این روزها دیگر برقراریِ مکالمهای ساده و دوستانه با افراد دشوار است. مثلاً همین چند وقت پیش من پس از اینکه با دوستی چند کلمه حرف زدم، فهمیدم دچار مغالطه توسل به شخص، پهلوان پنبه و چند مورد دیگر که نامشان را به خاطر نمیآورم شدهام! خدا را صد هزار مرتبه شکر که جامعه آگاه شده و دیگر نمیتوان سرش کلاه گذاشت ولی آیا این سواد واقعی است یا صرفاً رفتارهایی بوده که ناشی از ترشحِ فرومونِ "من هم یک چیزهایی بلدم" است؟
به لطف رسانه غنی اینستاگرام، اطلاعات پزشکی، تاریخی، سیاسی و ورزشی ما تکمیل شده و حالا نوبت سواد منطق و فلسفه رسیده است. به هر حال جامعه فیلسوف هم لازم دارد! این شد که یک کلمه برای تعمق افراد در این مدیوم انتخاب و بولد شد: "مغالطه"! در ابتدای امر، انصافاً محتوای خوبی در ارتباط با این موضوع منتشر میشد؛ فیالواقع فضا طوری بود که مخاطب را علاقهمند به ادامه دانستن میکرد و او را به تکاپو و کاوش برای تکمیل دانستههایش از سرچشمه مطالب وا میداشت اما از آنجایی که هر داستان زیبا یک تا دارد، دوستان بلاگر بیکار ننشستند و تصمیم گرفتند که به این کار خیر سرعت دهند و در ثواب آن سهیم شوند. این شد که الان انواع مغالطه را میتوان از رونیسا خانم هنگام آرایش کردن هم یاد گرفت.
حالا چرا من از این فضا ناراحتم؟ چون انسانها را تبدیل به موجوداتی شکاک- و نه نقاد- کرده که از ساختن مغالطه بیشتر از فهمیدن آن لذت میبرند. انگاری که مسابقاتِ "هر کس مغالطه بیشتری از این گفتمان پیدا کند برنده است" در جامعه در حال برگزاری است و باعث شده این موضوع به شدت مهم، به تیتری مبتذل تبدیل شود. موضوعی که علم به آن برای پیشرفت هر جامعه جزئی از از نان شب واجبتر است، تبدیل به ابزاری مصرفی برای گفتمانهای روزمره تبدیل شده است. کمی حواست به جنبش زبان و دهانت نباشد، میفهمی از قضا مخاطبت خیلی به یافتن مغالطه پهلوان پنبه اشاره دارد و وقتی تعریف این نوع از مغالطه را بپرسی، احتمالاً تو را به مغالطهی حمله به شخص متهم میکند!
انگاری تفکر نقاد نشان میتی کومان شده است؛ هر جا اسم این ترکیب را بیاوری راه را برای رفتنت پشت تریبون و اظهار فضل کردن هموار میکنند و فرشهای قرمز به سوی صحنه پهن میشود. جالب اینجاست که به واسطه اجتماعی بودن قسمتی از این مفاهیم، برخی افراد به صورت ناخودآگاه به بعضی از مفاهیم آگاهی دارند ولی این کافی نیست؛ شما وقتی متوجه فربه دیگران میشوی، باید نوع مغالطه استفاده شده را فریاد بزنی وگرنه بیسواد هستی. باید بعد از هر جمله خبری، یک چرا و علامت سوالی زیبا داشته باشی وگرنه شایسته دیالوگ برقرار کردن با بقیه افراد نیستی چون حتماً قرار است کلاهی مکزیکی بر سرت گذاشته شود.
البته که باید خوشحال بود جامعه سر چنین موضوع مهمی به رقابت و تکاپو افتاده ولی اینکه آموزش تفکر نقاد به ابتذال کشیده نشود هم مهم است. حرفم این نیست که موضوعات این چنینی باید در کنج عزلت و توسط دراویش معابد آموزش داده شود؛ اتفاقاً آموزش همگانی این موضوع امر مهم، واجب و موثر است ولی نه در اینستاگرام و کوچه و خیابان! با سرمایهگذاری و اعتباربخشی درست میتوان آموزشی آکادمیک و همگانیتری برای تفکر نقاد متصور شد که البته همه ما میدانیم احتمالاً آخرین چیزی که در این سیستم آموزشی بخواهند به آن بپردازند، تفکر نقاد است. بنابرین اگر قصد ما یادگیریِ واقعی و بعد از آن آموزش اصولی این موضوع است و نه ساختن ویترینی زیبا از کلمات درشت و دِکوری، حداقل به بازنشر منابع درست آن بها دهیم. در نهایت همه اینها به این شرط است که سندرمِ "من هم یک چیزهایی بلدم" در اشخاص درمان شود در غیر اینصورت افراد به آموزش کلیدواژههایی اکتفا میکنند و قصدشان از مطالعه به نُقل مجلس شدن تنزل مییابد. امیدوارم مغالطههای من در این متن را به بزرگواری و علم کلانتان ببخشید و نادیده بگیرید.