ویرگول
ورودثبت نام
محمد کوهستانی
محمد کوهستانی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

فردا سراغ من بیا، نبرد با استیصال و گریز از غم

نزدیکانم می‌دانند که من و هنر محسن نامجو، مثل گل و باغبان می‌مانیم. به‌نظرم شخصیت من، بعد از آشنایی با موسیقی نامجو نسبت به قبل رشدی محسوس داشت. او دیوانه است؛ راک را سنتی می‌کند، سنتی را کلاسیک و حافظ را در درام می‌کوبد. خوشبختانه یا متاسفانه، از آنجایی که ویرگول برای من تبدیل به مجالی جهت اظهار فضل شده، فرصت را برای بررسی یکی از آثار او غنیمت شماردم و نگاهی "فردا سراغ من بیا" که به همراه علی عظیمی ساخته شده بود، انداختم. اثری خاطره‌انگیز که عُموم مردم با آن ارتباط برقرار کردند. البته این آهنگ از آلبوم"عزت زیاد" علی عظیمی بوده و نامجو در آن، به عنوان هنرمند مهمان حضور داشته است.

شعرِ این اثر برای خستگان است. برای کسی که به هر دری می‌زند امّا به خواسته‌اش نمی‌رسد؛ حالا یا صاحب‌خانه راه نمی‌آید، یا پدر دختر مورد علاقه‌اش لجوج است و یا حتی عمیق‌تر، شاید از درونش پاسخی برای اتفاقات پیرامون نمی‌یابد. شعر برای کسانیست که با پا روی پا گذاشتن خسته نشده‌اند؛ آن‌ها جنگیده‌اند. جنگ و گریز، یکی از اعمال مهم فیزیولوژیکی بدن انسان است. در موقعیت‌های تنش‌زا فشار خون و تپش قلب سر به فلک می‌کشد و این وضعیت آزاردهنده بسته به شرایط، انسان را مجبور به فرار یا حمله می‌کند. از آن‌جایی که شعر بین خستگی و جنگ پاسکاری می‌شود، به لحاظ مفهومی در تقابل انرژی روانشناسی زرد قرار می‌گیرد. ما جنگجویی داریم که باور بر غم و روبروشدن با آن‌ را دارد و می‌داند "آدم بدون غم نمی‌شه". شما نمی‌توانید به این جنگجو نوید فردای روشنی را بدهید. زندگی برای او به دو کلمه جنگ و غم خلاصه می‌شود؛ جنگ برای آرزویی که کم نمی‌شود و غمی به وسعت نرسیدن‌هایش؛ حتی اگر در ذهنش فردایی زیبا داشته باشد، می‌داند که زندگی حقیقی اینگونه با او می‌دود:

آدم بدون غم نمی‌شه، راه بی پیچ و خم نمی‌شه، آرزوی کم نداریم، آرزو که کم نمی‌شه. خستم از کلام قصار و راویانی که قصد می‌کنند در شفای حال من.

نامجو در ترجیع‌بند، همین اتفاقات را با تحریرها و صدای غمناک و حجیم‌تر از علی عظیمی مرور می‌کند. انگاری که به عظیمی و نامجو، مجال و تریبون نالیدن را نمی‌دادند؛ حالا شخصی پیدا شده و کمی به عظیمی مجال اعتراض به حال زارش را داده و بعد از مساعد دیدن شرایط و گرفتن رای شخص، نامجو ناگهان مخاطب را از نرمیِ آوای عظیمی بیرون می‌کشد و با خود همراه می‌کند. البته به جنگ‌رفتنی که در شعر هم به آن اشاره‌ شد، در ترجیع‌بند بلافاصله بعد از خستگی جنگجو خوانده شد و برای من کمی ناملموس به‌نظر رسید. شاید اگر روندی که در قبل از ترجیع‌بند درباره این موضوع شکل گرفته بود ادامه می‌یافت، اثرگذاری بیشتری را شاهد می‌بودیم امّا به‌نظرم این ایراد موجب به پوچی‌ رفتن انگیزه‌های شاعر نمی‌شود:

امروز از هم گسستم
اگه بالو پر شکستم و
به پرتگاه غم رسیده گام‌های من
چو غرق خاطراتم و غریق بی‌نجاتم و
بی‌خواب و زابه‌راهم و طوفانه حال من... تاریکم، فردا سراغ من بیا

آهنگسازی همگام با شعر پیش می‌رود. در دقیقه اول پیانویی گوش‌نواز و البته ناهماهنگ شروع به نواختن می‌کند. همراه با پیانو درام خیلی آرام اوج می‌گیرد. درام قطعه به همراه Hat ریتمیک و مناسب، بار جنگی قطعه را بر دوش می‌کشد طوری‌که احساس می‌کنیم رژه‌ای نظامی را می‌بینیم. طبل و درام خیلی آرام شروع به نواختن می‌کند و آرام‌آرام اوج می‌گیرد و این اوج دقیقاً همراه با شروع‌شدن ترجیع‌بند نامجو که اوج صدا در خوانندگی قطعه است، به اوج می‌رسد.

از درخشش گیتاریست در ترجیع‌بند نیز نمی‌توان چشم‌پوشی کرد که البته امضای کار علی عظیمی است. گیتار این قطعه را به‌سمت راک می‌برد و این در حالیست که اول آهنگ، ما انتظار شنیدن آهنگی راک را نداریم. قطعه عجیبی را می‌شنویم و حتی می‌بینیم! قطعه با پیانو شروع می‌شود که فضایی کلاسیک دارد و با تحریرهای سنتی نامجو و گیتاری راک‌نواز ادامه می‌یابد. تلفیق زیبای سبک‌ها که به هیچ وجه منزجرکننده نیست.

قطعاً از نظر من این آهنگ از بهترین‌های نامجو نبود امّا هر محبوبِ عام‌شدنی، پیش از هرچیزی و فارغ از دیدگاه منفی در برابر هنر عامه‌پسند، اتفاق نظر می‌خواهد و اینکه چنین مفهومی را در جامعه‌ای که همه ژست توسعه‌فردی و پیشرفت را به هر قیمتی دارند بررسی کنی، هنری والا می‌خواهد.

محسن نامجوعلی عظیمیبررسی آهنگ
جایی برای عدم عود‌کردن آتازاگورافوبیا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید