نمیدونم چی شده واقعا؟
یادمه سال 1394 که دانشگاه سبزوار میرفتم، اون موقع اصلا هیچ تعریفی توی ذهنم نبود که میشه تغییر کرد.
میشه رشد کرد و میشه تغییر داد این زندگی رو، حالااا هر چقدر هم بد باشه.
یه روز یه عبارتی سرچ کردم اون موقع ها: راز تغییر زندگی
نمیدونم چی شد، یه وبلاگی از وبلاگای بلاگفا پیدا کردم که کلا مسیر زندگیم تغییر کرد. (چقدر بعضی وقتا یه کارای کوچیکی که مستمر انجام میشن میتونه مسیر زندگی یه نفر دیگه رو تغیییر بده واقعا)
اون وبلاگ من رو به سمتی برد که افتادم توی مسیر پیشرفت:
این طرز فکری که کم که توی وجود من شکل گرفت، باعث شد من هر روز چیزای جدید یاد بگیرم، یعنی شما فرض کن که هر روز حتما یه فایل جدید گوش میکردم که توی اون فایل یه سری کارها یاد میگرفتم و کم کم روزای خوب شروع شد.
این تصمیمی که یاد میگرفتم و روی احساس خوب تمرکز میکردم کمک کرد که توی همون یکسالی که این یادگیریه اتفاق افتاد:
اما از وقتی که اون یادگیری کم شد و دیگه مداوم و مستمر نبود، خیلی پیشرفتم کند شد.
نمیدونم شما هم براتون همچین اتفاقی افتاده که یه دفعه مسیری که براتون خوب بوده رو ول کردید و بعد دوباره زندگی کیفیتش اومده پایین و خودتون هم میدونید که از کجا آب میخوره این مشکل؛ ولی دیگه یکم سخته براتون عمل کردن مثل قبل.
دوست دارم تجربه هاتون را برام بنویسید، ولی چیزی که مهمه اینه که دوست دارم از این شرایط بیام بیرون، کیفیت زندگی رو ببرم بالاتر و واقعا طعم زندگی رو بچشم دوباره.
امروز 26 بهمن 1401 امیدوارم دوباره استارت تغییر زده شه. البته که امروز یه نشونه خوب هم دیدم و اون یه مصرع از مولانا بود که میگفت: از همان جا که رسد درد همان جاست دوا