فئودور داستایفسکی، رماننویس شهیر روس که بیتردید یکی از بزرگترین نویسندگان تمام دورانها به شمار میرود، در برخی از نوشتههای خود مسائل کاملاً فلسفی را در قالب رمان مطرح میکند. این مسائل شامل فلسفه اخلاق، فلسفه دین، و دغدغههای اگزیستانسیالیستی است که اساساً نشاندهنده یکی از گرایشها در میان فیلسوفان قارهای—نوشتن در قالب داستان و رمان—میباشد. بررسیهای کوتاه نوشتههای کامو، سارتر و دیگران نشان میدهد که این گرایش بینتیجه نبوده است.
برادران کارامازوف را میتوان مهمترین اثر داستایفسکی دانست. گاهی اوقات گفته میشود که موضوع محوری رمان برادران کارامازوف، پدرکشی است. این دیدگاه بلافاصله به چشم هر خوانندهای میخورد. با این حال، به نظر من، موضوع اصلی رمان ایمان است. در ادامه، سعی میکنم ویژگیهای ایمان را آنچنان که در برادران کارامازوف مطرح شده است—در حد توان و مطالعات مختصرم درباره او—بیان کنم.
برادران کارامازوف مملو از شخصیتهای متفاوت و روحیات گوناگون است. این تفاوتها را میتوان جنگی بین شهوت، عقل، و ایمان دانست. در این رمان، شهوت نماینده گرایش به دنیای مادی است؛ ایمان نماینده گرایش به آسمان و نجاتبخشی است؛ و عقل نماینده گرایش به ناکجا است. جالب است که سه برادر کارامازوف هر کدام نماینده یکی از این سه فلش هستند. ایوان، فیلسوف تحصیلکرده با سوابق درخشان و ملحد است، که با نگارش مقالهای درباب حاکمیت کلیسا، نظرات متفاوتی از تصویر رسمی اصحاب کلیسا ارائه داده است. همچنین، تصویر وی از حاکمیت کلیسا، که به نظر میرسد به سکولاریسم در یکی از عمیقترین معانی آن اشاره دارد، نام وی را بر سر زبانها انداخته است. ویژگیهای عقلگرایی در او به وضوح نمایان است و در جایجای رمان خود را نشان میدهد.
در مقابل، دیمیتری، که میتوان وی را سایه پدرش نامید، نماینده شهوت است. او که عشق و دلبستگیاش به گروشنکا، زنی بدنام که معشوقه پدرش نیز بوده، باعث میشود که نامزد خود را رها کرده و درگیر این «عشق کارامازوفی» شود. او به اتهام قتل پدرش متهم و در نهایت به خاطر جرم ناکرده مجازات میشود.
شخصیت سوم، که به نظر می رسد نقش اصلی رمان را دارد، آلیوشا است. او پسر مومن و متعبد است که در گرو ایمان مسیحی خود سیر میکند. آلیوشا، که در ابتدای رمان در اندیشه پیوستن به سلک راهبان و در آمدن در حلقه مریدان پدر زوسیما، عارف سالک است، بنا به فرمان پدر زوسیما از سلک رهبانیت خارج شده و به زندگی دنیوی بازمیگردد. به نظر میرسد خداوند برای او تقدیر کرده است که در دنیا باشد و در آن به کمال برسد. ایمان، در این رمان، یک حالت فوقالعاده پیچیده و در عین حال بسیار مهم وجودی است. داستایفسکی ویژگیهایی را به ایمان نسبت داده است که در جایجای رمان خود را نمایان میکنند.
یکم: ایمان، خرد ستیز است. به نظر داستایفسکی، ایمان ورزی با عقلورزی به طور کامل سازگار نیست. این تضاد در رابطه بین دو شخصیت اصلی رمان، ایوان و آلیوشا، نمایان میشود. در فصل «عصیان»، که شاید زیباترین بخش رمان نیز باشد، آلیوشا در مقابل ایوان قرار میگیرد. آلیوشا نماینده ایمان و ایوان نماینده عقل است. در این بخش، ایوان، فیلسوف ملحد داستان، مسئله شر (the problem of evil) را مطرح میکند. او از دردهای بیشمار بشریت سخن میگوید، از جمله مادری سادیستی، که فرزند خود را تا صبح حبس میکند و سپس وی را وادار میکند از مدفوع خود بخورد. آن کودک در میان تاریکیها خدای خود را صدا میزند و از او میخواهد که «ای پدر آسمانی، مرا از این ظلمت نجات ده»، اما پدر آسمانی سکوت میکند. همچنین ایوان از جنایات چرکسها و قتلهای بیشمار کودکان در برابر چشمان مادرانشان و پاشیده شدن مغزها سخن میگوید، در حالی که پدر آسمانی همچنان ساکت است. از کودکی یاد میکند که در مقابل چشمان مادرش توسط چندین سگ پاره پاره میشود، اما گویا خداوند خاموش است. توصیفات داستایفسکی در این بخش به قدری تکاندهندهاند که در کتب فلسفه دین نیز به آنها ارجاع داده میشود، مانند آثار آلوین پلانتینگا، متاله برجسته مسیحی.
ایوان توضیح میدهد که اگر حقیقتی وجود داشته باشد که به خاطر آن حقیقت کودکان میبایست چنین رنجی را تحمل کنند، آن حقیقت، هر چه که باشد، «به چنان تاوانی نمیارزد.» سپس ایوان از برادرش میپرسد که آیا حاضری با چنین دردی بشریت را به حقیقت آگاه سازی؟ پاسخ آلیوشا صریح، صادقانه و منفی است. این تعارض نقطهی مبنایی ایمان و خردورزی متعارف است. آلیوشا بر این باور است که «این یک عصیان است،» اما فیلسوف داستان از منظر دینی به این موضوع نمینگرد، بلکه آن را یک تعارض مبنایی میداند که تنها با عقل قابل بررسی است. با این حال، آلیوشا این بررسی را عصیان خوانده و به پناهگاه ایمان مسیحی خود پناه میبرد و مسأله را نادیده میانگارد. ایوان اما این امر را شاهدی قوی بر ضد خداباوری آلیوشا میداند و ناامیدی خود را از انسان و نجات او بیان میکند.
دوم، داستایفسکی ایمان را امری قدسی میبیند، نه صرفاً یک موضوع اخلاقی یا قابل تعریف در چارچوب اخلاق. به بیان دیگر در سرشت ایمان، نوعی قدسیت نهفته است. آلیوشا، که در این رمان نمایندهی ایمان است، به بیگناهی برادرش، دیمیتری، ایمان میآورد، با وجود شواهد (و تقریباً تمام شواهد) که بر خلاف این باورند. در حالی که شواهد نشان میدهند دیمیتری قاتل است، اما ایمان او میگوید که وی بیگناه است. به نظر داستایفسکی، شخصیت اخلاقی از شخصیت مؤمن جداست. در عین اینکه یک مؤمن میتواند اخلاقی هم باشد، اما ایمان را نمیتوان تنها در قالب اخلاق تعریف کرد.
در بخش سوم، داستایفسکی ایمان دینی را تنها راهحل تعارضهای اخلاقی میداند. ایوان، فیلسوف داستان، معتقد است که «اگر خدا نباشد، همه چیز جایز است». از این رو، وی به آلیوشا میگوید که تا سن سی سالگی به لذتجویی خواهد پرداخت و پس از آن خود را خواهد کشت، چرا که به نظر وی، در نبود خداوند، هیچ دلیلی برای باور به امر اخلاقی و طبیعتا معنایی برای زندگی ممکن نیست. این نظریه در جنایت و مکافات نیز مطرح شده است، جایی که راسکولنیکوف بر اساس نظریهی سودباوری، یعنی باوری که میگوید امری اخلاقا رواست که بیشترین منفعت را به بار بیاورد، اعتقاد دارد که کشتن یک زن رباخوار برای فراهم کردن سود معقول برای افراد بیگناه، کاملاً مجاز است.
راسکولنیکوف در گفتگویی درباره این جنایت، وی به همسرش این موضوع را مطرح میکند، اما پاسخ همسرش به او صریح و تکاندهنده است: «تو آدمکشی». یک قتل، همواره قتل است، حتی اگر سود آن به کل جهان برسد. این واقعیت در ماهیت عمل و ارزیابی اخلاقی آن تغییری ایجاد نمیکند. در برادران کارامازوف، پدر زوسیما داستان زندگی خود را روایت میکند و از شخصی یاد میکند که در دوران جوانی به سراغ او میرفته است. او بعدها به این نتیجه میرسد—و به آن اعتراف میکند—که قاتل است. قتلی که تنها قاتل، زوسیما (و خداوند) از آن آگاهند. او به زوسیما میگوید: «من نمیتوانم فرزندانم را دوست داشته باشم... من خون ریختهام...»
به نظر داستایفسکی، جنایت امری پیچیده است؛ قاتل پیش از قتل «انسان» است، اما پس از آن «قاتل» خوانده میشود. این یادآور سخن بودا است که میگوید: «چه به آسمان روید و چه به زمین فرو شوید، از مکافات اعمالتان رهایی نخواهید یافت.» داستایفسکی معتقد است که انسان تنها در پناه ایمان دینی میتواند زندگی اخلاقی داشته باشد. در غیاب ایمان (یا در غروب خداوند)، اخلاق نیز به مقولهای فانتزی و غیرقابل اعتنا تبدیل میشود. حل تعارضات اخلاقی تنها بر پایه ایمان دینی قابل توضیح است. در برادران کارامازوف، تنها کسانی که به اخلاقیات موفق میشوند، آلیوشا و مومنان واقعی هستند. به این ترتیب، ویژگی دوم ایمان نیز مشخص میشود: ایمان، راهنمای عمل مومنان است.
در بخش چهارم، ایمان به عنوان تنها مقوله نجاتبخش مطرح است. در این رمان، تنها یک برنده وجود دارد: ایمان. و آلیوشا در پناه ایمان خود نجات مییابد. تقریباً تمام شخصیتهای رمان به دست همتایان خود—شهوت و عقل—به نابودی دچار میشوند. فئودور پاولوویچ (پدر برادران کارامازوف) کشته میشود، در حالی که از کامجویی با معشوقه پسر خود باز میماند. جالب اینجاست که علت مرگ وی دقیقاً همین امر است. قاتل وی، اسمردیاکف، که تحت تأثیر سخنان نومیدانه ایوان که «همه چیز مجاز است» و به خداوند ایمان ندارد، کسی نیست جز پسر نامشروع خود، فئودور پاولوویچ. ایوان، فیلسوف ملحد، به جنون کشیده میشود و شخصیت ملحدش به شکل شیطان در مقابل او تجلی میکند.
ایوان به او میگوید: «تو بخشی از من هستی، به واقعیت بودن تو باور ندارم». شیطان، که در حقیقت جزئی از شخصیت خود ایوان است—چرا که او اساساً به شیطان اعتقادی ندارد—به او میگوید: «همانطور که از من متنفری، کمکم به من ایمان میآوری.» ناگهان آلیوشا وارد اتاق میشود و با دیدن رفتار غیرمعقول ایوان، از جنون او آگاه میشود. این موضوع باعث میشود که ایوان نتواند راز قتل فئودور پاولوویچ را، که آن را کشف کرده است، در دادگاه به درستی اثبات کند و دیمیتری ناخواسته به سیبری تبعید میشود. اسمردیاکف خودکشی میکند و حتی در نوشتهای که از خود به جای میگذارد به قتل اعتراف نمیکند و دیمیتری را نجات نمیدهد.
آلیوشا، ناجی این رمان، نجات را تنها در پناه ایمان مسیحی خود به دست آورده است. ویژگی اصلی آلیوشا در این رمان، ایمان گروی است. آلیوشا همه را دوست دارد و همه نیز او را دوست میدارند. ایمان او همه را تحت تأثیر قرار داده و حتی فئودور پاولوویچ، گناهکار بزرگ این رمان، را نیز تحت تأثیر قرار میدهد؛ گویی فئودور پاولوویچ در برابر ایمان پسرش تسلیم میشود.
پنجم: ایمان، تعالی را در خود پنهان دارد. ایمان، گرایشی است که ذاتاً به سوی واقعیتی متعالی و فراتر از واقعیتهای قابل درک و لمس میرود. ایمان دینی نمیتواند و نباید دنیوی باشد. ایوان در مقالهاش تأکید میکند که دین دنیوی، دینی است که در آن گناه و جرم یکسان تلقی میشوند. به نظر داستایفسکی، ایمان لزوماً شخصی است و نمیتوان آن را در قالب چهارچوبها و قوانین بیان کرد. ایمان، درگیری مؤمن با واقعیت غایی است و این دیدگاه داستایفسکی، انتقاد وی به کلیسای کاتولیک رسمی را منعکس میکند. این مقوله ممکن است با تفکرات سوسیالیستی داستایفسکی، پیوند نامحسوسی داشته باشد. بهشت، اگر قرار است وجود داشته باشد، باید الهی باشد. به نظر داستایفسکی، بهشت روی زمین یک تناقض است؛ چرا که اگر بهشت است، روی زمین نیست و اگر روی زمین است، دیگر بهشت نیست.
ششم: ایمان، مستلزم مهر و تحمل رنج است. ایمان در برابر رنجهای بشری سر خم میکند و حالهای از مهر آن را احاطه کرده است. در صحنهای تکاندهنده از ابتدای رمان، پدر زوسیما در برابر دیمیتری زانو میزند و به آلیوشا میگوید که در برابر رنج او سجده کرده است. مؤمن، به نظر داستایفسکی، از رهبانیت بیرون آمده و به دردهای بشری میپردازد و در رنجهای آنها سهیم میشود؛ مؤمن به اندازه رنجهای بشری رنج میبرد. دیگری، مهر است. نام آلیوشا در تمام رمان با مهر پیوند دارد. هر جا آلیوشا حضور دارد، مهر نیز حضور دارد. شخصیت آلیوشا، شخصیت عیسی مسیح را تداعی میکند. وی با بدنامان، با بدان، با گناهکاران، مهر میورزد و خود را از آنها برتر نمینماید. جالب اینکه همین مهر است که همه را تحت تأثیر قرار داده و آنها را سرسپرده آلیوشا میکند. به تعبیر قدیس آگوستین: «مهر بورز و هرچه خواهی کن». آلیوشا در این رمان تا مرز گناه پیش میرود، اما دامن به گناه نمیآلاید. آنچه او را از مهلکه نجات میدهد، مهر است. گویا مؤمن، از طریق ایمان خالصانه خود به منبعی بیکران از مهر دست مییابد و مستانه همه را از این کرامت بهرهمند میکند.
رنج را میتوان یکی از بزرگترین (و شاید بزرگترین) واقعیتهای تراژیک زندگی بشری دانست. ایمان، به نظر میرسد، راه برونرفت از این واقعیت تراژیک است. آلیوشا در این رمان نمایندهای است که درهایی را به روی خود نبسته است، بلکه سالکی است در متن زندگی بشری و درگیر با واقعیتهای تلخ آن. او در کانون باد و باران رنج بشری قرار دارد. شاید این امر خود یکی از نقاط قوت شخصیت آلیوشا باشد؛ او نمایندهای است که پیام معنوی برای بشری در کانون دردهای عنیف روحی میدهد، چیزی مثل تبسم خداوند، در میان یک جهان سرد.
در پایان رمان، آلیوشا با چند تن از کودکان پیمان میبندد که همیشه یکدیگر را دوست داشته باشند. همه تحت تأثیر آلیوشا قرار میگیرند و بلند فریاد میزنند: «زنده باد کارامازوف»! اما من فکر میکنم این شعار برای داستایفسکی فقط یک نقاب است و شعار اصلی این است که «زنده باد ایمان»!