اگر پارادایم را یک نظام اعتقادی پایهای بدانیم که دارای سه جزء اساسی: هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی است. بر مبنای یک تفکر سنتی و جاافتاده، گویی علمی بودن همواره مترادف است با کمّیبودن. به نحوی که ریاضیات ملکه علوم دانسته میشود و هر شاخهای از علوم که وامداری بیشتری به کمّیسازی داشته باشد، سختبنیان فرض میشود و هر شاخهای از علوم که این وابستگیاش محدودتر باشد، نرمبنیان. این تفکر سنتی میراثی که برای علوم اجتماعی به بار آورده است، انبوهی از فرضیاتی است که به صورت کمّی (یا گزارههای قابل تبدیل به فرمولهای کمّی)، مطرح میشوند تا بر مبنای مدلهای آماری و ریاضیاتی قدرتمند بتوان پدیدههای طبیعی را پیشبینی یا کنترل کرد. لذا پارادایمهایی که علوم طبیعی برای علوم اجتماعی به ارث گذاشتهاند، پارادایمهایی است که به دنبال تایید این فرضیات کمّی (اثباتگرایی) یا ابطال (پسااثباتگرایی) آنهاست. لکن در سالهای اخیر انتقادات گستردهای بر این میراث بجا مانده در انجام تحقیقات علوم اجتماعی صورت گرفته است. برخی از این انتقادات پیشفرضهای این پارادایمهای سنتی را به چالش میکشند و برخی دیگر با ارائه پیشفرضهای نوین ما را به سمت پارادایمهایی بدیل رهنمون شدهاند. که بخشی از مهمترین آنها به قرار ذیل میباشند:
مساله بافتار: رویکردهای کمّی دقیق که بر مجموعهای از متغیرهای برگزیده تاکید دارند، ملاحظات مربوط به بافتار و متغیرهای موجود در آنرا چندان لحاظ نمیکنند. در حالی که درنظر گرفتن متغیرهای بافتاری میتواند نتایج دیگری را برای تحقیق رقم بزند. لذا دادههای کیفی میتوانند مددرسان باشند و اطلاعاتی را درباب بافتار تدارک کنند.
مساله معانی و نیات: رفتارهای بشری بر خلاف رفتار اشیای فیزیکی بدون ارجاع به معانی و نیات مربوطه، قابل درک نیستند و تنها دادههای کیفی هستند که میتوانند بینشهای عمیقی را در این باب فراهم کنند.
مساله تئوری بیرونی و دیدگاه درونی تحقیق: در رویکردهای سنتی نقش تئوری بیرونی نقشی غالب است در حالی که به کمک دادههای کیفی میتوان تئوری نوینی را از دل تحقیق رویاند.
مساله کشف ابعاد نوین: دیدگاه سنتی شکلی هنجاری دارد و تنها تحقیق تجربی را شایسته اطلاق نام علمی میداند. این شکل هنجاری شدید، فضای زیادی را برای خلاقیت و اندیشههای مختلف باز نمیگذارد در حالی که ورودیهای کیفی میتوانند این فضا را شکسته و راه را برای بروز خلاقیت بیشتر مهیا سازند.
مساله نسبت تئوری و حقایق: رویکردهای سنتی که به دنبال تایید یا ابطال فرضیات هستند، استقلال زبانهای تئوری و مشاهدهای را مفروض میدانند به این معنا که اگر تحقیقی عینی است باید پیشفرضها به شکلی مستقل از شیوههای آزمودن و گردآوری حقایق مطرح شوند. در حالی که در نگاهی فراتر، تئوریها و حقایق وابستگی متقابل دارند و حقایق را نمیتوان تنها از پنجرههای تئوریک دید و عینیت را کمرنگ کرد.
مساله حقایق و ارزشها: علاوه بر عدم استقلال تئوریها و حقایق، باید بر این نکته نیز تاکید کرد که حقایق و ارزشها نیز مستقل نیستند. به این معنا که حقایق همواره از پس یک پنجره تئوریک خاص دیده میشوند و همینطور از پس یک پنجره ارزشی خاص. که این امر جایگاه رها از ارزش بودن در پارادایمهای سنتی را به چالش میکشد.
مساله تعامل بین محقق و آنچه مورد تحقیق است: دیدگاه سنتی در علم این تصویر را منتقل میکند که گویی محقق پشت یک آینه یک سویه ایستاده و پدیده طبیعی را آن شکلی که رخ میدهد، نظاره کرده و به صورت عینی ثبت میکند و اثرگذاری خاصی بر پدیده ندارد. اما شواهدی چون اصلی عدم قطعیت هایزنبرگ و قانون تکمیلی بور این تصور ایدهآل در علوم سخت بنیان را به چالش کشید.
Denzin, N. K., & Lincoln, Y. S. (2008). The landscape of qualitative research (Vol. 1). Sage.