یکی از موضوعاتی که همیشه – به خصوص در مقطعی که به عنوان مدیر بخش تشکیلات در یک سازمان بزرگ فعالیت می کردم- ذهنم را به خود مشغول کرده، این است که مدیران بخش های مختلف مرتب درخواست منابع دارند. نیروی انسانی بیشتر، فضای کاری بیشتر، بودجه بیشتر و ...
در عین حال مشاهداتم از اتفاقاتی که در عمل در واحدهای مختلف سازمانی در جریان است این نکته که منابع انسانی تخصیص داده شده لزوماً به خوبی مورد بهرهبرداری قرار نمیگیرند و بهرهوری سازمانیشان به شدت پایین است، تأیید میکند. اما متقاعد سازی مدیران در رابطه با این موضوع، در شرایطی که به کارآیی هزینه ها اهمیت داده نمی شود، بسیار دشوار است. اعتراف میکنم من در مقطعی که مسئولیت تخصیص بخشی از منابع سازمانی را بر عهده داشتم، نتوانستم بیش از 10% مدیران را در خصوص اهمیت بهرهبرداری بهینه از منابع توجیه و ایشان را از درخواست خود منصرف کنم.
گزاره منطقی خدشهناپذیر در ذهن قریب به اتفاق مدیران این است: " منابع انسانی سرمایه است و من با داشتن نیروی انسانی بیشتر به سرمایه بیشتر دسترسی پیدا میکنم و بنابراین تحقق اهدافم تسهیل خواهد شد ."
آقای رابرت گرنت که از نظریه پردازان مهم معاصر در حوزه استراتژی و قابلیت های سازمانی است، معتقد است که منابع انسانی، یک مجموعه که اعضایش انسانها باشند نیست، بلکه ترکیبی است از "افراد ماهر، روابط انسانی و انگیزههای فردی".
ضعف در ارتباطات سازمانی منجر به نوعی گسست در سازمانها میشود. تفاهم میان افراد و گروههای داخل سازمان به سختی شکل میگیرد. از طرفی انگیزش نیروی انسانی یکی از قابلیت های کلیدی سازمانی است که در بسیاری از سازمانها به سختی ایجاد میشود. در بسیاری از موارد اضافه شدن یک نفر نیروی انسانی به پیچیدگیهایی در ارتباطات و انگیزهها منجر میشود که حل آنها زمان و انرژی زیادی را از سازمان دریافت میکند و نهایتاً یک موازنه منفی اتفاق میافتد.
بنابراین تا زمانی که سازمان قابلیت تبدیل منابع انسانی به سرمایه سازمانی را نداشته باشد، هر نیروی انسانی جذب شده تهدید است نه فرصت...