ویرگول
ورودثبت نام
محمد حبیبا
محمد حبیبا
محمد حبیبا
محمد حبیبا
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

چرا تصمیم نمی‌گیریم؟

تصمیم نمی‌گیریم، چون از هزینه‌هایش می‌ترسیم؛ غافل از اینکه هزینه‌ی تصمیم‌نگرفتن بیشتر است

ما معمولاً وقتی به تصمیم نهایی نمی‌رسیم، آن را به حساب احتیاط، دقت یا مسئولیت‌پذیری می‌گذاریم.
در ظاهر، انگار داریم عاقلانه عمل می‌کنیم. اما در واقع، آنچه در ما فعال است، نه عقلانیت، بلکه ترس است.
ترس از اشتباه، ترس از مسئولیت، ترس از نتیجه‌هایی که شاید از کنترل ما خارج باشند.

اما مسئله فقط شخصی نیست.
این تعلل، این فرار از تصمیم‌گیری، وقتی در جایگاه مدیر، تصمیم‌ساز یا مسئول اتفاق می‌افتد، نه تنها زمان و منابع را هدر می‌دهد، بلکه اعتماد زیردستان، کارمندان و حتی جامعه را هم از بین می‌برد.
مدیری که تصمیم نمی‌گیرد، سازمانی را در حالت بلاتکلیفی معلق می‌کند. پروژه‌ها متوقف می‌مانند، افراد منتظر می‌مانند، منابع بی‌هدف مصرف می‌شوند و فرصت‌ها یکی‌یکی از بین می‌روند.
انگار کشتی‌ای است که موتور دارد، بادبان دارد، ملوان دارد، اما ناخدا تصمیم ندارد کدام سمت برود.

واقعیت تلخ این است که تاریخ ما هم پر است از این بلاتکلیفی‌ها.
سال‌هاست درباره رابطه ایران و آمریکا حرف زده‌ایم. تحلیل کرده‌ایم. مصاحبه کرده‌ایم. کتاب نوشته‌ایم. اما تصمیمی گرفته نشده.
نه قطع رابطه کامل و برنامه‌ریزی‌شده، نه صلح هوشمندانه و مبتنی بر منافع ملی.
نتیجه چه شد؟ اقتصاد ایران، در معلق‌ترین و نامطمئن‌ترین وضعیت ممکن باقی ماند.
سرمایه‌گذار نمی‌داند چه آینده‌ای در انتظارش است. صنایع نمی‌دانند تکلیف‌شان با تحریم چیست.
بازارهای جهانی، درهایشان را به روی ما بسته‌اند، نه صرفاً به‌خاطر سیاست، بلکه چون ما تصمیم نگرفتیم که بالاخره چه مسیری را می‌خواهیم طی کنیم.
این تصمیم‌نگرفتن، خودش یک تصمیم است؛ اما یکی از بدترین نوعش. چون مسئولیتش را هیچ‌کس نمی‌پذیرد.

اقتصاد ما بارها و بارها تاوان این تعلل را داده است.
از تأخیر در اصلاح نظام بانکی گرفته، تا بلاتکلیفی در قیمت انرژی، تا شفاف‌نبودن سیاست ارزی.
ما نه مسیر مشخصی برای توسعه پایدار داشته‌ایم، نه توانسته‌ایم بخش خصوصی را به‌عنوان بازیگر مؤثر وارد بازی کنیم، چون تصمیم نگرفته‌ایم که اقتصادمان دقیقاً چه می‌خواهد باشد.
و همه این‌ها، ما را وارد چرخه‌ای از بحران‌های تکرارشونده کرده؛ تورم، بی‌ثباتی، فرار سرمایه، فرسودگی اجتماعی.

در سطح فردی هم، داستان پیچیده و دردناک است.
ما اغلب به‌خاطر دلایلی روان‌شناختی از تصمیم‌گیری فرار می‌کنیم.
یکی از مهم‌ترین موانع، ترس از اشتباه است. نه به این معنا که نمی‌خواهیم اشتباه کنیم، بلکه به این معنا که اشتباه‌کردن را برابر با بی‌ارزشی یا بی‌کفایتی خودمان می‌دانیم.
کمال‌گرایی هم مثل سم در ذهن عمل می‌کند.
تا زمانی که مطمئن نباشیم تصمیم‌مان «بهترین» است، حاضر به برداشتن اولین قدم نیستیم.
گاهی آنقدر به گذشته وابسته‌ایم که حتی اگر شرایط امروز تغییر کرده باشد، نمی‌خواهیم مسیر جدیدی را امتحان کنیم. چون در عمق وجودمان، باور داریم که اگر تصمیم بگیریم و شکست بخوریم، دیگر چیزی از ما باقی نمی‌ماند.

اما اجازه بدهید کمی عمیق‌تر شویم.

یکی از دلایل عمیق‌تر ناتوانی در تصمیم‌گیری، آسیب‌های روانی مزمن است.
فردی که دچار فرسودگی و خستگی روانی باشد، انرژی ذهنی لازم برای پردازش گزینه‌ها را ندارد.
کسی که دچار اضطراب مزمن باشد، حتی انتخاب ساده میان دو مسیر را هم یک تهدید وجودی می‌بیند.
افسردگی، اعتمادبه‌نفس را از بین می‌برد و باعث می‌شود فرد به خودش و ارزیابی‌اش از واقعیت شک کند.
درماندگی آموخته‌شده هم وقتی به سراغ‌مان بیاید، تصمیم نگرفتن را ترجیح می‌دهیم، چون فکر می‌کنیم هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.
ترومای گذشته، مخصوصاً اگر با تصمیم‌های قبلی‌مان گره خورده باشد، ما را به این باور می‌رساند که «هر تصمیمی بگیری، بالاخره بازنده‌ای.»

درمان، گفتگو، کوچینگ، و حتی فقط شنیده‌شدن، می‌تواند این زخم‌های قدیمی را ترمیم کند.
اما برای آن دسته از مدیران و افراد در موقعیت تصمیم‌گیری، تمرین‌هایی هم هست که می‌تواند این قوه را احیا کند.

مثلاً تصمیم‌گیری در بازه زمانی محدود؛ به جای تحلیل‌های بی‌پایان، به خودت ۲۴ یا ۴۸ ساعت یا یک زمان مشخصی را فرصت بده که تصمیم بگیری، و بعد پایش بایست.
یا اینکه تصمیم‌های کوچک روزمره را آگاهانه انتخاب کنی؛ از مسیر رفت‌و‌آمد گرفته تا مدل برقراری ارتباط با همکار.
نوشتن و تحلیل تصمیم‌های قبلی، دید بهتری به الگوهای ذهنی‌ات می‌دهد.
مواجهه‌ی تدریجی با موقعیت‌های بدون نتیجه‌ی قطعی، هم می‌تواند عضله تصمیم‌گیری را قوی‌تر کند، هم تو را از نیاز به کنترل کامل رها سازد.
و شاید مهم‌تر از همه، پرسیدن سؤال درست است؛
نه این که «کدام تصمیم کامل‌تر است؟»، بلکه این که «اگر تصمیم نگیرم، چه چیزی را از دست می‌دهم؟»

در دنیایی که تغییر و عدم قطعیت، ویژگی اصلی آن است، تصمیم نگرفتن، خطرناک‌تر از اشتباه تصمیم گرفتن است.
تصمیم نگرفتن، یعنی واگذار کردن آینده به دیگران؛ یعنی تبدیل شدن به مسافر کور در جاده‌ای بی‌نقشه.

تصمیم بگیر. حتی اگر سخت است.
حتی اگر نتیجه‌اش روشن نیست.
حتی اگر نمی‌دانی درست است یا نه.

چون کسی که تصمیم نمی‌گیرد، نه‌فقط خودش را، بلکه تمام آن‌هایی را که به او چشم دوخته‌اند، در مرداب سکون و بلاتکلیفی رها می‌کند.

در تجربه‌ی شما، بزرگ‌ترین تصمیمی که به‌موقع گرفته نشد و آسیب‌زا بود، چه بود؟

تصمیممدیریتهزینه فرصت
۸
۳
محمد حبیبا
محمد حبیبا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید