چند وقتی هست که دیگه از چرخش ۲۴ ساعته اخبار و خواندن بحثهای آنلاین دور شدم و واقعاً لذت میبرم از اینکه دوباره کتاب میخونم، مطالب طولانی آزارم نمیده و با دوستام بیشتر صحبت میکنم. قبلتر شاید فکر میکردم که باید همیشه در جریان اخبار و رویدادها باشم و هر خبر و رویدادی مهمه و باید به زبون خودمونی: براش حرص خورد و یا دربارش کلی فکر و تحقیق کرد، اما حالا متوجه شدم که این دایره بیپایان از اطلاعات بیشتر از اینکه به من کمک کنه، استرس برام میسازه و نمیذاره کارهایی که دوست دارم انجام بدم. وقتی برای خودم وقت میذارم و با مردم واقعی صحبت میکنم، احساس میکنم که به چیزی خیلی مهمتر از اخبار لحظهای وصل میشم: ارتباطات انسانی. دیگه به جای اینکه خودم رو درگیر مقالات و بحثهایی کنم که هیچوقت به نتیجه نمیرسن، بیشتر از اینکه گوشی رو دستم بگیرم، نگاه میکنم به کسانی که اطرافم هستن و حرف میزنیم. این ارتباطات، اون چیزی هست که میتونه حس واقعی بودن و آرامش رو به آدم بده. همینطور که از اخبار آنلاین فاصله گرفتم، نه تنها آرامش بیشتری پیدا کردم، بلکه همسایهها و اطرافیانم رو هم بهتر شناختم. در نهایت میفهمم که گاهی وقتا بهترین اخبار همون لحظههایی هستن که در کنار دیگران زندگی میکنی، کتاب میخونی و ساعتها وقتت رو حروم حرص خوردن یا خندههای الکی نمیکنی.
من حدود 9 ماه هست که از فناوریها و شبکههای اجتماعی که پر از مطالب کوتاه، سطحی و بیاساس هست دست کشیدم. اما واقعاً تا قبل از این تصمیم که از همه این شبکهها خداحافظی کنم، مثل تمام تصمیمهای خوب، این تصمیم رو کاملاً تصادفی بخاطر کار کردن روی یک رسانهای که اخبار مفید و تحلیلهای درست رو ارائه بده گرفتم (که البته این تصمیم و ایده برای خلق این رسانه هم برمیگرده به اتفاقات تلخ یک سال و خوردهای قبل توی زندگی شخصیم که صرفا برای فرار از درد بوده). تا قبل این اتفاق، هر شب قبل خواب و دقیقاً بعد از بیدار شدن، داخل اتوبوس توی خیابون و همه وقتهای خالی و پرم در حال اسکرول کردن ویدیوها و محتوا و خبرهای سطحی و مسخره بودم (البته باگ اصلی اینجاست که این محتوا حال من رو خوب نمیکرد، چون از شانس گندم در دههای زندگی میکردم که سوشال مدیا میفهمید الان چمه، دقیقاً همون رو میذاشت جلوی چشمم). مسئله این نیست که اخبار و ویدیوها به طور کامل بد هستن – البته که بیشترشون بد هستن – اما دیگه نمیخواستم ببینمشون و بخوام هر روزم رو با یادآوری چیزهایی که دیروز هم دیده بودمشون شروع کنم. اول از همه، متوجه شدم که دیگه برام خستهکننده شدن. و بدتر از همه اینه که این محتوای سریع و کوتاه ما رو بد عادت کرده که دیگه حوصله خوندن کتاب، فیلمهای بلند رو هم نداریم و کل زندگی ما خلاصه میشه توی محتوای 1 دقیقهای که پر از قلابهاییست که ما رو هیجانی و هیجانیتر بکنه.
با این حال، من معمولاً مطالب مهم و اخبار مهم رو از دست میدادم، بهویژه آنهایی که باعث خلق ایدهها و نوآوریهای جدید میشدن و با کمک اونها میشد به دنیای اطراف کمک کرد (البته در حد توان و علم شخصی). توی کتاب کار عمیق کال نیوپورت، بعد از اینکه کلی سوشال مدیا رو مضر میخونه، به این موضوع اشاره میکنه که:
اگر محصولی تولید نکنید، پیشرفت نخواهید کرد؛ حالا هرقدر هم که میخواهید توانا و با استعداد باشید.
اگر پیشرفت و کمک به بشریت رو هم بخواهیم یه فانتزی جذاب در نظر بگیریم و بذاریمش کنار، کلاً از اینکه اخبار و محتوایی رو وقتی دارم صبحانهام رو میخورم میدیدم که پر از تروریسم! رسوایی! قتل! شکستها! مشکلات عاطفی! دغدغهها و دردها! رشد اقتصادی خیلی کند! فساد! سلبریتی چیزی احمقانه میگه! تداعی شدن خاطرات بد! آهنگهای غمگین! حس خوبی پیدا نمیکردم. دنیا برام بزرگتر و حتی بدتر میشد. همچنین احساس میکردم که این محتوا حواسم رو از اطراف خودم پرت میکنه و نمیذاره من از دردام فرار کنم (من رو فرو میبرد داخلشون).
با این حال، من بعد از دوری از سوشال مدیا وارد یه دنیای ایزوله از اخبار و محتوای بد نشدم. داستانها و اخبار بزرگ بالاخره از زبون دوستام توی خیابون و در اجتماع توی رادار مغزی من قرار میگیرن. اخبار جنگ رو میشنوم، آمار کشته شدن آدمهایی رو میشنوم که شاید خیلی هاشون شایستهتر از من هستن برای نوشتن و ساخت محتوا و این برای من دردناک و زجرآوره. گرونیها رو حس میکنم، دستفروشها رو میبینم. گاهی اوقات ناخودآگاه با اخبار روبرو میشم وقتی که میخوام آتیش روشن کنم. گاهی اوقات هم یه آهنگ خیلی غمگین (و شاید هم برای من غمگین) رو از شیشه نیم باز ماشینها میشنوم.
دوستام خیلی سخت گاهی با من برخورد میکنن، میگن این دوری پاک کردن صورت سوال و نه به جواب رسیدن. خیلیها هم میگن خیلی زود بر میگردی چون مجبوری برگردی جهان و هرچیزی در جهانه توی این سوشال مدیا اتفاق میافته و نمیتونی ازش استفاده نکنی که – اینکه چه اتفاقی برای بحران پناهندگان سوری افتاده، تشدید کلمات بین آمریکا و کره شمالی، آتشسوزی جنگلهای استرالیا، حاشیههای بازی فوتبال دیشب یا هر یک از بحرانهای بیشماری که در حال حاضر جهان رو تحت تاثیر قرار دادن؛ در واقع مشکلی از من رو حل نمیکنه و چیزی هم به من اضافه نمیشه اگر اونها رو بدونم. من دیدگاه اونها رو درک میکنم و شاید هم حق با اونها باشه، اما این روزها جهان با دونستن این اطلاعات تغییر نمیکنه. عمدتا بعد این حرفا دوستام رو بر میگردونم به اصل کمینه مقاومت. این اصل میگه سوشال مدیا و این محتوای دمدستی وقتی که ما داریم یه کار درستی انجام میدیم، نمیان تو زندگیمون، وقتی میان که ما پر از فکرهای خالی هستیم و کار درست حسابی انجام نمیدیم؛ یا توضیح کتابیش میشه:
اصل کمینه مقاومت: اگر در یک فضا و یا موقعیت کاری از تاثیر رفتار مختلف بر هدف نهایی بازخورد روشنی نداشته باشیم، به رفتارهایی گرایش پیدا میکنیم که در آن لحظه آسان ترین راه هستند.
کنترل زمان یکی از مهارتهای حیاتی و مهم در دنیای امروز است. وقتی از شبکههای اجتماعی فاصله میگیری، در واقع خودت رو از دنیای پر از محتوای بیفایدهای که ذهن رو مشغول میکنه آزاد میکنی. این روزها، بسیاری از ما ساعتها وقت خودمون رو در این فضاهای بیفایده از بین میبریم، بدون اینکه حتی متوجه بشیم چقدر از زمانمون رو هدر دادیم (من برای رند شدن ساعت که کارم رو شروع کنم اکثراً میرفتم سمت این محتوا و ساعتها میگذشت و اون ساعت رند که کار کنم گم میشد :) ). اما وقتی این فضاها رو کنار میذاریم، متوجه میشیم که زمان بیشتری برای کارهایی داریم که واقعاً ارزشمندند. این تغییر ساده در عادتها، بهویژه با فاصله گرفتن از شبکههای اجتماعی، باعث میشه که احساس کنیم زمان بیشتری برای خودمون داریم و میتونیم از اونا برای انجام کارهایی که به پیشرفت ما کمک میکنن، استفاده کنیم. کنترل زمان نه تنها یک ابزار برای جلوگیری از اتلاف وقت است، بلکه راهی است برای دستیابی به اهداف عمیقتر و معنادارتر در زندگی.
همونقدر که من به آرامش (شاید آرامش نسبی) رسیدم بعد از جدایی از این محتوا، نمیتونم بگم که واقعا این سوشال مدیاها هیچ سودی ندارن و سراسر ضرر هستن؛ از نگاه اقتصادی هم که بخوایم این رو بررسی کنیم، جدایی از برنامههایی که همه مردم استفاده میکنن، خداحافظی با کلی جامعه آماری که میتونستن از ما و کارهامون خبر داشته باشن. داروین تو نظریه فرگشت میگه:
باهوش ها دوام نیاوردند، سخت کوش ها هم دوام نیاوردند؛ پس چه کسانی دوام آوردند و ماندند؟ *انعطاف پذیر ها*
ما مجبور به پذیرش چیزهایی هستیم که جامعه اونها رو دوست داره و طرفدارشون هست، ولی باید توی این موضوع حواسمون باشه که غرق نشیم. خوبی و بدی همیشه کنار هم هستن - البته که بدی این برنامهها خیلی بیشتره - و ما مجبوریم بدی رو برای رسیدن به اون خوبی که در نظر داریم به جون بخریم. ولی برای کندن از هر اعتیادی بنظرم باید مدتها بدون اون رو سپری کرد تا حداقل جایگاه مهم قبلی رو توی زندگیمون نداشته باشه و فقط برای استفاده و سود بردن ازش بریم سمتش.