تقریبا یک سالی میشه که داریم با این ویروس زندگی می کنیم. این ویروس جان خیلی ها رو در سراسر دنیا گرفته. الان که دارم این پست رو می نویسم، کشور به پیک چهارم ویروس کرونا برخورده و کادر درمان دارن با خیل عظیمی از بیماران دست و پنجه نرم می کنند.
قبل از عید هر چه گفتند نرید سفر، ما گوش نکردیم و تصمیم گرفتیم یک هفته قبل از عید به سفر بریم (فحش ندید بهمون*). قرار بود توی این سفر بهمون خوش بگذره. قرار بود لحظه تحویل سال شاد باشیم ولی می دونید حال من لحظه تحویل سال چطور بود؟ برعکس سال های قبل، یه گوشه خونه مادربزرگم مثل جنازه افتاده بودم. ریه هام درگیر کرونا شده بودند و سرفه امونم نمی داد (آثار این سرفه ها هنوز بعد یه ماه همراهمه). قفسه سینه ام از درد می ترکید و سرم هم درد می کرد. آرزو می کردم بتونم یه چند ساعتی بخوابم شاید سردردم بهتر بشه ولی با سر درد و سرفه ای که داشتم نمی تونستم بخوابم.
اصلا نفهمیدم کی سال تحویل شد، چون کسی اصلا براش مهم نبود سال تحویل شده یا نه. تو خونه ما کسی منتظر تحویل سال نبود. همه یا مریض بودند یا اگر هم مریض نبودند از مریض دیگری پرستاری می کردن.
دیگه کارمون شده بود از صبح تا شب از این دکتر به اون دکتر راه افتادن. کلی هم برای هزینه های درمان به خرج افتادیم. خداروشکر در حدی داشتیم که بتونیم هزینه های درمان رو بدیم. خدا به داد اون هایی برسه که تو خونشون مریض دارن ولی توان پرداخت هزینه های درمان رو ندارند. این روز ها اگه پول نداشته باشی جونت حتی ارزش نجات دادن هم نداره.
راستش رو بخواهید تو عمرم همچین ویروسی ندیده بودم. فقط تو یک روز خودم، پدرم، داداش هام، خاله ام و پسر خاله هام و شوهر خاله ام و عمه و شوهر عمه و پسر عمه و دختر عمه و پسر عمو و ... همه کرونا گرفتند مگه میشه آخه !؟
کرونا از یه طرف عیدمون و تعطیلات عید رو کوفتمون کرد، معلم های زبون نفهمی هم که فقط می خوان درس بدن و انگار از همدردی رنگ و بویی نبرده اند از یه طرف. به معلم می گم من کرونا دارم نمی تونم بیام کلاس، نمی تونم تکلیف بنویسم. میگه ننویسی تجدیدت می کنم. خوب تجدیدم کن انگار برام مهمه ... وقتی سلامتی ندارم دیگه درس و مشق برام چه اهمیتی داره؟ این همه آدم رفتن درس خوندن به چی رسیدن؟ تهش نشستن پشت میز با یه حقوق بخور و نمیر دارن توی این اوضاع اقتصادی وخیم که قیمت ها به دلار و حقوق ها به ریاله زندگیشون رو میگذرونن (استثناء هم هست البته ...).
خلاصه بعد این ماجرا پشت دستمون رو داغ گذاشتیم که دیگه سفر نریم.
راستی حال پدربزرگم هم این روز ها خوب نیست. توی این ماه مبارک دعا کنید حالش خوب بشه، انشاالله خدا حاجت های شما رو هم براورده کنه. طاعات و عباداتتون هم قبول. التماس دعا.