فاصله شدم،سنگین دل!
حصار شدم،آهنین!
به سمتم دوید.
از همان دور..از جهانِ خودش..از آغازِ ازل..
انگشت به شانه هایم آویخت..
جان!جاری بود در دستانش..
خم شدم...
پلک هایش افتادند.گونه ام تکیه گاه شد.
لب به لاله ام چسباند..
- الماس داده ام به طلبِ التماس!
مرا میخرند؟!
گوش هایم زنگ خورد.سوت کشید.فروپاشید.
زبانِ سرّ میدانست!
بند بندِ وجودم لرزید.
کشیده شد.
شکستم.
چشم گشود..ابدی شد ..محو شد..
رها شد..رها..