حنانه محمدی
حنانه محمدی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

35.699738،51.338060|حُر.

فاصله شدم،سنگین دل!
حصار شدم،آهنین!

به سمتم دوید.
از همان دور..از جهانِ خودش..از آغازِ ازل..
انگشت به شانه هایم آویخت..
جان!جاری بود در دستانش..
خم شدم...

پلک هایش افتادند.گونه ام تکیه گاه شد.
لب‌ به لاله ام چسباند..

- الماس داده ام به طلبِ التماس!
مرا میخرند؟!

گوش هایم زنگ خورد.سوت کشید.فروپاشید.

زبانِ سرّ میدانست!


بند بندِ وجودم لرزید.
کشیده شد.
شکستم.

چشم گشود..ابدی شد ..محو شد..
رها شد..رها..

.
.


امامولایتآزادیاین آتش عشق است نسوزد همه‌کس راخُنُک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین کـه تـــو آشفتـه‌ی مایی سَــر اغیــار نداری
«بستیم چو از رد و قبول دگران چشم،تشریف قبول نظر یار گرفتیم»اکانت اصلیِ مسدود:https://virgool.io/@yegane_yekta
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید