mohammadkaraminejad
mohammadkaraminejad
خواندن ۱۲ دقیقه·۴ سال پیش

متن پادکست چهارم مجموعه جایگاه علما در تاریخ ایران

هفت سال بعد از ماجرای تحریم توتون و تنباکو، تو همون دورۀ مشروطه، دوتا از علمای بزرگ اصفهان که باهم داداشم بودن تصمیم گرفتن یه کاری رو شروع کنن. اسمشونم آقا نجفی اصفهانی و حاج نورالله اصفهانی بود. گفتن بیاییم یه کار اقتصادی کنیم. یه شرکت راه بندازیمو از تولیدات ملتِ خودمون حمایت کنیم. بعد رفتن علما و بزرگان شیعه هم باخبر کردنو نشستن دور هم گفتن که... خب کار به این راحتیام نیس دیگه! بالاخره یه جنس هایی هم هستن که خیلی خوب باشن. همه هم خارجی ان. گفتن باید یه جوری باشه که هم کیفیت کارهارو ببریم بالا. هم یه کاری کنیم که مردم به راحتی نتونن سمتِ جنس خارجی برن. ینی یه جور اکراه داشته باشن. خوششون نیاد. اون روز، نتیجۀ همفکری علما، این شد که یه شرکتی واسه همین کار تاسیس کنن. بالاخره تاسیسش نیاز به حمایت بزرگانو علمای دیگه هم داشت. علما هم دیدن حرکت خیلی خوبیه. اومدن میدون. خلاصه، یه شرکتی زدن، اسمشم گذاشتن شرکتِ اسلامیۀ اصفهان.

{آهنگ}

سلام. من محمد کرمی نژاد هستم و چیزی که میشنوین اپیزود چهارم از مجموعۀ جایگاه دین در تاریخ ایرانه. تو این مجموعه سعی دارم تا تاثیر دین در اتفاقات تاریخی ایران رو بررسی کنم. همراه ما باشین.

{آهنگ}

بزارین همین اول کار، از فضای تولید اون موقع کشور بگم براتون. در یک کلمه وضعیت اقصادی و تولیدی مملکت اون زمان تو همین یک کلمه خلاصه می شه! «افتضاح.» همۀ پوشاکو چیزایی که ملت نیاز داشتن، از اون طبقات اعیون و مایه دار جامعه بگیر تا اون روستاییه که صبح به صبح باید می رفت سر زمینشو، انگلیسا تامین می کردن. ینی فضا جوری بوده که اگه فردا انگلیس می گفت دیگه خبری از لباس و اینا نیست، شاید واقعا کشور براحتی فلج می شد! دیگه ملت از سر ناچاری باید می رفتن گونی می پوشیدن! سال 1316 قمری، بعد از حرفا و صحبتایی که بین علما رد و بدل شد، جناب آقانجفی که اصفهانم بود تصمیم گرفت بعد نماز جماعت یه صحبتی با مردم کنه. رفت مسجدو نماز جماعتو آقا نجفی خوندنو بلند شد که تو مسجد شاه اصفهان، واسه مردم صحبت کنه. جمعیت هم همه اومدن، منتظرن ببینن آقانجفی چی میخواد بگه بهشون. آقا نجفی ام شروع کرد واسه مردم صحبت کردن که بیایید اجناس و کالاهای خارجی رو بزارین کنار، چه کاریه وقتی خودمون می تونیم داشته باشیم بریم از اجنبی بگیرم و این حرفا. مردمم حالا همه نشستن چار چشمی به حرفای آقا نجفی گوش میدن. مسجد با اون همه جمعیت ساکت نشسته بودو و داشت گوش می داد. آقا نجفی هم شروع کرده بود واسه مردم دلیل آوردن که چرا اصلا نباید از کالاها و لباسای فرنگی استفاده کنیم. خلاصه حرفای اون روز آقا نجفی بعد نماز تموم شد. همین حرفا هم باعث شده بود مردم خیلی برن تو فکر. طبق معمول هم اون موقع حرف، حرف علما بود. بعد از سخنرانی هم آقا نجفی نرفت بشینه تو خونه اش. شروع کرد بیانیه و اعلامیه داد به مردم که بیایین از تولیدات خودمون حمایت کنیم. چیه این کالاهای فرنگی؟! یه روزنامه ای هم بوده اون زمان، به نام حبل المتین. درمورد همین آقا نجفی گفته که یه کتابی رو نوشت که چرا اصلا باید بریم دنبال تولیدات و کالاهای خودمون. تو ماه رمضونم حتی روحانیون و علمایی که تو مسجد می رفتن منبر، شروع می کردن به تشویق مردم که بیاین از تولید خودمون استفاده کنیم. بعد همین روزنامه نوشته که اینا خیلی تلاش می کردنو خلاصه خون دل ها خورده اند، تا بالاخره شرکت اسلامیۀ اصفهانو راه انداختن. همون شرکتی که اول پادکستم اسمشو گفتم. یه اساس نامه هم براش نوشتن خود علما، که 43 تا فصل داشت. بزارین یه کم درمورد اساس نامۀ شرکت بگم براتون. جالبه که تو اساس نامۀ این شرکت یه چیزایی رو بهش توجه کردن که نشون میده انگار واقعا قصدشون خیر بوده! مثلا اومدن نوشتن باید کالاهارو ارزون بدیم، تا مردم تشویق بشن بیان این سمت. یا مثلا نوشتن باید همین جوونای مملکتو نگه داریم که اینجا کار کنن. دیگه نرن اون ورِ آب واسه یه لقمه نون! معلومه واقعا یه فکرایی داشتن. الکی هم نبوده. بعد جالبه که انگار اون موقع هم مردم مثل الان دنبال این بودن که برن خارج واسه کار و اینا. یه نگاهی به دور و برمون بندازیم، می بینیم که اینا همه مشکلاتیه که الان تو کشور خودمونم هنوز هست. بگذریم... خود همین جناب نجفی، که گفتیم اومد کمک کرد تا شرکت راه بی افته، نامه ای نوشت واسه روزنامۀ حبل المتین که...اگه با همین فرمون پیش بریم، کارمون جوری می شه که دیگه کلا همۀ مردم از تولیدات همین شرکت خودمون استفاده می کنن. اصلن دیگه نیازی به تولیدات فرنگیا نداریم. بعد نوشته بود الانشم تو همین اصفهان، مردم پوشاکو لباسشون مال همین شرکته. شرکت اسلامیۀ اصفهان ینی. خیلی از روزنامه ها اون زمان تشکر کردنو اومدن گفتن اصلا آقانجفی باعث شد این حرکت کلید بخوره تو مملکت. خیلی از علما هم حمایت کردن. دیگه بیانیه پشت بیانیه. حتی آخوند خراسانی هم که یکی از علمای بزرگ اون زمان بوده، برمی داره به مظفرالدین شاه نامه می نویسه که تو شاه مملکتیو بیا حمایت کن از این شرکت. بعد جمله اشم به شاه این بوده که بیا اون لباس ذلتو از تنت در بیارو این لباس عزتو بپوش! چون انگار لباسی که تن شاه بوده هم انگلیسیا براش دوخته بودن. رفته رفته که کار شرکت داشت اوج می گرفت، تونستن سمت ساخت مدرسه و بیمارستانم برن حتی! بعد روزنامه های خارجی اون زمان مثل الهلالِ مصر هم شروع کردن تعریف و تمجید کردن از کاری که علما راه انداختن. خیلی روزنامه های خرج از کشورم زیر نظر داشتن حرکت شرکتو.خود علما هم اومدن تو شهرها و کشورای دیگه به یسری از آدما وکالت دادن که کارای فروشو اینا دستشون باشه. یه جور همون نمایندگی شرکت. کار این شرکت، جوری اوج گرفتو رونق داشت که مردم با سر می رفتن از این شرکت خرید کنن.

{آهنگ}

بعضیا نوشتن جوری مردم از تولیدات این شرکت استقبال می‌کردن که، وقتی جنساش تو شهرایی مثل بوشهرو کاشان پخش شد، مردم شروع کردن به خوشحالی. جشن می گرفتن، شاد بودن، خلاصه پارتی گرفته بودن برا خودشون! حتی همون روزنامۀ حبل المتین که مدام گزارش می داد از کارای شرکت، می گه استقبال جوری بود که تا حالا ندیده بودیم مردم اینطوری جشن بگیرن واقعا! بعد می گه یه چندتا بلژیکی تو گمرک کار می کردن. وقتی اومدن لباسارو دیدن، هم ازش خریدن، هم خیلی تعریف کردن از لباسا! خلاصه بیوتی فول از زبونشون نمی افتاد! بالاخره یه چیزی مال خودمون باشه، بعد اجنبی هم ازش تعریف کنه، خیلی شیرینه دیگه! معلومه جنس و کیفیتش خیلی خوب بوده. حالا اینم بدونیم توی نامه ها و بیانیه هایی که علما می دادن، خود علما این حرکتی که شروع شده بودو یه جور جهاد اقتصادی می‌دونستن! ینی خیلی مهم و تأثیرگذار بوده کاری که انجام می شده! بعد واسه اینکه مردم همۀ شهرا هم بدونن ماجرا از چه قراره، علما یکی رو می‌فرستادن شهرهای دیگه، تا بهشون بگه که از این بعد از لباس این شرکت خودمون بخرن. بعد مثلا برای اینکه مردمو بکشونن سمت اینکه بیان از این لباسا بخرن، می گفتن بیایید لباس عزت بخرین! چیه اینا می پوشین؟! کل حرفشونم این بود که وقتی خودمون می تونیم تولید کنیم، خب چه کاریه که از اجنبی بگیریم؟! مثلا وقتی می تونیم لباس بزنیم با بهترین جنس، چرا پولمونو بریزیم تو جیب فرنگیا؟! خودمون می‌تونیم کار کنیم دیگه.خلاصه کار این شرکت به جایی رسید که، حتی لباسای مدارس و لباسای نظامی هم دادن همین شرکتِ اسلامیه بزنه! فعالیت هایی که این شرکت می کرد، تو کل ایران پیچید و خیلی هم سریع مشتری پیدا کرد. جوری بود که جنسا نیومده تو شهر تموم می شد! یه روند رشد خیلی خوبی رو داشت پیش می گرفت. حتی آوازۀ کارای این شرکت، تو کشورای اروپایی و فرنگی ام پیچیده بود. جوری شده بود که از لندنو پاریسو مسکو و اینا هم مشتری داشتن! سفارش می‌گرفتن. یا مثلا جاهایی مثل استامبولِ ترکیه! بغداد، بمبیی، مصر. خیلی هوادار پیدا کرده بود. بعد گفتیم که این شرکت فقط کارای پوشاکو اینا نمی کرد! بعدها که رونق گرفتو راه افتاد، سمت ساخت مدرسه و بیمارستانم رفتن. اما بازم فقط مدرسه و بیمارستان نبود! کارایی مثل ساخت راه آهنو کارخونۀ نخ هم می کردن! بعد جالبه که اینقدر کار اینا رونق گرفته بود که، بانکو سهام هم تو ایران راه انداختن! این دیگه خیلی جالبه، چون بالاخره بانک یه چیزیه که خیلی سرمایه می خواد. اما اینم داشته باشیم که رونق و پیشرفت این شرکت، همچین به نفع اینگلیسام نبود بلاخره! جوری داشت رشد می کرد این شرکت که رسما دیگه جای کالاهای انگلیسی رو داشت تو ایران و خلیج فارس پُر می‌کرد. بساطی درست شده بود واسه انگلیسیا. از اون طرف دولت انگلستانم که بالاخره آروم نمی گرفت! برداشت یه نامه زد به وزارت خارجۀ ایرانو بهشون گفت: این چه وضعیه؟! علمای شما برداشتن به ملت گفتن از خارجیا چیزی نخرین! اینا می خوان مارو از ایران بندازن بیرون! نمی شه اینجوری که! خلاصه حرفشون این بود که، کارایی که علمای شما دارن می کنن، آخرش به جاهای خوبی ختم نمی شه! یه حرکتایی ام می زدن واسه اینکه جلوی رشد و پیشرفت شرکت اسلامیه رو بگیرن. مثلا اومدن اختلافات مذهبی و دینی رو بزرگش کنن. بهش پر و بال دادن. خیلی هم تبلیغشو کردن که یه جوری مثلا به چشم بیاد. ولی خب کارشون نگرفت. حتی یه روحانی مسیحی که تو اصفهانم اون موقع زیاد بودن، یه نامه برای روزنامۀ حبل المتین نوشتو گفتش ما الان حول و حوشه سیصد ساله که تو هیچ دوره ای به اندازۀ دورۀ قاجار راحت نبودیم! اینقدر که به ما احترام گذاشتنو باهامون خوب رفتار می کنن. بعد به روزنامۀ حبل المتین سپرد که این نامه اشو تو روزنامه اشون بزارن حتما. با همۀ تبلیغاتی که انگلیسا کرده بودن، این نامه ینی تیرشون به سنگ خورده. خلاصه حرکت اقتصادی علما اون زمان خیلی به نفع ایران تموم شد. تو دوره ای هم بودیم که ابر قدرتای اون زمانش روسیه و انگلیس بودن. ینی کار اقتصادی به این راحتی نبود. اما خب جوری پیش رفت که، سودش بیشترو بیشتر می شد. بعد از طرفی هم خود علما اومده از کارای این شرکت حمایت می کردن. خودشونم فتوا داده بودنو اجناس خارجی رو تحریم کردن. از کسایی که فتوای تحریم کالاهای خارجی رو داده بود مثلا سید محمد کاظم طباطبایی. فتوا داده بود که مردم نباید برن سمت خرید کالاهای خارجی. حرامه. زیاد بودن از این علما. اما شاید جالب باشه بدونین که بالاخره آخر عاقبت این شرکت چی شد؟ کارش به کجا رسید؟ شرکت اسلامیه، به کار خودش ادامه داد. ینی متوقف نشد. حتی تو مرکزاسناد ملی مجلسم اوراق و چک و سهام این شرکت هنوز هست. داره نگهداری می شه اونجا. بعد تو دهه هشتاد تو کشور خودمون که تازه بحث خصوصی سازی و اینا مطرح شده بود، یه عده همین الگوی شرکت اسلامیه رو پیشنهاد دادن. گفتن ما تو تاریخمون داریم دیگه. بریم از رو دست همین شرکت نگاه کنیم ببینیم چه می کردن. بلاخره، باعث شد یه جهش و رشد خوبی تو اقتصاد ایران راه بی افته. شده بود آغاز یه دورۀ جدید، واسه خودکفایی تو ایران. با همون فتواها و بیانیه های علما.

{آهنگ}

چیزی که شنیدین اپیزود چهارم مجموعۀ جایگاه دین، در تاریخ ایران بود. امیدوارم اطلاعات بدرد بخوری بهتون داده باشم. همچنان از ما حمایت کنین که با همین حمایت های شما دلگرمی و انرژی پیدا می کنیم. برامون کامنت بزارین، نظرتونو بگین و اگه پیشنهادی هم دارین حتما باهامون در میون بزارین. خیلی مهمه این حمایت های شما. خیلی هم خوشحال میشیم. و اینکه تو شبکه های اجتماعی هم یادتون نره مارو دنبال کنین. اطلاعات بیشتر هر اپیزود رو مثل عکسا و یادداشت ها رو اونجا می‌زاریم. ممنونم از امیرعباس آذر حزین. امین شوشتری و یه تشکر خیلی ویژه هم کنم از جواد آزادی، دوست خوبم که لوگوی پایانی و نهایی مارو زحمت کشیدو طراحی کرد. دمشونم گرم. هفتۀ بعد منتظر ما باشین.

پادکستپادکست فارسیتاریخروحانیتیادداشت های پراکنده
در کنار یکدیگر، برای بهتر شدن سخن می‌گوییم. اینجا، یادداشت‌های یک ذهن دغدغه‌مند را می‌خوانید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید