بازی فینال جام قهرمانان آسیا را از پخش مستقیم صفحه AFC تماشا کردم. صدای گوشنواز و پرهیاهوی عادل فردوسیپور را که شنیدم، لحظهای در خاطرات دوران نوجوانیام غرق شدم! صدایش نوار خاطراتم را به تمام بازیهای دِربی یا لحظه صعود ایران به جامجهانی بُرد؛ بازی فینال آسیا را باختیم، اما بخت با هزاران عاشق ایرانی فوتبال بود تا باری دیگر، صدایی را از خارج مرزهایشان بشنوند که تا امروز از شنیدنش در داخل محروم ماندهاند!
عادل فردوسیپور که شروع به گزارشگری کرد، بغضی در صدایش نهفته بود. بغضی از سَرِ دوری و دلتنگی برای مردمش! بغضی به اندازه تمام سالهای دوریاش از همان میکروفونِ دوستداشتنیِ گزارشگری؛ حال و هوای فردوسیپور برایم ناآشنا نبود! من نیز با چنین احوالی کمآبیش آشنایم.
چقدر ایستادیم تا مبادا اشکمان سرازیر و هرآنچه در این سالها رشته کرده بودیم، پنبه شود! چقدر برای چشم در چشم شدنهایمان نقشه کشیدیم که نکند دست و پایمان بلرزد و از حکایت دلهای عاشقمان خبردار شوند. چقدر خودمان را استوار نشان دادیم تا شاید حرف دلمان را از این و آن مخفی نگه داریم. اما پایِ عمل که به میان باز شد، مثلِ عادل بغضی گریبانمان را گرفت و در نهایت دستمان برای عالمی رو شد! مشتمان که باز شد، همه فهمیدند دلی لبریز از دلتنگی داریم.
فینال آسيا را واگذار کردیم، اما تمام خاطرات دلتنگیهایمان با همین سلام پرهیاهوی عادل مرور شد.