روز میرود و #ماه میآید، #سال میرود و قرنی از راه میرسد؛ اما میان این همه گذار، خاطراتش بر جای میماند. انگار کار #دنیا جاسازی خاطرهها در کالبد وجودمان است. قاچاقچیها را دیدهای؟ وقتی میخواهند چیزی را جاساز کنند چنان مخفیانه انجامش میدهند که به قول معروف گفتنی:《 #عقل #جن هم به آن نمیرسد!》؛ حکایتِ دنیا حکایتِ همان #قاچاقچی است که خاطرههایت را پنهان میکند اما به وقتش آنها را نشانت میدهد! گذر ایام کارش همین است.
قصد ریشهیابی یا تحلیل و بررسی بروز خاطرهها در انسان را ندارم؛ اما از من بپذیر روزی روزگاری تَریِ چشمانمان معلول علتی بوده. گاهی آنقدر خسته و غمگین بودهایم که تنها سکوت و تنهایی، سُکونِ قلب دردمند ما شده است. شاید تقدیر ما ماندنِ ردپای #خاطرات محزون بر صفحه دل ما باشد. روزگار، نشسته برمدار گردش دوران و چه خوب نقش خود را در این وادی ایفا میکند!
گلایهمندان از روزگار را نمیدانم، اما من محور گلایههایم را بر مدار خویش نهادهام. فاعل من بودم، دنیا مکلف به انجام وظیفهاش بوده؛ چرخزنان حساب روز و شبش را در دفتر روزگارمان ثبت میکند! و در نهایت آنچه میماند، خاطرههاست؛ امروزت را بچسب تا خاطره فردایت شیرین شود.