ویرگول
ورودثبت نام
Mohammadmatin Karami
Mohammadmatin Karamiمنو با نوشتن و خوندن رهام کنین
Mohammadmatin Karami
Mohammadmatin Karami
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

نصرت، شنیده ام که تو تریاک میکشی!

نصرت (سمت چپ) و احمد (سمت راست)
نصرت (سمت چپ) و احمد (سمت راست)

بغض و توتون

مزه ی تاریکی بدمست من

اشکی در چشمم نیست و سیگاری در پاکت سیگارم

به اندازه شب های زیر پل سیدخندان تنهایم

به اندازه پیرمرد لال وانتی که زیر پل سیدخندان سیگار و چای میفروشد

ای آدم رنج کشیده از جنس زخم های مسی

تنهازادی و تنهامرده زاد

تفکرزادی و تفکرمرده زاد

کسی این کلاه تفکر را از سر من بردارد

طناب دار بردگی دور گردنم بیندازد

چمدانی دستم بدهد و مرا در صحرا بدواند

با فکرهایم برده ام

بی فکرهایم برده ام

ای آدم رنجور مسی

سیگارزادی و سیگارمرده زاد

تحقیرزادی و تحقیر مرده زاد

چون تو را از خاک رویاندیم و از روح خود در تو دمیدیم

تو را زشت آفریدیم

و بدبخت آفریدیم

و از دنده ی چپ آفریدیم

که لجوجانه بر زشتی خود مصر باشی و بر بدبختی خود و چپ بودنت

ای کاش نمی آفریدیمت

و از شانس می آفریدیمت

آنگاه میدیدیم که از شانس هم بدشانس پدید می آمدی

فندک خاموشیست در دست تو

مشعل تاریکی در تاریکی در تاریکی

در کوری خلقت کردیم

در دوری خلقت کردیم

در بی زوری خلقت کردیم

رنج زادی و رنج مرده زاد

کورزادی و کور مرده زاد

و از خاکی که با آن تو را نخلقیدیم بر تو دوستانی نازل کردیم

ما که حرف تو را نفهمیدیم

ما که دل تو را نفهمیدیم

و با آنکه از جنس خود بسیار آفریدیم که تو را نفهمند

از آن خاک که با آن تو را نخلقیدیم

دوستانی نازل کردیم که تو را شنونده باشند و تو آنان را شنونده

و این کورسوی تو شد

سعدزادی و سعد مرده زاد

شادزادی و شاد مرده زاد

...

تدوینگر (که در اینجا بلد نیست از نیم فاصله استفاده کند) صفحه ی سیاهی به تصویر می افزاید و در ابتدا شعر را به آن دیزالو میکند، ولی بعد پشیمان میشود و حالا تنها به یک کات به سیاهی بسنده است. قبل آنکه ماجرای عاشقانه اش را بیان کند (که طبعا در این روایت غیرخطی، به ماجرای پیش از بغض و توتون میپردازد و قدم به میدان ادیان میگذارد) سیدخندان و تنهایی هایش او را یاد شعر دیگری می اندازد.

...

زیر پل سیدخندان پیرمردی هست

که کاغذ شکلات های رنگی دارد

و ظرف دسرهای نئونی

که داخلشان شمع میگذارد

ولی من عکس نگرفتم ازش

چون مهم است حریم خصوصی اش

ولی هروقت با من به پل سیدخندان بیایید

به شما نشان خواهم داد که

زیر پل سیدخندان پیرمردی هست

که کاغذشکلات های رنگی دارد

و ظرف دسرهای نئونی

که داخلشان شمع میگذارد

ولی من عکس نگرفتم ازش

چون مهم است حریم خصوصی اش

...

شعر میدان ادیانی که خیلی هم دوستش را در آرشیوها پیدا نمیکند. فعلا به یک راش خامِ نخراشیده بسنده میکند و یادش میماند (نمیماند) که بعدا جایگزین کند.

...

شرق غمگین است اما،

خاورمیانه میخندد

در بن بستی که رنگ بوسه های توست

شاد است در هوای آغوش های بیگاهت

فندقی نگاهت

خاورمیانه لبخند میزند به روشنی صبحی که زلف توست

شرقی شادان، فریدونی که سروده اش تویی

...

میخواهد به شعر دیگری مچ کات بزند اما چیزی نمیابد. همه ی شعر های شاد و عاشقانه را خیلی وقت قبلتر پاک کرده. حتی تاریخچه ی چت جی پی تی هم به کمکش نمی آید. امان از این نیم فاصله هایی که بلد نیست رعایتشان کند. فعلا به این شعر بعدی بسنده میکند و مچ کات میزند به:

...

اگر تن تو نباشد

نفسی در هوای تو

من به کتاب ها و کتابفروشی ها پناه میبرم

برای مرد کوچکی چون من

طاق طاقچه ی کتاب خانه ای متزلزل است

زیر باران بی تن تو ماندن

سایه بان تگرگ بی تن تو ماندند کتاب ها

عطر تو را از ورق های زرین میگیرم
و حس کاذب دست هایت را ورقت میزنم

در بی تن تو ماندن هایم کتاب

دلبرک غمگین من است

در سال های وبایم

هر شبی گالینگوری به آغوش میسپرم

تا روزی که من و تو بمیریم

و تنت جهان وطن من شود

آنروز که کافر ضماد تن تو بر من بساید

و سر بر سینه و نفس تو فرود آورم

پسرکی بیسوادم تو در آغوش من

تو برخلاف کتابهای خیابانی از آن منی

شانه های تو قفسه اند و قفس

و سینه های تو که پرنده ی مرا در بطن دارد

کتابیست گلاسه

مجموعه عکس کیارستمیست

یا مجموعه شعریست

یا رمان بلندیست

که قد من و جیب من به آن نمیرسد

...

هرچه میگردد اشعار بیشتری به خاطر می آورد که آنها را گم کرده، تنها مطلعی، آرایه ای ازشان به یادش است، مثل همان خاطراتی که با همان اشعار به گور رفته و نبش قبر نمیشوند، تنها دستی زامبی وار از خاک بیرون میاورند. اما پربیراه نیست که اشعار شخصی بیشتری باقی مانده اند. کمی عقبتر برمیگردد. تصویر اول میتواند کمی دردسر ساز و مایه ی سوتفاهم باشد. به نصرت رحمانی و شعرش پناه میبرد بلکه خوانندگان متوجه شباهت موقعیت شده و او را مورد قضاوت قرار ندهند. پس چنین عنوانی سر در فیلم میچسباند. یک ال کات، شاید هم جی کات میزند به شعر بعدی. شعری شخصی.

...

در صحرای نیمه شبان چرایم؟

در خواب شَبانم

فلوتی از تاریکی بر لب دارم

و گوسپندان میشمارم

گرگی نیست

و نیست میش من هم

ستاره ها آرتور کلارک وار فرو میریزند

و نیست میش من هم

درختان از ریشه در می آیند

و نیست میش من هم

گله از دره سقوط میکند

و نیست میش من هم

فلوت مویه هایم تنها صدا میشود

و نیست میش من هم

و نیست میش من هم

و نیست میش من هم

گمانم بیدارم چون

در صحرای نیمه شبانِ چَرایم

در خوابِ شبانه ام

گوسپندی ام که میش من مرا شبان است

و فلوتی از روشنایی بر لب دارد

چه چیز را بشمرد؟

...

مرگ پسرکیست که در محوطه تئاترشهر میگرید

و خدا پیرمردیست زباله گرد

این مطلع شعر من است

کجاست شهر من؟

کجاست وطن من؟

مرا در وجبی از این خاک خواهند کاشت

ای آزادگان فردا

آیا از خاک من حاصل میشوید؟

تفو بر این خاک بی حاصل

که جز خس به بار نمی آورد

تفو بر این خورشید

که چون جوانه ای از خاک ما سربرآورد

آتشش میزند

تفو بر این آب نازلال ناپاک

اینجا جای کشاورزی نیست

همه داس ها آماده سر بریدن

من برای چه بمیرم؟ برای که زندگی کنم؟

عشق هم در این دشت آهویست کز قلم

چهارپایش را قطع کرده اند

عشق مترسکیست مندرس، فاحشه

کاش بذر کاشته ی مرا

کلاغی که از عشق نمیترسد

به نوک بگیرد و جای دگر ریند

شاید جای دیگری

از کشته ی من آزادگان فردا جوانه زدند

مرگ کتاب شعر را میبندد

و خدا سراغ سطل زباله ی دیگری میرود

...

تدوینشعر نو
۴
۰
Mohammadmatin Karami
Mohammadmatin Karami
منو با نوشتن و خوندن رهام کنین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید