فیلم کمپ خانوادگی یا بهتر بگم کمپ کلیشهها كه فيلمي كه از همان ابتدا سعي در خنداندن تماشاگر را دارد؛ اما به غير از اينكه در آن شكست ميخورد، حتي فيلم با خودش مشخص نكرده كه با چه گروه سني كاردارد.
پدر خانواده «تامي» كسي كه وقت براي خانواده خودش نميگذارد و هيچ علاقه و حسي به کلیسا و کمپ تفریحیشان هم ندارد، اما به اصرار همسرش «گريس» چند روزي تصميم ميگيرند به كمپ خانوادگي كليسا بروند؛ اما به دليل نبود اتاق كه واقعا دليل بدون منطق است كه تامي خانهاي رزرو نكرده مجبور ميشوند كه با خانواده سندرز در يك خانه باشند. فيلم در هر لحظه با شوخي يا حركتهاي بدني كاراكترها تلاش در خنداندن تماشاگر ميكند، اما برعكس به جاي خنده يا لبخند بيشتر ما را مايوس ميكند كه آيا اين فيلم براي ديدن توسط خانوادهاست يا نه صرفا براي بچهها ساخته شده است.
كاراكترها كلا هيچ شخصيت پردازي ندارند و كل وجوديتشان در همان چيزهايي كه ميگويند خلاصه و تمام ميشود؛ كاراكترها از سادهترين ويژگيها عاجز و پوچ هستند كه در كنار كليشهاي بودنشان مانند:«فكر ضد ديني، بدي آدم ظاهربين و...» ، با در كنار هم قرار دادن همه اين ویژگيها منجر به آزرده خاطرشدن تماشاگر ميشوند و حتی ارتباط دو كاراكتر اصلي ما يعني ادي و تامي به هيچ جمع بندي نسبت به يكديگرنميرسند و صرفا ميگويند ما عاشق خانوادهايم؛ فیلم با اینکه ژانر آن کمدی و خانوادگی است اما بههيچوجه دليل قانع كنندهاي خوبی بر فاجعه بودن شخصیت پردازی نیست.
فيلم در بخش مسابقات خانوادهها درعین مصنوعی بودن کمپ و بد بودن دکوپاژ صحنه خوب عمل کرده و حداقل برای چند دقیقه ميشود از فیلم لذت برد، اما همین لذتهای کوتاه با اون فیلم نامه بيارزشي كه اشاره شده و آن شخصيت پردازيهاي کاراکترها، وضعيت را براي تماشاگر بد جلو ميبرند؛ فيلم چند تا هدف كوچك داره و يك هدف كلي، كه يكي از فرعیها خط داستاني آشنا شدن دختر خانواده با پسري در كمپ كه با پايان دادن ارتباطشان اونم بدترين شكل گفتوگو، نشان ميدهد که مادر هميشه راست ميگويد و بايد ازش پيروي كرد؛ دقیقا همان تعريف کلیشهاي بودن كه یعنی همین چيزي كه ما در فیلم شاهد هستیم.
فيلم داراي بسيار كاراكترهای بيخود و بدون مصرف دارد كه ميشود مثال زد، مثل پسر خانواده «هنري» كه مشكل كار اوست، زماني بدون دليل حسابشده برای پيدا كردن پدر به جنگل ميرود، انگار فقط خواست جار بزند كه بگوید منم وجود دارم یا آن طرف خانواده سندرز که اصلا بچههاشون هيچ فايده يا استفادهاي در داستان نداشتند؛ پدر خانواده سندرز«ادي» كه بهدليل مشكلاتي كه با زنش دارد ميخواهد او را تحت تاثير قرار دهد، برای همین به همراه «تامي» در جنگل گم ميشود ولي او كل جنگل را بلد است و از عمد ميگذارد كه در جنگل بچرخند و با فرض گم شدنش خانوادش را تحت تاثير بگذارد با اينكه يك نكته داستاني بود كه به ما به عنوان اتفاقات غيرمنتظره معرفي ميکند، ولي اينقدر فيلم بد جلو رفته است که در كنار محيط، نورپردازي مصنوعي، آن موسيقي سبك کانتری(موسیقی محلی آمریکایی) كه ميخوهد به حال و هواي ما در داستان كمك كند، اما برعكس انگار از فیلم جدا شده و ما را تمسخر می کند که باعث تضعیف فيلم ميشود و جلوه ويژه فاجعه سنجاب داستان كه در كنار آن گروه مستند ساز صرفا فيلم ما رو كش دادند و بيشتر وقت گرانبهاي ما را گرفتند، كه ديگر هيچ تاثير مثبتي روي ما نميگذارد.