آلبوم، دیشب، دومین آلبوم فرشاده که توی این مطلب سعی کردیم به تحلیل و بررسیِ محتوایِ کلامی و شعریِ اون بپردازیم.
نام آلبوم: دیشب
تعداد ترک: 5
آهنگسازان : سعید دهقان و فرشاد
میکس و مسترینگ : سعید دهقان
طراح کاور : فارلِک
تاریخ انتشار(میلادی): 2014/9/30
تاریخ انتشار(شمسی): 1393/7/8
مقدمه:
پس بِدان این اصل را ای اصلجو
هر که را دردست، او بُردهست بو
هر که او بیدارتر، پر دردتر
هر که او آگاه تر، رخ زردتر
-مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول
مردم نمی خواهند حقیقت را بشنوند، زیرا نمی خواهند توهماتشان از بین برود.
-فریدریش نیچه
حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را دیوانه خواهد کرد.
-آلدوس هاکسلی
مقدمه رو با چند نقل قول دربارهی حقیقت شروع میکنیم. این موضوع که رسیدن حقیقت دردناکه و شوربختانه پیامدهای منفی برامون داره، توی آلبوم دیشب جلوهگریهایی میکنه؛ به خصوص ترک اول.
این آلبوم هم، مثل سایر آلبوم های فرشاد، اشارههایی به مشکلات اجتماعی داره، همچنین توصیفِ انزوا، رنج و درد، جامعهگریزی و... با همکاری بامداد. اما نسبت به آلبوم قبل، پوچ، اتفاقات جدیدیهم افتاده. مثلِ اظهاراتِ طغیانگری در ترک زنجیری که در آلبوم پوچ همچینچیزی نداشتیم، و اشعار عاشقانه در ترک بانو -که پرطرفدار ترین ترکِ آلبوم دیشب، همین ترک بانو هست.-
ترک اول: تشنج
*این ترک، و به طور کلی این آلبوم، روایت و موضوعِ منسجمِ خاصی نداره. ولی جملهها و اشعاری که استفاده شده جالب هستن. در نتیجه، به صورت تحلیلِ جملهها، این ترک رو بررسی میکنیم.
کل درختای جنگلا خیسن، هیزم تر فروش مهملِ محضه
طبق ضربالمثل های عامیانه، "هیزمِ تر فروش' کسیه که با حیله، سر بقیه کلاه میذاره. حالا در اینجا فرشاد معتقده چیزی به اسم هیزم تر فروش وجود نداره چون تمام چوبها خیسن. یعنی همهچیز یهجورایی بیارزش و نامرغوبه.
آزادی رو خوب تجربه کن تا وقتی نرسیده نوبتِ حبسِت
توی این تمثیل کوچیک، جالب ترین چیزی که میشه به جای حبس و آزادی گذاشت به ترتیب مرگ و زنده بودنه. در نتیجه، به دونستنِ قدر زندگی اشاره میکنه، چون یهروزی قراره بمیریم.
اسکناس ارزشو تسخیر کردتش،
اشاره به تقدس گراییِ پول توسط مردم (که از عوارضِ سیستمهای کاپیتالیسمه)
بدترین از چشمای تواَم، جادواَم با سحرهای خودم
میگه من شاید از نظرِ تو یک آدم بد به نظر برسم، ولی خودم برای خودم ارزش قائلم.
و در ادامه هم اشارههایی به نترس بودن و تنهایی و تکرَویش میکنه. از اینها که بگذریم، میرسیم به یکی از زیبا ترین بخشهای ترک:
مشکل فهم نیست، طرزِ فهمیدنه.
چیزی که مهمه قدِ اندیشته
قد بلند شه دورت خلوت میشه
تنهایی تاوانِ تلخِ فهمیدنه
از این بخش میتونیم برداشت کنیم که:
۱.عقیدهها(ی مردم) به خودیِ خود اشتباه نیستن، بلکه چگونگیِ رسیدن به این عقیدههاست که درست نیست. میتونه به آزادیِ اندیشه و تفکرِ مستقل اشاره داشته باشه، یعنی مشکل اصلی و اساسی اینه که مردم خودشون صاحبِ تفکراتشون نیستن، بلکه تفکراتشون چیزیه که جامعه بهشون تحمیل کرده.
۲.بزرگترین ارزش و ویژگیِ انسان، وسعتِ و دامنهی تفکراتشه. یا همون میزانی که فرد به حقیقت رسیده.
۳.هرچقدر بیشتر به حقیقت نزدیک بشی، چیزهای بیشتری از دنیای اطرافت بفهمی و درک کنی، و تفکراتِ مهم و والاتری داشته باشی، تنها تر میشی.
من با همین دو تا چشمام دیدم مفهومِ تصادف با حکمت/ تظاهر با لذت/ تجاوز با غیرت/ تصاحب با قسمت/ ذلت با عزت/ عوض بدل شد
اشاره تناقضات اجتماعی. بیشتر منظورش اینه که جامعه برای توجیهِ کارای خودش، از بهانههایِ مختلفی استفاده میکنه.
من،با همین دو تا چشمام دیدم واسه درجا نیست هر چارچوبی
شاید واسه ی رد شدن نباشه واسه در جا زدن نیست هر چارچوبی
احتمالاً به پیشرفت اشاره داشته باشه، یعنی اینکه هر موقعیتی لایقِ این نیست که توش متوقف شیم.
اگه همه تموم راهها رو راست بخوان برن نمی شه گفت که غلطه به چپ رفتم
اشاره به اینکه بر خلافِ گله(جامعه) حرکت کردن کارِ درستیه
شاید که همه بخوان گمراهت کنن،
نباید شک کنی به شک کردن
باز هم به یهجورایی به آزادی اندیشه اشاره داره. معتقده که همیشه باید به تفکراتی که مردم بهت تحمیل میکنن شک کرد.
ترک دوم: شهر فرنگ
گاهی نفرتِ انسان از جامعه بهخاطر مشکلاتش، و به طورِ کلی، اوضاعِ نابهسامانِ جهانی، به حدی میرسه که آدم احساس میکنه با این وطن و این دنیا غریبهس. به طوری که کشورت، یا جهانی که توش زندگی میکنی، واسهت تبدیل به "شهرِ فرنگ" میشه.
شهری که ظاهر خوبی داره، ولی باید حواسون باشه زیاد بهش وابسته نشیم، چون باطنِ جالبی نداره:
شهر شهرِ فرنگه
جمله هاش خوب نیست جذبش نشو ولی دست خطش قشنگه
در ادامه، به توصیفِ غربت میپردازه، اینکه چه چیزی باعث میشه که آدم توی کشورِ خودش، احساس غریبگی کنه:
غربت، یعنی یه قلب، که تو شهرِ خودش مُردهست
یعنی یه قلب، که نداره دیگه فرصت
واسه تپیدن، نمی کشه دیگه قدرت
غربت حتما نیست تو یه جای دیگه مردن
بعد از اینکه کلی عشق و حال و بردن
غربت یعنی همین هموطنا روحِ تو رو کشتن
زالوهای آشنایی که خونِ تو رو خوردن
غربت یعنی همینجا، تموم شد و رفت
غربت این نیست که به یه کشور جهاناولی مهاجرت کنی و کلی عشق و حال کنی، غربت یعنی تو کشوری زندگی کنی که هموطنهات نابودت میکنن.
کشوری که روشنفکر هاش با هر جایِ دیگهای فرق داره:
روشنفکرای برهنه پرست،
برهنه های روشنفکر پندار
در ادامه، به مفهوم هدف میپردازه. معتقده دستیابی به هدف مثلِ ادا نیست که در بیاری، باید شجاعت و جرئت داشته باشی به حدی که حاضر بشی دار و ندارت توی این راه از دست بره:
رفیق، بعضی چیزا نیستن واسه در آوردن مثِ ادا
هدفی هست باید جربزشم باشه
چون تو راهش شاید دار و ندارتم بشه فدا
راه ما سَواست، تو درآر اداش پس
بیشتر به مفهوم این شهرِ فرنگ میپردازه. دنیایی که مردمش به دنبال صلحن، ولی جنگطلبی حکومتها و همچنین حماقتِ مردم، مانعش میشه:
شهر شهرِ فرنگِ
از همه رنگه
آرزوی صلح، ولی هر شبش جنگه
رازآلودترین جنگلِ گنجه
زیباترین گلوبند به گردنش تنگه
در ادامه، یکجورایی خطاب به افرادی که خودشون تویِ موقعیتِ بد قرار نگرفتن و درکی از موضوع ندارن، ولی از بیرون ارشاد میکنن، میگه:
به چه دردی می خوره مبارزِ فراری
از آزادی خوندن جلو قفسِ یه قناری
به چه دردی می خوره راهِ حلِ مسئله، وقتی خودت یه طرف معادله نباشی
اشکایِ من بازیِ تو
حلوای من شادیِ تو
قرمزِ من آبیِ تو
بلیطهای گرونِ من سانس های مجانیِ تو
کارای پنهانیِ تو
گوشهای واقعیِ من، حرفایِ قلابیِ تو
که اشارههایی هم به نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی داره.
از یه زاویهی دیگه هم، با افرادی که وابسته به مسائل سطحی و مادی دنیا هستن، حرف میزنه؛ اینکه اینچیزهایی که فکر میکنی خوب و مهم هستن برای خودت و اینچیزایی که بهنظرت بد و کمارزشن رو بذار برای من:
واسه تو باشه، هتل ها و تمومِ ستاره هاشون، ندایِ بارون
واسه من بذا باشه صدای آشوب
بیشتر به این مسئله میپردازه. میگه که این خوشی های پر زرق و برق بعد از یه مدتی واسهی من بیاهمیت و بیارزش شدن، این خوشیهایِ زودگذری که شما بهش وابستهاید. در نتیجه طوسی(یهجورایی نمادی از غم، بیاحساسی یا بیاهمیتی) رو ترجیح میدم:
دیدم همه ی رنگهارو چشمِ منو زدن، من این نقاشیِ رنگین کمونیو نمیخوامش واسه همین
خیلی وقته طوسیِ مطلقم
و رونیهی عصیانگرش رو به نمایش میذاره، اینکه هیچچیزی باعث نمیشه اختیار، اراده و تفکرِ خودش رو واگذار کنه(برعکس بقیهی مردم که میکنن):
نمیپیچم حتی اگه زوریِ دور زدن
و باز هم، اظهارِ بیمیلی نسبت به زندگی کردن -توی این دنیا/توی این کشور- میکنه:
برام زندگی توو شهرِ فرنگ یه جوکِ مسخرست
،چونکه آدمای توش یه خورده احمقن
همچنین توی این شهر فرنگ، هرکس چیزی نگه و اعتراضی نکنه، آدم خوبه محسوب میشه:
هرکی ساکت تر بود، شد یه گل سرسبد
شروع حرف زدن، شروع سر زدن
و بعد دوباره، اجسامِ مادیِ کمارزش رو برای خودش بر میداره و مادیاتِ مرغوب رو به افراد وابسته به دنیا، تعارف میکنه:
آسفالتهای زِبرش برا من
بالشتهای پُرِ پَرِ غوش واسه تو
زیرزمینِ پُرِ موش برا من
خونه ها و تله موش واسه تو
دادِش برا من
درِ گوش واسه تو
البته این بار، به این اشاره میکنه تویی که کاخهای رویاییش رو گرفتی، تلهموشش هم خواهی گرفت، یعنی خودت رو مثل یک موشِ بیارزش، به تلهی افرادِ دیگه انداختی و توی این تله خوشحالی میکنی.
همچنین فرشاد قدرتنمایی هم میکنه:
و در اواخر ترک، دلیلِ اینکه "جملههاش خوب نیست جذبش نشو" رو میگه. دلیلش اینهکه واژههاش واژگونن. یعنی اینکه مفاهیم و ارزشهای دنیا، برعکس شدن و جایِ خودشون رو از دست دادن، همچنین آزادیِ بیانی وجود نداره و بیشترِ ثروتِ دنیا دستِ افرادِ کمیه، برای همین دنیا به طور کلی باطن خوبی نداره.
واژِگونن همه ی واژه های شهر
به خاطرِ همین بی معنیه دیگه همه جمله ها
گُنده بر می دارن همه لقمه ها
حرف زدن می شه همه جرمِ ما
ترک سوم: پخشوپلا
این ترک هم میشه به نوعی ادامهی ترک قبلی در نظر گرفت، چون مفاهیم گفتهشدهی نزدیکی دارن.
در بخش اول، فرشاد از حسِ عجیبغریبش میگه، از ناعدالتیها و معضلاتِ زندگیِ اینروزهایِ انسانها میگه.
و به قدری از این مشکلات، احساس ناراحتی میکنه، که بعضی مواقع، توی فکرش، مُردن رو ترجیح میده:
پر از خاطراتِ مبهم، گاهی خشمگین، گاهی توو فکرِ عاشقانه مردن
داری تقصیر، نمی دونی خودت، پذیرایی کردیم حالِ مارو خوردن
سواره ها همه عابرارو کشتن
اوضاع به قدری خرابه، که وقتی به مردم خوبی میکنی(پذیرایی کردن) جوابت رو با بدی میدن؛ و تازه با خودت دو به شکی که این مشکلاتی که پیش میآد، تقصیرِ توئه؟ و همچنین به این اشاره میکنه که افرادِ قدرتمند به افرادِ ضعیفتر زور میگن و اونارو قربانی میکنن.
پیاده ها ندیده راهِ باز مردن، تصویرِ تزویر، سایه کرد روی شهر
و حتی اوضاع از اینم بدتره، افراد ضعیفی که بهشون اشاره شد، بعضی مواقع، قبل از اینکه با راهِ درست و چم و خمِ روزگار آشنا بشن، قربانی میشن. همچنین دورویی و ریا توی این دنیا پره.
سکه فاصله انداخت حتی توی احساس، عشاق طعم نزدیکی رو از دور چشیدن دیگه خوب نمی شن باید یه تیکه از خودشونو دور بریزن
به طور مارکسگونه، به معایبِ سیستم سرمایهداری و مادیگرایی اشاره میکنه. اینکه پول، حتی داخلِ احساساتِ انسان، مثل عشق، تداخل ایجاد میکنه.
نه کوچه با جوبش، نه خیابونای شهرم نه حتی کشورم که از آدمای محزون پُره
که زمین یکجا زیرِ تَلی از لجن مدفون شده
و اشاره میکنه که این مشکلات گفتهشده، مربوط به قسمتهای کوچیک، مثل محله و شهر و حتی کشور نیست، کلِ کرهی زمین از آلودگی و کثافت پر شده.
به جاهای گرم و روشن عادت کردی، آتیش حاصلِ سوختنِ چوبه، چیا می سوزن که تو راحت تر شی
؟
فرشاد خطاب به مردمِ بیخیال اینجوری میگه: زندگیت -به ظاهر- پر از راحتی و گرماست، ولی این گرما همینجوری به دست نمیآد و با سوختنِ یکسری چیزها حاصل میشه. حالا تویی که درکی از بدبختیهای چیره شده تو دنیا نداری، و بخاطرِ جهلِ مرکبت زندگیِ راحت و مادیگرایی داری، چه چیزایی رو قربانی کردی که این گرما بدست اومد؟ فهم و شعورت رو تویِ آتیش انداختی تا باهاش گرم شی و به این گرما هم عادت کردی.
دنیا خراب شد خوابید با هر مردی
کنار کشیدم ولی باهاش کنار نیومدم، نذاشتم بگه منم عروسکم
دیگه ازش نمی آد لذتی به نگاهم،
شاید این بوده بهترین اشتباهم
فرشاد باز هم به تقابلش با دنیا اشاره میکنه، اینکه هیچجوره با این دنیا و سیستمهاش که انسان رو محدود میکنه کنار نیومد تا تبدیل به یک عروسکِ بیروح که اختیاری از خودش نداره نشه، و دیگه حتی لذتی هم از این دنیا نمیبره، که این بهترین اشتباهش بود.
هر ورِ تنم، توی شهرِ تو پخش و پلاست، از هر چاقویی یه بار خوردیم، تیکه هامو به هم بچسبون بعد بگو از رقص و شبات
فرشاد دوباره خطاب به همون افرادِ بیمصرف و نادون میگه: با دیدن هر صحنهیِ تلخِ این دنیا، روح و احساسات من توی دنیای شما تیکهتیکه شد. ولی شما هنوز غرقِ لذتهایِ سطحی مثل رقص و پارتی هستید.
بخش دوم، بامداد وارد میشه و در ادامهی حرفِ فرشاد که خطاب به اون جماعتِ احمق، میگفت اول از دردِ من با اطلاع شو بعد از لذتگراییت بگو، بامداد هم با همین مضمون، ادامه میده:
بگو، بگو بهم از درد تنم، بگو، که گوش بدم و حرف نزنم
بگو پتی یا با لباس بودنِ عشق به راحتیِ تنش نه داره نسبت به پُر و خالی بودنِ باک، از بلبلای فالش
این تکستِ بامداد خیلی پیچیدهس. عشق رو به آدمی تشبیه کرده که میتونه لخت باشه یا با لباس. حالا لخت بودن رو میتونیم نمادِ هرزگی بگیریم، به عبارت دیگه عشقِ جنسی. و از اونطرف، عشق با لباس، نمادِ عشقِ پاک. ولی چیزای دیگههم میتونه صدق کنه و ما مطمئن نیستیم حتما این نمادگرایی از عشق لخت و با لباس درسته. مثلا عشق پتی رو میتونیم نماد از عشقِ آشکار و در نظر بگیریم و با لباس بودن عشق رو، مخفی کردنش. حالا اینکه کدوم یکی از این دو عشق به وجود میآد، به راحتیِ درآوردن لباس از تنش نیست، بلکه بستگی به "پر و خالی بودن باک، از بلبلای فالش" داره.
بلبلِ فالش یعنی بلبلی که درست آواز نمیخونه و ایراد داره تو خوندن. حالا انتخاب اینکه عشق آشکار باشه یا مخفی باشه، بستگی به این داره که تویِ ترس، بلبلهایی که اشتباه آواز میخونن باشن یا نه.
پس به طور خلاصه، معنی این بخش میشه اینکه: آشکار کردن عشق، بستگی به این داره که نداهای اشتباهِ ذهنی، تو رو بترسونن.
در ادامهی ترک هم، بامداد توصیف هایی از رنج و بدبختیش میکنه و حسرتِ دست نیافتن به رویاهاش رو میخوره.
ترک چهارم: زنجیری
و بالاخره، ترکِ طغیانگر و گردنکشِ این آلبوم. در این ترک، فرشاد، خودش رو زنجیری توصیف میکنه، فردی خطرناک و قدرتمند که میتونه منافعِ خیلیها رو به خطر بندازه. و این شخصیتش رو همهجا حفظ میکنه و از هیچکس نمیترسه، حتی شاه.
بخش اولِ ترک، فرشاد خطاب به اکثریتِ مردم، به بیارزش بودنِ مادیات و سایر مسائلِ سطحی میپردازه:
بگو سیری چند زمین و ماشینو، بگو سیری چند ظریف و کاترینو
نمیشه بذاریم بیرون پاهامونو، بگو سیری چند نیروگاهامونو
بگو سیری چند سینه ی دافاتو، بگو سیری چند زیر لاحافاتو
تو یه لـِـوِل از همه بالاتری، بگو سیری چند همه چاخاناتو
بگو سیری چند پولِ باباییتو،بگو سیری چند تور هاواییتو
تیریپ هنریتُ شالِ ماهتو، بگو سیری چند دانشگاهتو
تو از چیزِ مردم اطلاع داری،بالا پایین می شی مثِ بازاری
در میون می ذاری با ما آیینتو،بگو سیری چند بالا پایینتو
بعد دربارهی رابطهش با جهان میگه، اینکه توی این دنیا، زندانی شده و راه فراری نداره چون از آدمهایی که همدیگه رو به چشم ابزار و مصرف میبینن پُره. همچنین واسهی هیچی انتظار نمیکشه:
دیگه راهِ فرار نمونده برام چون کُل کیهان پرِ معراجی هاس، تو این شهرِ نحس می زنم قدمُ زندگیم شبیه زندانیاس
وقتی انتظارِ چیزی رو نکشی، ساعت مُچی مُچت نیست،
و بعد خطاب به همین مردمی که چندبار بهشون اشاره کردیم، از بیمصرفیشون حرف میزنه. مردمی که تفکری از خودشون ندارن.
نه اونقدی پُری که از پُری بگم،نه مفهومی داری که من توجیه بشم
بعد، خطاب به همین جماعت، میگه که من مثل تو بلد نیستم بیخیال باشم، پس تو چشمامو ببند تا شاید من مشکلات و معضلاتو نبینم و بتونم راحت بخوابم.
خیلی خوب نیست نقاشیِ من پس نمیتونم رامو بکشم برم، تو نقاشیت خوبه صورتمو بکش یه پارچه ی مشکی به چشَم ببند
شاید ندیدم،شاید شاید،شبا ببره باز راحت خوابم
و دوباره عملکردِ اون جماعت رو تحقیر و نقد میکنه. اینکه پیشرفتگراییِ اونها به جایی نمیرسه، چون هرچقدر هم به مقام و مال برسن، بهتر از اونا وجود داره.
،به چیت می نازی،تقی به توقی،خورد و بازارِ تو همش سکه شد
بهترین هم باشی بهتر از تو هست،یه وقتی توو ژست نری عاقبت،تعداد خریدارا مهم نیست
مهم اینه کیا خریدارتن !
ترک پنجم: بانو
و بالاخره ترک آخر، و احساسی ترین اثر فرشاد تا اینجای کار.
اول، نگرانی و بدبختیِ خودش رو با نماد شب و استفادهی افراطی از سیگار، فضاسازی میکنه:
شبهای پر از تشویشِ من،منو ذره ذره از ریشه کَند
صورتِ تیره از ته ریشِ من
سیگار بیشتر، کدریِ لب، تموم اینها تقصیرِ من
همچنین دوباره تنفر و بیمیلیش رو نسبت به دنیا ابراز میکنه. قالیِ وجودش رو لگدمال و ضربه خورده توصیف میکنه، ولی در عین حال ارزشمند. و بعد به مدح عشق میپردازه. توی این ترک، منظور از بانو رو میتونیم هم معشوقه بگیریم و هم خودِ عشق. و از اونجایی که در آخر ترک میگه:
بانوی زیبای سه حرفیِ من
میتونیم نمادی از عشق در نظر بگیریم.
عشق رو عامل انگیزه و پیشرفت در نظر میگیره و به طور خلاصه، یکی از معدود چیزهایی که توی این دنیا ارزش داره، و همچنین آدم رو به جاهای خوبی میرسونه، همین عشقه.
نتیجهگیری و جمعبندی:
آلبومِ دیشب که درست بعد از آلبومِ پوچ منتشر شد، به نوعی میشه ادامهی آلبوم پوچ در نظرگرفتش. باز هم مسئلهی بحران اگزیستانسیال و پرداختن به معضلات جامعه داریم. همچنین رویکرد های فردگرایانه و تبدیل نشدن به بردههای ذهنی و به عبارت دیگه، تو ماتریکس گیر نیفتادن. در ادامهی بیمیلی هایِ به زندگی، کلاً خودش رو با این دنیا و کشور غریبه میدونه، یهجورایی مثل کتاب "بیگانه" از آلبر کامو، که داستان شخصی رو روایت میکنه که اون هم دچار پوچگرایی شده و معنایِ خیلی از رفتار ها و اندیشهها رو درک نمیکنه، به طور کلی با دنیا بیگانهست، درست مثل فرشاد که تمامِ دنیا واسهش شهر فرنگه. این آلبوم همچنین به کمارزش جلوه دادنِ لذاتِ مادی پرداخت. نکتهی دیگه، در این آلبوم بر خلافِ آلبوم پوچ، روحیهی سرخورده و تسلیمشده کمرنگ بود، اونم به علتِ ترک فوقالعادهی زنجیری. و در آخر هم ترکِ احساسی بانو که به خوبی به توصیف یک رابطهی عاشقانه پرداخت.