M;analyst
M;analyst
خواندن ۳۱ دقیقه·۵ روز پیش

تحلیل آلبوم لغو از فرشاد

کاور آلبوم لغو
کاور آلبوم لغو

نام آلبوم: لغو
تعداد ترک: ۸
آهنگ‌ساز: فرشاد

تاریخ انتشار(میلادی): 2015/12/6
تاریخ انتشار(شمسی): 1394/9/15


فهرست ترک های آلبوم لغو
فهرست ترک های آلبوم لغو


مقدمه
آلبوم لغو، سومین آلبوم فرشاد به حساب میاد و بعد از این آلبوم، فرشاد تمرکزش رو بیشتر روی آثار داستانی و مفهومی یا به عبارتی کانسپت آلبوم گذاشت. در نتیجه بعد از این آلبوم و سه‌گانه‌ی همکاری با بامداد، فرشاد دو شاهکارِ رند و ۴۰۴ رو ساخت که از مهم‌‌ترین آلبوم های مفهومی رپفارس هستن.
آلبوم لغو به طور کلی، توی طیفِ دو آلبوم قبلی قرار می‌گیره و از لحاظ سبک تغییر آن‌‌چنانی نکرده. اما مثلاً اگه آلبوم نویسنده و ۴۰۴ رو با آلبوم دیشب و لغو مقایسه کنیم، متوجه‌ی شدتِ تغییرات سبکی می‌شیم.
از لحاظِ اشعار و جملات به کار رفته هم، هرچند که دنباله‌ی دو آلبوم قبل هم می‌شه حسابش کرد، اما بیشترین شباهت این آلبوم با سینگل‌ترک "اون ماییم" هست.
البته از لحاظ مضامین و مفهوم‌ها، تکرارِ مکررات نکرده و مفاهیم قبلی رو از زاویه‌ی دیگه ای نگاه کرده، و یا مثلا یک تراژدی رو با کسی که عاشق یه فاحشه‌س روایت کرده، یا تنهایی رو مثل یک ارکستر تشبیه کرده و گسترشش داده. اما اگه مضامینِ آلبوم هم به نسبت تغییرات بعدی در نظر بگیریم، فرق چندانی نکرده. مثلاً مفاهیمِ آلبوم رند و نویسنده و ۴۰۴ و نبض، زمین تا آسمون فرق دارن ولی آلبوم لغو فرق چندانی با آلبوم دیشب و پوچ نداره.


یک نکته در باره‌ی تحلیل: متاسفانه توی تحلیل و بررسی این آلبوم، تعادل رو بر قرار نکردم. یعنی تو ترک‌های اول خیلی وسواس به خرج دادم و برای هر کلمه نظریه‌های مختلفی چیدم، از اون‌ور توی ترک‌های آخر همه‌چی رو خلاصه کردم رفت و خیلی از نُکات اشعار ناگفته باقی موند. یا به عبارت دیگه، به صورتِ ناشیانه، خواستم زیاده‌گویی های تحلیل ترک‌های اول رو با خلاصه‌ کردنِ ترک‌های آخر جبران کنم تا متن بیش از حد طولانی نشه. امیدوارم دیگه از این اشتباهات نکنم.


ترک اول: عشق است
آلبوم با ترکی شروع می‌شه که حالتِ تقدیر کردن داره:

از کادر بسته‌ی لنز دوربین چشمم
دوتا کلمه می‌بینم نوشته عشق است
مسیری که بقیه توش غِیبن
ایول تشنگی توی راهو عشق است

چشم رو به دوربینی تشبیه کرده که تویِ نمایِ بسته‌ش، دو تا کلمه مشخصه: عشق است. بقیه‌ی ترک هم حول محور همین دو کلمه می‌چرخه. توی این قسمت، به مسیر خطرناکی که توشه افتخار می‌کنه، مسیری که اکثر مردم چیزی ازش نمی‌دونن. نکته‌ی جالب درباره‌ی روحیه‌ی فرشاد اینجا اینه که حتی به سختی‌های این مسیر هم عشق می‌ورزه.

تا قبول کردی با یه رخ ماتِ لعنتی رو
رخ رفت واسه یکی ساز دهنی شد
می‌دونم توئم خواستی ساز کوک بزنی
رفیق ایول فالشی توی سازو عشق است

اینجا برای رخ ایهام درست کرده. اولین معنی رخ که مهره‌ی رخ داخل بازی شطرنج هستش. معنی دومش هم چهره هست که معمولاً به عنوان چهره‌ی معشوق به کار گرفته می‌شه. در نتیجه، معنی این قسمت می‌شه: «همین که با یه حرکت ساده و یه چهره‌ باختت رو قبول کردی(عاشق شدی)، اون رخ رفت و خودش رو به یکی دیگه واگذار کرد و عاشق اون شد. می‌دونم که تو هم می‌خواستی کارت رو درست انجام بدی(درست عاشق شی) ولی اشتباهت زو عشق است.»
البته این تفسیر اونقدر مرتبط و جا افتاده نیست. بهتره از دیدِ دیگه‌ای نگاه کنیم و رخ رو نماد عشق نگیریم و به همون مهره‌ی شطرنجش بسنده کنیم. در این صورت، می‌گه: «همون‌موقع که یک رخ شکستت داد و تسلیمش شدی، یکی از همون رخ به عنوان ساز دهنی استفاده می‌کنه.» در این صورت می‌تونیم بگیم این قسمت به استفاده‌ی درست از شرایط و تبدیل محدودیت ها به فرصت ها اشاره داره. و بیت بعد هم، همون‌طور که گفتیم، واضحاً به این موضوع اشاره داره که اشکال نداره اشتباهاتی انجام دادی، مهم اینه که دنبالِ این بودی اون کارو درست انجام بدی.
اگه جور دیگه‌ای نگاه کنیم، به نابرابری یا تسلیم نشدن هم می‌تونه اشاره کنه. می‌گه: «بعد از این‌که خودت رو تسلیم یه رخ کردی که قدرت زیادی هم نداشت و نباید خودت رو تسلیمش می‌کردی، اون رخ به جایگاه خوبی رسید.» یا از منظر دیگه به نابرابری اشاره داره: «رخی که تو رو مات می‌کنه و با تو می‌جنگه، برای شخص دیگه‌ای ساز دهنیه و ازش استفاده مفید می‌کنه.»

کدری رو لب نبود کار سیگار
اینا بیخود جوش زدن واسه حال بیمار
سیاه بود همه قصه‌هایی که می‌بافت
ایول جای مشت واژه‌ها رو لب و عشق است

این قسمت هم جالبه و قابلیت تفسیرهای متعدد و داره. شخصی رو نشون می‌ده که اطرافیانش فکر می‌کنن سیاه بودن اطرافِ لبش، بخاطر سیگار کشیدنه و سر همین عصبانی‌ان، اما بخاطر "مشتِ واژه‌ها" بود. می‌تونیم "مشت واژه‌ها" رو از دو قسمت بررسی کنیم. اولیش اینه که مشتِ واژه رو چیزِ بیرونی بدونیم. یک تشبیه معروفی هست که بعضی جاها استفاده می‌شه، به این صورت که می‌گن کتاب‌ها و کلمات و اشعار و کلاً هرچیزی که یک مفهومی داره، باید تصوراتِ قبلیِ آدم رو خراب کنه و مثلِ سیلی تو گوش مخاطب زده شه. در این‌صورت مشتِ واژه‌هایی که فرشاد استفاده کرده هم می‌تونیم اینطور تاویل کنیم که: «خوندنِ یک‌سری آثار عمیق و سنگین، باعثِ خراب شدنِ حال اون شخص شده، یا به عبارتی اون کلماتی که شخص باهاش مواجه شد، به دهنش مشت کوبوندن چون حقیقت تلخی داشتن.» و در نهایت فرشاد از این "مشت واژه‌ها" تقدیر می‌کنه.
اما با این تحلیل، تفسیری برای خط سوم که می‌گه "سیاه بود همه‌ی قصه‌هایی که می‌بافت" نداریم. در این صورت از دیدگاهِ دیگه‌ای نگاه می‌کنیم:
می‌تونیم مشتِ واژه‌ها رو ناشی از خوندنِ آثارِ بقیه در نظر نگیریم، بلکه نوشتنِ اثر در نظر بگیریم. در این‌صورت شخصی که فرشاد درباره‌ش حرف می‌زنه، کسیه که حقایق تلخ و داستان‌های سیاه و دارکی رو می‌گه، و همین‌ ها باعث سیاه شدن لبش یا بد شدن حالش شده.

ویلون و سیلون و حِیرون و پنهون
گرگم با جذبه‌ست ولی حیوون
گله رو می‌دره تا برسونه پیغوم
ایول کاغذای درنده رو عشق است

این تیکه هم یه‌جورایی ادامه‌ی بخش قبله و از یک نوع محتوا‌ها و پیام‌های خاصی تقدیر می‌کنه. پیام هایی که مثل یک گرگ، گله (تصورات) رو نابود می‌کنه تا منظورش رو برسونه.

رسیدیم به کورس:

گیریم که گیریم بکنی تا که کسی نشناسدت
سوزن تنگ با نخ راحته
وقتی می‌دونی تو عمقت چه غوغایی
ایول خنده‌های رو اشکاتو عشق است
خیلی از چیزا هستن که کوتاشون قشنگه مث زندگی
بلندش غلطه
رُمان‌های طولانی که کُلا یه جفنگه
ایول داستانای کوتاهتو عشق است

کورس به طور کلی به چند موضوع پراکنده اشاره می‌کنه. به توداری اشاره می‌کنه و از آدمایی که با اینکه درونشون فروپاشیده و غمگینه اما از بیرون و جلوی مردم لبخند می‌زنن، تقدیر می‌کنه. همچنین زندگی بیش‌ از حد طولانی رو جالب نمی‌دونه و یک زندگیِ کوتاه ولی پر بار رو ترجیح می‌ده.
نیچه، مفهومی تحت عنوانِ "به هنگام مُردن" داره. اروین د یالوم، این مفهوم رو این‌طوری تفسیر کرده:«تا زنده‌ای، زندگی کن! اگر زندگی‌ات را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت! وقتی کسی به‌هنگام زندگی نمی‌کند، ننی‌تواند به‌هنگام بمیرد.»

می‌خواستی که رشد کنی
پشت سر هم مشت خوردی
کبودی رو تنت موند و کنار نکشیدی
همه گفتن خُل شدی
نفهمیدن، ایول گارد همیشه بسته رو عشق است

این بخش هم به طور واضح، از کسایی که دنبال کمال و رشد هستن، در عین حال مسائل مختلفی مانع رشدشون می‌شه، اما تسلیم نمی‌شن و ادامه می‌رن؛ تقدیر می‌کنه. همچنین به عدمِ درکِ مردم از تلاش‌هایی که اون فرد می‌کنه اشاره کرده.

تو این آشفته بازار بی‌حساب کنارم
همه تعطیل کردن شادَن با یه چرا که نه
به کرکره‌های پایین نشون دادن چراغ سبز
چراغ روشن مغازتو عشق است

آشفته‌ بازارِ بی‌حساب که استعاره از ایرانه. می‌گه توی این جامعه‌ی درهم، مردم عامی، بدون توجه به حقیقت و رنج‌های بشریت، شادی می‌کنن و کرکره‌ها رو دادن پایین، یعنی چشمشون‌و روی حقیقت بستن. در طرف دیگه، مخاطب رو مثال می‌زنه که بر خلاف این اکثریت هستش، و چراغِ مغازه‌ش روشنه، یعنی نسبت به وضعیتِ دور و اطرافش هشیاره.

این کباب‌ و جزغاله شدنِ من و تو رو
من و توها حس نمی‌کنن

در ادامه‌ی بخش قبل که مخاطب رو آگاه خطاب کرده بود، این‌ بخش، خودش رو به مخاطب نزدیک تر می‌کنه و از رنج مشترکشون حرف می‌زنه. و می‌گه: «سایرِ مردم (همون مردمی که به کرکره پایین چراغ سبز نشون دادن)، رنج من و تو رو درک نمی‌کنن.»

حقیقت چه آشکاره
واسه گوشایی که بسته‌س نصیحت یه آشغاله
ایول قلب روی سیخ داغو عشق است

و در ادامه‌ی بخش قبل، امیدی به اصلاحِ کسایی که خودشون‌و زدن به خواب نداره. و یه‌جورایی اون حقیقت‌خواهی و رنج رو یک قلب روی سیخ داغ تشبیه کرده.

به همین سیگاری که من نصفه ول نکردم
روزی نمی‌آد دنبال حسِ دل نگردم
درست یا غلط نیمه جونم ولی زندم
ایول ایول هرچی عشقِ عشق است

و در آخر هم، از خودش می‌گه که دنبال بهتر کردن حال خودشه. ول نکردن سیگار، می‌تونه اشاره به احترام گذاشتن به تصمیم های خود باشه. و در نهایت: عشق‌ست هرچیزی که انسان رو به کمال و حقیقت راهنمایی می‌کنه.


ترک دوم: بخواب
این ترک بر خلافِ ترک قبلی، غمگینی و ناراحتی خیلی بیشتری داره و با روایت دوم شخص، به یک درجه‌ی خیلی زیادی از پوچی و افسردگی و بدبختی می‌پردازه. این ترک به طور مستقیم داره با مخاطب صحبت می‌کنه. مخاطبِ این ترک، یک آدم افسرده و تنها تصور شده که هیچ‌چیز نمی‌تونه بهش کمک کنه. فرشاد تو این ترک، علاوه بر توصیفی که از حس و حالِ این مخاطب کرده، راهِ حلی هم ارائه می‌ده که البته مستقیم نیست و می‌شه تفسیر های متعددی ازش کرد.
این راهِ حل، "بخواب" هست.
اولین تفسیری که می‌تونیم کنیم اینه که این ترک اصلاً دنبال راهِ حل دادن نیست. صرفاً شخصیت این ترک داره با خودش حرف می‌زنه و افسردگی و بدبختی خودش رو یادآوری می‌کنه. این مکالمه به جایی می‌رسه که فرد ترجیح می‌ده بخوابه، چون توی بیداری چیز خوبی در انتظارش نیست اما شاید توی خواب چیز خوبی منتظرش باشه و رویاهاش توی خواب به حقیقت بپیونده. در این صورت، این ترک بیشتر داره اوج تفکراتِ پوچی و بدبختیِ یه فرد رو توصیف می‌کنه، انقدر که بیداری نجاتش نمی‌ده. همچنین خواب رو به بیداری ترجیح می‌ده چون اونجا قوانین جامعه که انسان رو محدود می‌کنن نیست.
اما اگه این تاویل رو درست حساب کنیم، پس انقدر تاکید فرشاد روی "بخواب" صرفاً برای نشون دادن پوچ و بد بودنِ دنیاس.
اما می‌تونیم با استفاده از سر نخ هایی که توی ترک وجود داره، از بیداری و خوابی نماد های دیگه‌ای استخراج کنیم.
بیداری که نمادِ زندگیِ روزمره و پر از افسردگی و بدبختیه. اما عملِ خوابیدن، می‌تونه معنی‌های مختلفی داشته باشه. مثلا به معنیِ حرکتیه که باعث می‌شه از زندگی عامیانه و در چارچوب مشخص خارج شد. یا می‌تونه همون آسودگی باشه، آسودگی‌ای که از فکر نکردن به مسائل سطحی و ‌کنار گذاشتن تشویش و نگرانی از آینده و گذشته باشه؛ مثلِ فرد مست در بعضی اشعار فارسی. یا از اونجایی که می‌گه "به رویاهات بپوشون از جنس حقیقت لباس" ممکنه به تلاش برای رسیدن به هدف و مبارزه با دنیا و پوچیش اشاره کنه، اما چون خوابیدن یک حرکت منفعلانه‌س و تلاش و مبارزه یه حرکت پر جنب و جوش، ربط دادن این دو تا سخته.

بخواب، بدون اینکه ساعتو کوک کنی بخواب

از اونجایی که کوک کردن ساعت، نشونه از یه زندگی ربات‌وار و همچنین یه زندگی‌‌ که جامعه تحمیل می‌کنه هست، پس "بخواب" می‌تونه نمادی از بیرون اومدن از زندگیِ ماشینیه. زندگی‌ای که خودت تصمیم می‌گیری کی بیدار شی و چیکار کنی، نه اینکه ساعت کوک کنی و راس ساعت ۶ بیدار شی.

به رویاهات بپوشون از جنس حقیقت لباس
تنها جاده‌ای که پیدا می‌کنی توش نجات

می‌تونیم به راحتی جمله‌ی اول رو نصیحتی برای تلاش کردن برای رسیدن به خواسته ها در نظر بگیریم؛ هرچند با لفظِ بخواب هماهنگ نیست، اما تفسیر دیگه‌ای نمیشه از "تبدیل کردن رویا به حقیقت" بدست آورد.
تنها جاده‌ای که توش نجات پیدا می‌کنی هم دال بر همین نکته‌س که فرشاد می‌خواد یه راهِ حلی برای زندگیِ پوچ و افسرده ارائه کنه؛ و معتقده تنها با این راه(بخواب) می‌شه با پوچی دنیا کنار اومد و نجات یافت.

در ادامه، به توصیفِ بیشتر اونِ زندگی‌‌ای که باید ازش نجات یافت، می‌پردازه:

چه بیداری پوچی، چه پوچِ بیداری
چه کسل‌کننده، چه روح بیزاری
تا چه حد فرسوده، چه کوهِ بیماری
انتظار واسه شب، چه روز بیکاری

جمله‌ی اول، به خوبی از طرد و عکس استفاده کرده و همون‌طور که اون زندگی و بیداری رو پوچ توصیف کرده، پوچی هم "بیدار" توصیف کرده، یعنی همیشه هشیار و گوش به زنگه و به احساسات دیگه چیره شده.
در ادامه‌ی اشاره به زندگیِ کسالت بار و فرسوده، زندگی‌ِ اون فرد رو این‌طور به حساب می‌آره که وقتایی که بیداره، منتظره شب شه تا بخوابه و همین روند هر روز تکرار می‌شه. یعنی تنها امیدی که براش زندگی می‌کنه اینه که بخوابه و از این دنیا جدا شه: اوجِ پوچی! یا به قول فرشاد: چه روزِ بیکاری

یه سی‌دی پُر خَش که می‌خونه هنوز
کلی کِرم توی مغز تو می‌لوله هر روز
کرده‌ها و نکردتو میاری جلوت
خیلی دوست داری به خودت بگی بیهوده نبود

در ادامه‌ی توصیفاتش از حس و حالِ اون زندگی، به این نکته اشاره می‌کنه که اون فرد با یادآوری خاطرات و گذشته‌ش هم داره رنج می‌کشه و دوست داره باور کنه که زندگی و اعمالی که انجام می‌ده پوچ و بیهوده نیست.

زمین عین یه تنور می‌چرخه
کسی زیاد بِش بچسبه زغال میشه
تو چه طوری؟
خمیر خامی یا که سوختی
یا از این پخته‌هایی که فقط شعار میده؟
بخار میشه

تو این بخش، فرشاد یه جورایی آدمارو به چند دسته تقسیم کرده. کسایی که نسبت به دنیا خیلی بی‌اهمیتن و کلاً توی یه دنیای دیگه سیر می‌کنن، مثلاً راهب‌ها و درویش ها که کلاً از این دنیا جدان. این دسته رو به "خمیرِ خام" تشبیه کرده. و دسته‌ی بعد، برعکسِ اونایی که نسبت به زندگی بی‌اهمیتن، خیلی به زندگی وابسته‌ن و خودشون‌و بخاطر کسب موقعیت و مقام توی این دنیا به آب و آتیش می‌زنن. از اون‌جایی که این افراد وقتی به درجه‌‌ای بالا از موقعیت دنیوی برسن و سنی ازشون بگذره، به مرگ فکر می‌کنن و متوجه‌‌ی پوچی دنیا و بیهوده بودن تمام اعمالشون می‌شن؛ به به نونِ سوخته یا زغال تشبیه شدن. در اینجا مشخصه که دیدِ فرشاد نسبت به زندگی اینه که میانه‌روی کنیم، یعنی نه مثل اون درویشه از اون‌ور بوم بیوفتیم نه مثلِ اون زغال‌ها باشیم و حد وسط که "پخته" هست رو نگه داریم. اما بعد یه دسته‌ی دیگه هم عنوان می‌کنه، کسایی که پخته‌ن، یعنی نه توی وابستگی توی دنیا افراطی‌ان نه توی بی اهمیتی‌ بهش، اما فقط بلدن شعار بدن. حالا این شعار می‌تونه شعارهای ایدئولوژیکی باشه که افراد برای حمایت از دیدگاهِ خاصی می‌دن، یا می‌تونه حرف‌های کلیشه‌ای باشه. پس به عبارتی می‌شه گفت در کنار اون خمیر خام و زغال، کسایی هستن که اعمالشون نسبت به زندگی حد وسط و خوبیه، اما دیدگاهی از خودشون ندارن و حرف‌های کلیشه‌ای بقیه رو تکرار می‌کنن و شعار می‌دن.

تو نه اونی که زندگیشو تو قمار میده
نه اون که واسه توالتشم دلار میده
تو بیداری دست به هر چی زدی زغال میشه
سگ لعنتی درونِ تو هار میشه

در ادامه‌ی توصیف اون فرد زندگیش، به بدشانسی و فقرش هم اشاره می‌کنه، همچنین به ناعدالتیِ دنیا، که همه‌ی این‌ها باعث می‌شه اون فرد عصبانی بشه.

فرشته‌ی مورد علاقه‌ت عزرائیل
رنگ مورد علاقه‌ت مشکی
رنج بغل بیداری، بیداری بغل رنج
کریه‌ترین صحنه‌ی ____
دعوا و لج خودت با خودت یه طرف
خشن‌ترین لحظه‌ی حسی
به سرت می‌زنه، قلبت خونتو محکم‌تر به رگت می‌زنه
میری با مشت توی دیوار

داخل کورس، علاوه بر ادامه‌ی توصیفاتِ حس‌ و حالِ بدِ اون فرد، به "بیداری" هم پرداخت و دوباره با یه طرد و عکس، بیداری و رنج رو همراه هم تصور کرده. همچنین اون فرد با خودش دعوا داره و از شدت پوچی و افسردگی یه جورایی اسکیزوفرنی گرفته. و هجومِ این افکار عصبانیش می‌کنه، به طوری که خشمش رو با مشت زدن به دیوار خالی می‌کنه. فضاسازی عصبانیت با "قلبت خونت‌و محکم‌تر به رگت می‌زنه" هم جالبه.

نه حافظ و نه قرآن و نه انجیل و نه تورات
بهانه و اَه و آه و خستگی و نه دعات
نمی‌کنن کمکت اوضاع خطریه
انگار وسط یه چهار راه خالی کردی باتری

بحرانِ پوچیِ این فرد به حدی رسیده که هیچ‌چیز نمی‌تونه کمکش کنه، حتی هنر و دل بستن به الهیات. منظور از خطرناک بودنِ این وضعیت می‌‌تونه افکارِ خودکشی باشه.
همچنین به تنهایی اون فرد هم اشاره می‌کنه:

چه صحنه‌ی پوچی، چه سکانس تلخی
وقتی فقط خودتی و بازیگری بات نیست
خیره‌ای به چراغی که چشمک می‌زنه
داری هیپنوتیزم میشه خوابت می‌بره
چشاتو ببند و برو به خواب
بیداری نمیده تو رو نجات
اون‌جاست که میارن تو رو حساب
ساده و به دور از مُد و لباس

همون‌طور که در اول اشاره کرد، راهِ نجات خوابه نه بیداری. اینجا هم خواب رو راه نجات می‌دونه چون اون‌جا مردمش دنبالِ زندگیِ ماشینی و مُد و این‌جور چیزا نیستن و به راحتی افراد رو می‌پذیرن، اونم به خاطر خود فرد.

با این جملات باز هم می‌شه از "بخواب" تفسیرهای دیگه‌ای کرد که دیگه به عهده‌ی خود مخاطبه که از "بخواب" چه برداشتی می‌کنه. اما اگه با همون ایده‌ی خواب به معنایِ زندگیِ اگزیستانسیال جلو بریم، می‌تونیم این بخش رو اولاً نقدی به مردمِ عامه و جامعه‌ی بشری در نظر بگیریم که چشم بسته دنبال مسائل بی اهمیتن، و ثانیاً با جدا شدن از این مردم دیگه نیازی نداری که اون‌ها تو رو به حساب بیارن یا نه.

بخواب آروم باش
تف تو بیداری و قانوناش
خواب همه چیزایی که نداری رو ببین
لاقل بمون بین این پوچ بیدار قوی
تف توی بیداری و بازوهاش

این بخش بیشتر با همون نظریه‌ی اول که خواب رو همون خواب در نظر بگیریم، هم‌خونی داره. اما می‌تونیم این بخش آخز هم دوباره نقدی به زندگی‌ِ ماتریکسی در نظر بگیریم و خواب رو راه حلی برای رسیدن به نداشته‌ها.
البته داخل همین بخش می‌شه تفسیری که بخواب رو مبارزه با پوچی معنا کرده بود هم تایید کرد چون داخل این پوچیِ قوی، دعوت به مقاومت در برابرش کرده.

ترک سوم: عاشق یه فاحشه
این ترک نسبت به بقیه‌ی ترک‌های آلبوم، عنصر روایتیِ بیشتری تو خودش داره. سناریوی این روایت، همون‌طور که از اسمش هم پیداست، داستان فردیه که عاشق یه فاحشه شده. روایت فرشاد در کنارِ بیتی که زده، فضایی به شدت غمگین و تراژدیک ساخته.
داستان بعد از عاشق شدن شروع می‌شه. جایی که "دل" کار خودش‌و کرده و عاشق شده، و الآن شخصیت این ترک داره به خودش کلنجار می‌ره و حالِ غریبی داره:

شب که میشد به خودش پیله می‌کرد
یه ته استکان دیگه می‌رفت بالا و
اون تو همون ته استکان انگاری که غرق میشد
بعضی چیزا فقط توی شب دیده میشه

مثلِ اینکه شخصیت این ترک، تو طول روز خودش رو مشغول چیزای مختلفی می‌کرد تا حواسش از عشقش پرت شه، اما شب که می‌خواست بخوابه و کاری نداشت که انجام بده، افکارش بهش هجوم می‌آوردن؛ و برای مقابله با این افکار، شراب می‌خورد تا از یادش بره.

ته اون دلِ کوفتی انقد راز داشت که
اگه مغز پلیس بود می‌کرد دلو بازداشت
مغز، دل، جنگِ این دوتا چقد آشناس

دل عاشقِ یه فاحشه شده، اما مغز از لحاظ منطقی، چنین چیزی رو صحیح نمی‌دونه و با دل سر این عشق می‌جنگه.

شبایی که روز میشد روزایی که شب
خیلی حرفایی که دود میشد، دودایی که حرف
هم‌خوابگی با بی‌خوابی میشد دراز رو تخت

این وضعیت هی ادامه پیدا می‌کرد و روز‌ها همین‌طور می‌گذشت. روزهایی که سعی می‌کرد با سیگار و چیزای دیگه جلوش رو بگیره. روزایی که نمی‌تونست بخوابه چون افکارش نمی‌ذاشتن.

کلی خیره می‌موند ظاهر میشد چشاش رو سقف
آره چشاش رو سقف
چیزی زیباتر از اون تا حالا ندیده بود
دوتا الماس زیر دو ابروی خمیده بود
انقد بُرندگی داشت می‌تونست ببُره
و بسازه یه دلِ همیشه خون

شخصیتِ "عاشق" از اونجایی که نمی‌تونست بخوابه، سقف رو می‌دید و تو همین سقف چشمای معشوق واسه‌ش ظاهر می‌شد. چشمایی که مثل الماس بود، هم از نظر زیبایی هم از نظر بُرندگی.

ظاهر میشد یه لبخند مرموز با یه شیطنت خاصی
انگار می‌خواست بگه که تو دلتو می‌بازی بهم هر دفعه هر روز
لبخند مرموز، وای از این لبخند مرموز
که گُر می‌داد به تموم تنش
یه قمار لعنتی و بختش که سیاه بود

در ادامه‌ی این‌که عاشق جلوی چشمش، چشمای معشوقِ فاحشه رو تصورِ می‌کرد، لبخند مرموز معشوق هم ظاهر می‌شد و اذیتش می‌کرد. و توی این عشقِ قمار مانند، بازنده همیشه شخصیت عاشق بود.

اون فقط می‌خواست تصویر باشه مال خودش
ولی اون چِشا و لبخند واسه خیلیا بود

عاشق، به طور طبیعی دوست داشت معشوقش مال خودش باشه، اما اون فاحشه بود و ...

آرام‌بخش، آرام‌بخش
آرام بخش، آرامبخش قرصِ بعدی
آرام‌بخش، آرام‌بخش قرصِ بعدی

وقتی عاشقِ به فاحشه بودن معشوقش فکر می‌کرد، دچار اظطراب و عصبانیت شدیدی می‌شد به طوری که از قرصای آرامش‌بخش به طور افراطی استفاده می‌کرد.

تصویر داشت آماده میشد واسه رقص لختِ بعدیش
اَه این حسِ گوهِ شدید
اون براش شده مریض
ولی توی صورت تصویر هیچی از غصه ندید
اون نبود جُکِ جدید
پس حرومزاده‌های دورش به چی می‌خندیدن؟
شاید به این عشق عجیب غریب

منظور از "تصویر" توی این ترک همون معشوق فاحشه هستش. دو نکته‌ که اینجا اشاره میکنه اولاً "تصویر" از کاراش پشیمون نیست و خلاصه به هیچ جاش نیست که یه عاشقی داره که سرِ این عشق داره نابود می‌شه. ثانیاً به واکنشِ مردم اشاره می‌کنه که به‌جای همدردی، مسخره می‌کنن و به نوعی نقد به فرهنگ و اجتماع هم هست.

گاهی می‌دونی از بعضی حس‌ها باید کنی اجتناب
ولی نمی‌کنی وقتی باشی عاشقِ اون اشتباهت

اینجا هم یه‌جورایی همون جنگ مغز و دل هست. از لحاظ منطقی نباید این احساسات رو بروز می‌داد اما انسان موجود صرفاً منطقی نیست.

اون نمی‌کرد احساسشو استتار
ولی تصویر اونو نادیده می‌گرفت تا که بده بِهش عذاب
تصویر نمی‌خواست که مال یکی بشه
نمی‌خواست که کسی در گوشش عاشقانه بگه
پیاده‌روی، پیاده‌روی سردرد هر شب بعدِ زیاده‌روی

همون‌طور که اشاره شده بود، 'تصویر" یا همون فاحشه، دلش به حال عاشق نمی‌سوزه و اتفاقاً دوست داره اون عذاب بکشه. حتی نمی‌خواست یه عشقِ زیبا نصیبش بشه و به یکی وفادار بمونه. این نکته می‌تونه جالب و بحث برانگیز باشه که چه اتفاقی واسه‌ی "تصویر" افتاده که فاحشگی رو به معشوق بودن ترجیح می‌ده؟ آیا به فاحشگی عادت کرده؟ یا شاید هم فکر میکنه اگه فاحشه نباشه هویتش رو از دست داده.

کُلی می‌بافت بعدش می‌رفت پی خیالِ بعدی
به خودش همه‌ش می‌گفت فقط سعی کن دیوانه نشی
سیگارِ بعدی
گیج و بی‌حال متلاشی عین هیروشیما
تلاش واسه ساختنِ یه خونه از ویرونی‌هاش

عاشق همون "پیاده روی" و این‌ها رو که معشوقش نمی‌خواست رو تصور می‌کرد و خیال‌بافی می‌کرد. همون‌طور که قبلا گفتیم، توی آثار فرشاد استفاده افراطی از سیگار معمولاً وقتی استفاده می‌شه که طرف حالِ خیلی بدی داره یا می‌خواد از واقعیت فرار کنه که اینجا هم همین فضاسازی شده. و اینجا به قدری حال عاشق بده که مثل هیروشیما متلاشیه.

بی‌فایده‌س، هرچی می‌خواد بهش نزدیک بشه
تصویر عمدا ازش میشه دور
مث شکارچی با دید کور
همه کاراش عمدی بود
دورش پر از اهلی ولی
تصویر لعنتی وحشی‌ترین وحشی بود و
اون غرق توی رنجِ حاصلِ یه فاصله
اون چیزی نبود به جز عاشقِ یه فاحشه

و داستان توی همین نقطه که فاحشه به دلایلی که گفته‌شد عاشق رو پس می‌زنه، تموم می‌شه.
در کل این داستان کوتاهی که فرشاد خلق کرد، به شدت غم‌انگیز بود. در کنار علتِ پس زدن‌های فاحشه، این نکته هم می‌شه از این ترک برداشت کرد که این ترک و این آلبوم، در کنار ۲ سینگل ترک قبلی و ۲ آلبوم قبلی، همه‌ و همه رنگی از توصیفِ پوچی، بدبختی و افسردگی داشته‌ن، در نتیجه این ترک هم این‌طور فرض می‌گیریم که فرشاد می‌خواد این بدبختیِ غم‌انگیز رو از زاویه‌ی دیگه‌ای به تصویر بکشه، از زاویه‌ی کسی که عاشقِ یه فاحشه شده. طبیعتا مخاطب قرار نیست عاشقِ یه فاحشه بشه که با این آهنگ هم‌ذات پنداری کنه، بلکه یک‌جورایی یک غمی رو روایت می‌کنه که با روایتِ جالبِ این ترک، دیگران هم حسِ همدردی پیدا می‌کنن.

ترک چهارم: دور

این ترک تا حدی شبیه ترکِ بخواب هست. البته از ساختار خاصی پیروی می‌کنه. تو بخش اول، دوباره با جملات سوم شخص، تنهایی و رنج یکی‌رو توصیف می‌کنه. که این احتمال هست که داره درباره‌ی خودش حرف می‌زنه و شاید هم مخاطب رو این‌طور فرض کرده. و در بخش دوم، انگیزه‌ای برای ادامه می‌ده و دعوت به عصیان می‌کنه.
از اون‌جایی که ضمیر جمله‌ها دائما عوض می‌شه، برای راحت شدن موضوع، این‌طور فرض می‌گیریم که در اول ترک، یک شخصیتی که به بن‌بست رسیده درددل می‌کنه و در بخش اول، شخصیتی که توی مبارزه با رنج‌های زندگی ماهر شده، حال و روز اون شخص رو به صورت سوم‌شخص توصیف می‌کنه و در نهایت در بخش دوم، بهش انگیزه برای ادامه‌ی راه می‌ده.

نگاهای چپ رومه
می‌خوان باز سرزنش کنن منو
صداها چه مرموزه
پچ‌پچ می‌کنن ازم
دستامو بگیر
خیلی دورم از اینا
افکارو ببین
من تو فکرمم تنهام

همون‌‌طور که گفته‌شد، ترک با دردِدل یک شخصیت شکست خورده شروع می‌شه. دردِدلی مبنی بر سرزنشی که توسط دیگران می‌شه. همچنین شخصیت نمی‌تونه با این مردم کنار بیاد و باهاشون ارتباط برقرار کنه در نتیجه تنهای تنهاست.

و بعد، توصیفِ این فرد تنها از زبان یکی دیگه. برای اینکه مطلب طولانی نشه، لیریک رو به طور کامل قرار نمی‌دم و توصیفات رو به صورت خلاصه‌ می‌گم.
از لحاظ اجتماعی: تنهاست، بقیه باهاش جور نمی‌شن، مخالفِ بقیه‌ی مردم زندگی می‌کنه که باعث ناراحتی مردمه و مردم دوست دارن اون‌هم یکی مثل خودشون بشه، و خلاصه همه باهاش مشکل دارن.
علاوه بر این‌ها، سوالاتی که براش جواب پیدا نکرده دیوونه‌ش کرده، تو یه جنگ نابرابر گیر افتاده، محدودیت‌های جامعه و جغرافیا مانع رشدش شدن، عزت نفس نداره، معناهای زندگی براش بی‌معنا شده، یا از فرط عصبانیت داد می‌زنه یا ساکت می‌مونه و تو خودش می‌ریزه، و کلاً از زندگی کردن بدش می‌آد یا به عبارتی "بیزار از بیداری" هست.

و حالا بخش دوم، که راه حل و مقابله با این زندگیِ پر از رنجه. فرض رو بر این می‌ذاریم که فرشاد به عنوان کسی که تو این مسیر بوده، می‌خواد به مخاطب یا هرکسی که توی زندگی‌ پوچی که توصیف شد، راهنمایی بده. هرچند می‌شه اینجور هم برداشت کرد که داره با خودش حرف می‌زنه.

می‌خوان استثمارت کنن
حرفاشونو بارت کنن

در مقابلِ وضعیتِ اون فرد که به جامعه‌گریزی منتهی شده بود، فرشاد این مقابلِ جامعه بودن رو تایید می‌کنه و می‌گه به همین روند ادامه بده چون اون‌ها می‌خوان با تحمیل عقیده‌هاشون رو تو، به منافع خودشون برسن.

انقد تو این بازی گشتم
که به فوت و فناش وارد شدم
میونِ این جنگ می‌رقصم
میرم نمی‌گم کاش می‌رفتم

این ورس‌ها تایید می‌کنن که این بخش از زبانِ کسی گفته می‌شه که توی "بازی زندگی" ماهره و بلده چجوری این بازی رو برنده شه. همچنین منفعل نیست و یه گوشه نمی‌شینه و با خودش نمی‌گه: «کاش تلاش می‌کردم،» و امثالِ این جمله‌ها، چون هر کاری که می‌تونسته کرده.

انگشت بزن بالا بیارشون
قبل اینکه استفراغت کنن
رام نشو، خام، نشو وحشی بمون
گردنت ننداز تقصیرشون
سعی کن بیشتر ازشون فکر کنی

دوباره به مبارزه با ایدئولوژی‌ها، جوامع، حکومت‌ها و سیاست‌ها می‌پردازه. می‌گه عقایدی که به خوردت دادن رو بالا بیار، قبل از این‌که اون‌ها استفاده‌شون از تو تموم شه و تو رو بندازن دور. و به این اشاره می‌کنه که آدم باید مثلِ یک حیوونِ وحشی باشه و اهلی نشه، چون یک حیوونِ وحشی از خودش اختیار، هویت و فردیت داره، اما همین‌که دیگران رامش کردن همه‌ی اون‌ها رو از دست می‌ده و بازیچه می‌شه.

عضله‌ها مُردن اندیشه موند

(*ریفرنس به ترکِ اون‌ماییم)

ضربه‌ها رو بی‌جواب نذار
از چپ خوردی، از راست بزن
نقش بوم‌شونو بازی نکن
نذار که رو تو نقاش بشن

در ادامه باز هم به فردیت، آزاد اندیشی و هویتِ مستقل از جامعه می‌پردازه.

بذار خنده‌هاشون بره به درک
حماقتاشون بشه یه غلط
مُدارا جواب این سوال نیست
بذار که خشمت بچکه ازت

منظور از مُدارا، اینه که خودتت رو با وضعیت وفق بدی و بگی: «هرچه بادا بادا»
اما فرشاد می‌گه این راهِ درستی نیست که هر بلایی سرت آوردن هیچی نگی، بلکه باید نسبت به هر اتفاق بدی که میفته واکنش نشون بدی، طوری که "خشمت بچکه ازت"

سایه داشته باش زیر سایه نرو
مجروح کن دیوِ حادثه رو
قبول نکن ایده‌های بَد و
کورش نکن دیدِ آینه رو

سایه احتمالاً به مفهومی نزدیک به هویت اشاره داره و می‌گه از خودت هویت داشته باش، نه این‌که خودتت رو به بقیه بچسبونی. همچنین برای عقاید و تفکر خودت احترام قائل شو و هرچیزی که بقیه گفتن رو چشم و گوش بسته نپذیر.

تفاوت تو سرآغازی برای روییدن از این خاک
نیاز به توضیح دادن نداری جایی که نیست ادراک
پس ریشه بِدووُن لعنتی
یه طوری رشد کن لعنتی
این جمله رو حفظش کن
واسه اون روزی که نوبت تو می‌رسه
منم اون که هو شد لعنتی

منظور از تفاوت، همون فردیت هست، و اینکه هر انسان، ویژگی‌های منحصر با فرد خودش رو داره و نمی‌شه دو انسان رو کاملاً یکسان در نظر بگیریم. اما توی جامعه‌‌هایی ‌که اندیشه در اون‌ها مُرده و زیرِ چرخ‌دنده‌های سیاست هستن، هزاران انسان مثل هم زندگی می‌کنن، بدون تفاوتی اساسی. حالا اگه تو این تفاوت با بقیه‌ی مردم رو حفظ کنی، باعث رشدت می‌شه. همچنین نیاز نداری خودت‌و به کسایی که نمی‌فهمن توضیح بدی، چون اونا درک ندارن. و در آخر، جمله‌ای که باعث انگیزه‌ برای ادامه دادنه و مسیرِ زندگی رو روشن می‌کنه: "پس ریشه بدوون لعنتی!"

ترک پنجم: ارکستر تنهایی

این ترک به نوعی محبوب‌ترین و معروف‌ترین ترکِ این آلبوم به حساب می‌آد. از اسمش این برداشت می‌شه که فرشاد می‌خواد درباره‌ی تنهایی حرف بزنه و صرفاً می‌خواد تنهایی رو به یه ارکستر تشبیه کنه. اما این قضاوتِ غلطیه، چون این ترک فرا تر این چیزاست. این ترک سه بخش داره و هر بخش به موضوعی می‌پردازه. این موضوعات رو به طور واضح می‌گه در نتیجه بررسیِ خیلی موشکافانه‌ انجام نمی‌دیم. بخش اول درباره‌ی مشکلات اجتماعی و سیاسی حرف می‌زنه و به حکومت ایراد می‌گیره. بخش دوم اعتقادات و طرز فکر های مردم رو به چالش می‌کشه. و همچنین کورسی داره که یک ارکستر(همنوازی) عجیب غریب رو به تصویر می‌کشه، ارکستری که سازهاش، سرفه، هوای سرد، تنهایی و ناله هست. ارکستری که تماشاچی‌ش(فرشاد) دوست داره از این وضعیت بیرون بیاد اما نمی‌شه:

هوای سرد و سینه‌های سرخ و سرفه‌ی خشکیده
نوای ناله‌های نوازنده نسخه‌ی پوسیده
تماشاچی رو صندلی و عقده‌ی رهایی
یه صحنه‌ی خونین من و شب و ارکستر تنهایی

ترک با احساسِ وظیفه‌ی فرشاد (به عنوان یه آرتیست) در مقابلِ تریبونی که داره شروع می‌شه و معتقده که این رسالتشه که درموردِ این جور چیزها صحبت کنه:

باید نوشت؛ باید خط زد
کاغذ و آغشته کن به شعر و مچاله کن؛ باید پرت کرد
با نبود و کمبود و تَن کبود تو یه اتاق نمور
با تلخ‌ترین جای زبون باید رپ کرد

و در ادامه، مشکلاتِ این گربه‌ی پژمرده(ایران) رو می‌گه. مشکلاتی که همه‌مون می‌دونیم و فرشاد هم واضح گفته، مثل عدم آزادی بیان، فساد و فحشا، ناعدالتی و از این‌جور چیزها:

به تلخیِ دل سیاه این گربه‌ی پژمرده
به تلخی اندوه این کلبه‌ی افسرده
به تلخی تظاهر زن بدن فروش زیر پیرمرد قصاب
اینه خرج هر شام
به ملت بزرگ و مظلومی که از ظلم جُک بافتن
به تلخی آدمایی که از هنر جُرم ساختن
خواننده‌ی پَست تحتِ ارشادِ درنده
زنازاده‌هایی مثِ الهام چرخنده
به تلخی تعداد تماشاگرای حکم پنج صبح اعدام
به تلخیه جیغ مادرش
باید رپ کرد، به هر قیمتی با جنون
باور کن هنوز خیلی حرفا مونده تا سکوت

و اما بخش دوم. در ابتدا، یک داستان خیلی کوتاه از یک شهر رو روایت می‌کنه که پادشاهش به مردم سختی و بدبختی رو تحمیل می‌کنه، و مردم با این طرز تفکر قبول می‌کنن و تسلیمن که توی بهشت جبران می‌شه! چه داستان آشنایی.

در ادامه، عدالتِ خدا رو به چالش می‌کشه. البته این اولین بار نیست که یک روشن‌فکر ایرانی به نقد الهیات پرداخته. اخوان ثالث، شعری خیلی شبیه به این بخش از حرف‌های فرشاد داره که می‌تونید از اینجا بخونید: لینک

خدا اگه بود به حال همه‌تون ضجه میزد
سیل می‌اومد، صاعقه میزد، زمینو شَقه می‌کرد
خدا اگه بود می‌گرفت یأس کُل وجودشو
توی انفرادی می‌شِست؛ به غذاهاش لب نمی‌زد
خدا اگه بود الان اعصاب‌ش خط‌خطی بود
قرص می‌خورد و فحش می‌داد
توی تیمارستان بستری بود
خدا اگه بودش میدید این لکه‌ی ننگین و
همیشه به یادش می‌موند این لحظه‌ی غمگین‌و

و در آخر این بخش هم، یک تهدید اثر گذار می‌کنه:

خشم وقتی شروع بشه دیگه بدن نمی‌لرزه
تو هم بترس از اون روزی که هیچ‌کسی نمی‌ترسه
بزن بُکش، بعدم بشین کاراتو انکار کن
ولی اینو یادت باشه؛ تاریخ همیشه تکرار شد

و در بخش سوم هم، به قدرتِ اعتراض، شعر و عقایدش می‌پردازه و همین‌طور همون نکته‌ای که در سینگل‌ترک "اون ماییم" گفت رو اینجا تکرار می‌کنه:

شاید بشه تحقیر کردش با فحش یا زدش با مشت
یه مَرد مُرد ولی نمی‌شه عقایدشو کُشت

و باقیِ ماجرا که شاملِ دیس به آرتیست‌های بی‌هنر و همچنین خود نماییِ خودشه.

ترک ششم: تابوت

از اونجایی که مطلب داره خیلی طولانی می‌شه، این ترک رو به طور خیلی خلاصه بررسی می‌کنیم.
این ترک به طور کلی به چند نکته اشاره می‌کنه.
اولاً به این اشاره می‌کنه که زنده بودن ما توی این شرایط و این کشور کمی از مُردن نداشته. بعد به قضاوت‌های مردم می‌پردازه که انسان‌ها رو توی دو دسته‌ی خوب و بد قرار می‌دن و بدون توجه به شرایطی که فرد سپری کرده، اون‌و محکوم می‌کنن و فتوای خودشن‌و می‌دن.
بعد به سایرِ زنده‌هایی اشاره می‌کنه که از لحاظ روحی مُرده‌ن و افسرده و بدبختن.

و در آخر یک درختی که ریشه و اصالت داره ولی فایده‌ای نداره رو به گلی که ریشه نداره ترجیح می‌ده. ریشه می‌تونه نمادی از فردیت و آزادی مستقل باشه که درخت داره و بی‌ریشگی که مربوط به گله داره، همون افرادی هستن که زندگی‌ ماتریکس طور دارن.

ترک هفتم: بپرس
این ترک هم تا حد زیادی سیاسیه. اول از روحیه‌ی عصیان‌گریِ خودش می‌گه و بعد به مشکلات اشاره می‌کنه: ناعدالتی، تزویز و دینِ جبری.
در ادامه به اهمیتِ اتحاد و همبستگی می‌پردازه، به اهمیتِ کمک کردن به دیگران و اعتراض به چیزهای غلط. همچنین اشاره می‌کنه که اشتباه کردن اشکالی نداره.
اشاره‌هایی هم به بحرانِ پوچی و نیهیلیسمی که براش پیش‌ اومده می‌کنه:

یاد گرفتم تموم این دنیا یه فریبه
حس و حال من مثِ حس یه کویره
یاد گرفتم اگه کسی حالمو پرسید بگم خوبم
گرچه ازش دورم بدجورم
شبیه دفتر مشق خط‌خطی‌ام
من درگیر و غرق توی یأسِ فلسفی‌ام
من به امید خوابیدن بیدارم
ولی بازم با چشای باز می‌خوابم

اما در نهایت، جمله‌ای شبیه به این نقل‌قول نیچه که می‌گه: «هنر را داریم تا از حقیقت نمیریم. اگر هنر را نداشتیم، حقیقت ما را از پا درمی‌آورد. به هنر پناه می‌بریم تا حقیقت ما را از پا درنیاورَد.»
‌می‌گه:

اینو یاد گرفتم از تموم خنجرهای توی کمرم
یاد گرفتم غرق بشم توی هنرم

بخش سوم هم به این اشاره می‌کنه که اعتراضات فرشاد فقط مربوط به خودش نیست، بلکه اعتراض یک نسله. نسلی...:

نسلی خسته پُر از پینه وصله
نسلی پُره سیگار
نسلی پُره سرفه
نسلی سرخورده
و نسلی پُره عقده
نسلی پی‌ قانون
نسلی پی آزادی
نسلی که زندونی شد به خاطر آگاهیش
نسلی که سوار وَنِ گشتِ ارشاده
نسل ناراضی‌ای که می‌کنن انکارش

و در آخر، ماهیتِ این اعتراض/صدا رو گسترش می‌ده:

عربده‌ی خونینی تو فضای بسته
این فقط یه صدا نیست
یه ناقوس کَر کننده‌س
استفراغی بی‌مهابا از تموم درد و رنجم
وقتی داد می‌زنم من، مو به تنت راست میشه
درهای جدیدی به طرفت باز میشه
این فقط صدای من نیست صدای جرأته
صدای نسلی که گیر کرد تو بن بست

ترک هشتم: بیا وانمود کنیم

و بالاخره ترکِ آخر این آلبوم. که از اسمش می‌شه حدس زد چیه. به طور خلاصه، با عبارت "بیا وانمود کنیم" همزمان هم نقص‌ها و کمبودها و ناعدالتی‌ های جامعه رو ابراز می‌کنه، هم خواسته‌هاش رو.
از جمله اشاره‌هایی که به نقص‌های کشور‌ می‌کنه:

بیا وانمود کنیم کسی واسه عقیده‌ش زندون نیس
با انفرادیا غریبه س
بیا وانمود کنیم رأی ما تاثیر داره
هرکی اومد ادعا کرد پُر و دکتره
بیا وانمود کنیم مملکت گل و بلبله
هیچی غم نیست
چیزی کم نیست
بیا وانمود کنیم ترس حاکم نیست
داد بزنی مرگ حاصل نیست
بیا وانمود کنیم عدالتی هست
جَنَم و جُربزه و جسارتی هست
بیا وانمود کنیم که راحتی هست
بیا الکی بخندیم و شاد باشیم
بیا وانمود کنیم که شادی حروم نیست
وانمود کنیم آزادی تموم نیست
هابیل زمونه قابیل و کُشت
بیا وانمود کنیم برادری هست
بیا وانمود کنیم برابری هست
.

همچنین بازهم اشاره‌ای به تفکراتِ نیهیلیستی:

بیا وانمود کنیم دنیا سرِ کاری نیست
بیا وانمود کنیم که هدفی هست
تو عمقِ این دریای نفرین شده
مروارید توی دل یه صدفی هست
بیا وانمود کنیم به ابدیت
بیا وانمود کنیم به نظریت
وانمود کنیم یکی مارو می‌پاد

همون‌طور که توی آلبوم پوچ مفصل پرداختیم، نیهیلیسم یعنی بی‌ارزش شدن ارزش‌ها و همچنین عدم اعتقاد به زندگی‌ای که معنا، دلیل و هدفی داره. که هر دوی این نکات توی جملات بالا نمود پیدا کرده بود.

با اینکه این ترک مدام درحال تکرار کردنِ یک جمله‌ی امریه، اما تمرکزِ اصلیش روی بیانِ شکاف‌ها بود و نمی‌شه از "بیا وانمود کنیم" راهِ حل خاصی رو استخراج کنیم.

نتیجه‌گیری و خلاصه:
آلبوم به طور کلی مفاهیم قبلی رو دنبال می‌کرد، اما این‌بار چند مورد اضافه شد. اول این‌که روحیه‌ی مبارز، وحشی و طغیانگر در این آلبوم بود، در صورتی که در آثار قبلی نبود. البته این روحیه در این آلبوم، هنوز اون‌قدر رشد نکرده و روحیه‌ی مبارز هم با حال‌‌و هوای افسرده و بی‌حال توصیف می‌شه. اما مثلاً در آلبوم نبض می‌بینیم که فرشاد با لحنی که شور و اشتیاق داره و داد می‌زنه، این روحیه رو نمایان می‌کنه. نکته‌ی دیگه، نقد های سیاسی بود که قبلاً بیشتر در سینگل‌ترک نیست دنبال کرده بودیم.

در هر صورت، این هم از بررسی آلبوم لغو. دوباره یک سری تفکرات پوچ‌انگار و نقدهای سیاسی رو دنبال کردیم.



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید