M;analyst
M;analyst
خواندن ۸ دقیقه·۸ روز پیش

تحلیل سینگل‌ترک اون ماییم از فرشاد

ترکِ اون ماییم از فرشاد، که دومین سینگل‌ترک رسمیش حساب می‌شه، یکی از بهترین و محبوب‌ترین آثاریه که تولید کرده.
فرشاد همچنین به صورت تصویری این سینگل ترک رو خونده: لینک آپارات

کاور سینگل‌ترک اون ماییم
کاور سینگل‌ترک اون ماییم

نام سینگل ترک: اون ماییم
آهنگ‌ساز: فرشاد
تاریخ انتشار(میلادی): 2015/5/21
تاریخ انتشار(شمسی): 1394/2/31

این‌ ترک هم همچنان مفاهیمِ آثارِ قبلیِ فرشاد رو دنبال می‌کنه: بحران پوچی، رنج و درد، مشکلات جامعه، باور های غلطِ مردم، عدم پیروی از جامعه و غیره.
اما چیزی که این ترک رو از آثار قبلی متمایز می‌کنه، اینه که این مسائل رو از زاویه‌ی دیگه‌ای روایت و نگاه کرده. و به طور کلی می‌تونیم بگیم در کنار مفاهیمی که اشاره کردیم، می‌خواد به‌مون بفهمونه که این کسالت و سرخوردگیِ شدید ممکنه برای هرکس پیش بیاد، و اون فردی که این بلاها سرش اومده یکی از ماست؛ نباید اون فرد رو از دنیای دیگه‌ای تصور کنیم. اون هم یک فردی مثل ما بوده که به این روز افتاده و ما هم ممکنه یک روز به این روز بیفتیم.
در ادامه به توضحاتِ بیشترِ "اون" می‌پردازیم تا ببینیم "اون" کیه که فرشاد انقدر تاکید داره "ماییم"؟

با هر رنگی که می‌نویسه سیاه می‌شه
دیگه نمی‌دونه چی حال می‌ده
هیچی
بی‌انگیزه‌ترین فرد زمین
تو هر کوچه‌ای که می‌ره تهش دیوار می‌شه
سیاه مسته بلکه شاید یه دفعه بیفته
شبیهِ یه اتفاق قیامت شه
اگه قیامتی باشه
شاید خودِ خدام از این مریضای سیاستی باشه

جملاتِ ابتدایی ترک، به طور واضح بی‌انگیزگی و بدبیاری های اون فرد رو توصیف کرده به طوری که افتادنش مثل قیامته و نیازی به توضیح اضافه نیست. ولی نکته‌ی جالب اینجاست که فرشاد در خلالِ این روایت، شک‌گراییش بروز پیدا می‌کنه و به عقاید دینی شک می‌کنه، و می‌گه نکنه خدا هم مثل سیاست‌مدار ها وعده‌ی دروغ میده؟

در ادامه بیشتر به شخصیت اون فرد و فضاسازیِ شخصیتش می‌پردازه:

سیگار خرید، باقی پولش‌و یادش رفت بگیره
فندک‌و زد کلیک، ادامه داد به راهش با نفرت
چقدر کلنجار رفته بود تو خودش
،دهنش از همه ساکت‌تر
یه پوک زد،
خیابون دورِ سرش چرخید به سرعت
همه از الان بودن اون از یه رُبع بعد
به صندوق صدقه محکم یه مشت زد

انقدر مسائل دنیا واسه‌ش پوچ شده بود که چیزای واضح مثل گرفتن باقی پول رو رعایت نمی‌کرد. همچنین "اون" استفاده‌ی افراطی از سیگار داره که توی آثار فرشاد، سیگاری نماد فرد بی‌انگیزه و افسرده‌س. از طرفی این فرد، با این‌که توی ذهنش پر از جنجاله، حرفی نمی‌زنه و ساکته. برعکس بقیه‌ی مردم که سرِ مسائل جزئی، مدام غر می‌زنن. "صندوق صدقه" داخل عبارت "مشت زدن به صندوق صدقه" هم می‌تونه نمادی از اعتقادات و باورِ اشتباهِ جامعه باشه، و فردِ پوچ‌گرایی که تا اینجا دنبالش کردیم، از فرط عصبانیتش نسبت به خرافه و عقاید اشتباه، محکم به اون‌ها مشت می‌کوبه.

گفت کلیدی نمی‌خوره به قفلم
از این به بعد دیگه همه چی به‌تخمم فحش و نگاهای چپ
خنده به موهای ژولیده و لباسای بد

فرد بعد از این‌که دید درد هاش درمانی نداره تصمیم گرفت دیگه زندگی رو به هیچ‌جاش نگیره و نظر مردم نسبت بهش رو نادیده بگیره.

اون تو یه دنیای دیگه بود
نقل مکان کرده بود از جایی که همه بودن رفته بود
برنده‌ی جایزه‌ی کسالت هفته بود

زندگی و جهان‌بینی اون فرد انقدر با بقیه‌ی مردم متفاوت بود که انگار توی یک دنیای دیگه زندگی می‌کرد. همچنین توی مسیری که اکثریت مردم طی می‌کردن، نبود.
همچنین واسه‌ش مهم نبود کجا باشه و آماده بود هر اتفاقی واسه‌ش بیفته:

سفر نمی‌رفت، ولی ساکش‌و بسته بود

و رسیدیم به کورس:

اون ماییم، مضروبِ عروسِ جهل
راز و نیازاتون قبول حق
اون ماییم، مقابل اکثریت
چهره‌ی ناراضی و عبوسِ شهر

همون‌طور که اشاره شد، عبارت "اون ماییم" به واقعی و ممکن بودنِ وجودِ اون فرد اشاره داره. فردی که آسیب‌ دیده‌ی جهل و نادانیِ مردمه.(که در جمله‌ی بعد مثالی از این خرافه می‌زنه) فردی که با بقیه‌ی مردم فرق داره، از این لحاظ که خودش را با توهم‌های مختلف گول نزده. و همچنین فردی که از این وضعیتِ جامعه ناراضیه.

می‌شه یه مردو کشت ولی ایده‌هاشو نه
با اره اومد تنه‌ها رو قطع کرد
پیش خودش فکر می‌کرد ریشه‌هارو زد
عضله‌ها مُردن اندیشه‌ها موند
جور نیست خیلی چیزا با سلیقه‌هاتون

این بخش بیشتر یه‌جور تهدیده برای کسایی که دنبال مخفی کردن حقایق هستن. افرادی مثلِ گاندی و کینگ‌جونیور که برای برابری و استقلال جنگیدن و توی این راه کشته شدن، اما با مرگِ اونها اندیشه‌هاشون نابود نشد، بلکه گسترش بیشتری هم پیدا کرد. یا کسی مثل سقراط. افرادی که با آگاه شدن مردم مشکل داشتن، سقراط رو به دار آویختن، اما نتونستن جلوی نشر ایده‌های سقراط رو بگیرن. و در ادامه، رابطه‌ی فردِ صاحب‌اندیشه و اندیشه‌ش رو مثل تنه و ریشه‌ی درخت در نظر می‌گیره، که در ظاهر انگار با کشتن فرد یا قطع کردن تنه‌ی درخت، اون‌چیز نابود شده، اما اون ایده مثل یک ریشه، توی بطن زمین وجود داره.

جایی که آشناهای تو پرسه می‌زدن
برای اون میدونِ غریبه‌ها بود

این بخش می‌تونه اشاره به تنهایی و انزوای فرد باشه، جوری که هیچ‌کس رو نمی‌شناسه و همه‌ واسش غریبه‌ن. می‌تونیم پا رو از این فرا تر بذاریم و "آشنا" رو استعاره از مفاهیم انتزاعی بدونیم، مثل لذت و شادی. همین‌طور آشنا بودن با چیزی یک احساس رضایت داره و غریبه بودن با چیزی، احساس ترس و نوعی اظطراب ایجاد می‌کنه. در نتیجه، می‌گه که جایی که شما لذت می‌بردید و راحت بودید، درست همون موقعیت برای "اون"، پر از ناراحتی بود.

اون گردبادِ تویِ کویر آروم

منظور از گردباد، حالِ روحی مشوش و مظطربه. البته گردباد جنبه‌ی خطرناک و طغیان‌گر هم داره که فکر نمی‌کنم منظر فرشاد از گردباد، اینجا این باشه، بلکه گردباد علاوه بر اشاره به حالِ روحی عصبانی و به‌هم ریخته، به یک عدم تطابق اشاره داره. عدم تطابق این فردی که مثل گردباده با جامعه‌ای که مثل یه کویرِ آرومه. جامعه‌ای که خودش رو غرق روزمرگی کرده و برای همین آرومه، در مقابل، شخصیت این سینگل‌ترک که مثل یه گردباد، عنصرِ منفی و اضافیه.

بهش پیله کردی یه نیگا بهت کرد ولی جوابتو نداد
نمی‌دونستی توش دنبال چی بگردی

در ادامه‌ی این‌که اون فرد می‌گفت دیگه به مردم اهمیتی نمی‌دم، حالا داره برخورد افراد جامعه با اون فرد رو از زاویه‌ی دیگه ای به نمایش می‌ذاره؛ از طریق مخاطب(ما). و انقدر که اون فرد پوچ و بی‌ذوق و شوق و همه‌چیزه، نمیدونیم توش دنبال چی بگردیم!

بزدلا خوابیدن ولی اون فهمید و شد یه شیر وحشی
غرید نمی‌خواست شیکارت کنه
غرید واسه اینکه بیدارت کنه
خواب خیلی سنگینیه
غرید شاید بشه بیداری رو نگاهش کنه
همه خواب می‌بینن اون حقیقتو

افرادی که شجاعتِ رویارویی با حقیقت رو نداشتن، خودشون رو به خواب جاهلت زدن، چون بیداری واسه‌شون رنج داشت. اما "اون" این وضعیت رو درک کرد و تصمیم گرفت به‌جای انکارِ حقیقت، اون رو بپذیره؛ به طوری که مثل یک شیر شد، نه به این خاطر که شکار کنه، بلکه به این دلیل که با صدای غرّشش، مردم رو بیدار کنه و جامعه رو از بلایی که داره سرش می‌آد آگاه کنه. اما مردم به همین راحتی‌ها بیدار نمی‌شن و اصطلاحاً بدجوری تو ماتریکس گیر افتادن.

شاید همسایه‌ت باشه یه روز برگردی خونه ببینی با یه تیر سوراخ کرده شقیقشو

دوباره اشاره می‌کنه که این فردی که درباره‌ش صحبت کردیم، ممکنه هر یکی از آدمای دور و اطرافمون باشه، مثلاً شاید همسایه‌مون باشه.
حالا این تفکراتی که تا اینجا دنبال کردیم و افسردگی و پوچیِ شدیدِ اون شخصیت، به حدی رسید که خودکشی کرد. همون‌طور که قبلاً در آلبوم پوچ اشاره کردیم، پدیده‌ی نیهیلیسم و بحران اگزیستانسیالیسم، به خصوص اگه با افسردگی و رفتارِ منفعلانه همراه بشه، نهایتاً منجر به خودکشی می‌شه. به عنوان مثال، صادق هدایت یکی از افرادیه که توصیفاتِ این ترک،(مبارزه با خرافات، افسردگی، کسالت و...) تا حد زیادی به‌ش می‌خوره، و در نهایت، مثل همین بخش این ترک، خودکشی می‌کنه.

یه یادداشت نوشته آخرین وصیتش‌و:
ساده می‌نوشت ساده گوش نکن
هنوزم تو خوابی وانمود نکن
حتی یه بار تیر به سیبلِ آرزوش نخورد
از تشنگی مُرد آبِ جوب نخورد

و قبل از خودکشی، یه یادداشت از خودش به جا گذاشت. یادداشتی که به ظاهر ساده نوشته شده، ولی نباید ساده از کنارش رد شد. یادداشتی که می‌گه تو هنوزم درگیر خرافاتی و داری وانمود می‌کنی که نیستی. همچنین از خودش و دلیل خودکشیش می‌گه، اینکه حتی یه بار هم اتفاقی که آرزوش رو داشت نیفتاد، و ترجیح داد بمیره تا این‌که به روش‌های پست و بی‌ارزش زنده بمونه. پس دلیلِ خودکشیِ این فرد، از تسلیم شدنش به رنجِ پوچی هم فرا تره، دلیل خودکشیِ اون تحمل نکردنِ حقارت و "خوردن آب از جوب" بود.

به عنوان حسنِ ختام، بهتره به این موضوع خودکشی بیشتر بپردازیم.

آلبر کامو، نویسنده‌ و فیلسوفِ فرانسوی الجزایری
آلبر کامو، نویسنده‌ و فیلسوفِ فرانسوی الجزایری


آلبر کامو، که خودش به نبودِ معنا برای زندگی و پوچی اعتقاد داره، به خوبی به این موضوعات می‌پردازه. اون معتقده که افراد وقتی در برابرِ پوچیِ جهان قرار گرفته می‌شن، دو راه پیشِ رو دارن. اولیش اینه که با استفاده از ایدئولوژی‌ها و مذاهب مختلف، زندگی رو معنا دار فرض کنن و این‌جوری می‌تونن زندگی رو تحمل کنن و به زندگی ادامه بدن. آلبر کامو، این استدلالِ غلط برای توجیهِ زندگی رو، خودکشی فلسفی می‌نامه. راه دوم، خودکشیه. پیوند انسان با نیستی، چون هستی پوچه. اما آلبر کامو معتقده همون‌جور که زندگی کردن بی‌معناست، زندگی نکردن و خودکشی هم بی‌معناست. در نتیجه خودکشی، راهِ حل مناسبی برای مقابله با پوچیِ جهان نیست‌. و در نهایت، کامو، پیشنهاد می‌کنه که به جای انکارِ آگاهی‌مون از پوچی(با توسل به ادیان و مکاتب فکری)، باید زندگی‌مون رو با شناخت از پوچی ادامه بدیم. یعنی به جای گریز از پوچی با اون مواجه شیم. که این بر خلافِ دیدگاه اگزیستانسیالیسم هست. فیلسوف‌های اگزیستانسیالیست، معتقدن زندگی بی‌معناست، ولی باید معنایی ازش بدست آورد. اما کامو معتقده اون‌ها با این کارشون در برابر پوچی تسلیم شدن و با پیدا کردن معنا برای زندگی، دنبال انکارِ پوچیِ جهان هستن. در نهایت، کامو فلسفه‌ی خودش رو با این جمله مشخص می‌کنه که:«من عصیان می‌کنم پس هستم.»
که یعنی انسان برای براستی زندگی کردن(و عدم خودکشی واقعی یا فلسفی) باید علیه پوچی قیام کنه. از فلسفه‌ی کامو به عنوانِ "ابزوردیسم" یاد می‌شه.


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید