میشینی ی گوشه اتاق و کلی حمله های عصبی بهت دست میده و نزدیک پنیک میشی و هی سیگار پشت سیگار... تن ت پر شده از زخم آدمایی که به ظاهر دوستتن ولی تا پاش برسه حاضرن نابودت کنن. نفس عمیق ... حبس تو سینه... ریه م شده اوراق ... تروما تروما تروما ... و نمیدونید که با آدما چیکار میکنید... خسته شدم ازتون ... شبیه هم با کمی تفاوت مسخره ...