میخواستم اولین پست ویرگولم رو بذارم که برق رفت. ولی خب ایده ای رو از تاریکی به ذهنم رسوند که شاید جالب باشه به اشتراک گذاشتنش. فضای ویرگول احساس کردم حداقل جوری هست که بتونم مساعلی که به ذهنم میرسه رو بتونم بنویسم که شاید تاثیر هم در من هم در مخاطب داشته باشه.
اینجا شما صدای خاموش ی ذهنی رو میشنوید که شاید بعد از ی مدتی کوتاهی دیگه وجود خارجی نداشته باشه ولی حداقل شاید اون تشعشعات رادیو اکتیویش از زمان مرگ ش باقی بمونه. شاید تحت امواج متونی یا الکترومغناطیسی. منتها نکته اصلی که خب چه کسایی واقعا مخاطب من میتونن باشن؟ و به چه دلیل میخوان مخاطبش باشن؟ یکی از مسائلی وجود داره اینه که برخی افراد مثل خودم، بخاطر تفاوت هایی که در شخصیت شون نسبت به دیگران دارن همیشه این حس گناه رو دارن که نگاه شون رفتارشون برخورد هاشون فکراشون بدلیل متفاوت بودن با دیگر افراد، نادیده یا حتی غلط و غیر عادی به نظر دیگران برسه و با گذر زمان این فکر باعث این میشه این افراد بیش از هر وقت دیگه ای تنهاتر و منزوی تر بشن و دیگر افراد جامعه جسارت بیشتری برای توهین پیدا کنن.میخواستم بگم شاید با نوشتن این متن ها بتونم ی حس مشابهتی تو فردی ایجاد کنم که احتمالا به این نتیجه برسه که غیر عادی نیستش و اون فقط جز معدود افرادی هستن که اینچنین شخصیتی دارن.
پس به کار خودم ادامه میدم و این متن ها رو میخوام باقی بگذارم برای کسایی که شاید مشابهتی باهم داشته باشیم... پس به کار خودم ادامه میدم و این متن ها رو میخوام باقی بگذارم برای کسایی که شاید مشابهتی باهم داشته باشیم... این پاراگراف توضیح کاملی از این پروداکت نیست. پس تو صفحه های بعدی شاید نوشته شد. شایدم بخوام ی کتاب داستانی رو اینجا روایت کنم:)
اینم ی والپیپر اگه خواستید استفاده کنید :)