آقا من یه داستان از همخونه ایم زمان دانشگاه بگم
اسمش علیه و هر موقع وقت شام میشد و میگفتیم چی بزنیم، میگفت من الان یه غذای پرفکت درست میکنم که عشق کنی
علی همیشه تو آشپزخونه خیلی کثیف طوری کار میکرد. این دفعه هوس کرده بود که پیتزا بده بهمون اونم بدون فر و دم و دستگاه🤣 بهش میگفتم داداش یه املت بزن بخوریم تموم شه بره میگفت نه خسته شدیم انقد املت زدیم. این غذارو از مادرم یاد گرفتم یه ساعته درست میشه.رفتیم مغازه و شروع کرد خرید کردن قارچ و گوجه و پنیر پیتزا از اینا که فله ایه و ....
اصرار داشت که همه چی رو برند بخریم. حالا تو مغازه زنگ زده به مادرش و خالش که آقا کدوم برند برا پنیر پیتزا بگیرم و کدوم مدلش رو . بالاخره از بین ده تا مدل، پنیر پیتزا فله چناران رو انتخاب کرد و گفت این برا ما مشهدیا ساخته شده😂 ما باید از این استفاده کنیم
رفتیم خونه و شروع کرد به پخت و پز. اول پنیر رو رنده کرد، به جای پخش شدن پنیر پیتزاها روی خمیر، یه جا جمع شده بود و داشت ته میگرفت. دود از رو ماهی تابه بالا میرفت و بوی سوختگی همه جا رو پر کرده بود.
انقد استرس داشت که الان ضایع میشه با اون همه ادعاش😂 و هی میگفت بهم که "امشب یا پیتزا میشه شام، یا یه تیکه زغال!"
حالا با احتیاط تابه رو از رو گاز برداشت و پنیر سوخته رو با چاقو جدا کرد. دوباره دست به کار شد و این بار با دقت بیشتری خمیر رو با سس گوجه فرنگی آغشته کرد و پنیر رو روش ریخت.
کم کم داشت بوش خوب میشه و هی نگا میکرد و میگفت یه پیتزا درست کردم که انگشتای پاتم میخوری باهاش😅
بالاخره پیتزا آماده شد و علی برشها رو تقسیم کرد. خوب شده بود ولی تهش مزه سوختگی میداد میگفت از دستی این کارو کردم دودی بشه(بچه پرو😄)