همیشه فکر میکردم چی میشد اگه آدما زبون بلد نبودن. یا اصلاً زبون نداشتن که بتونن زبون بلد بشن.
آخه مورخین میگن حتی انسانهای نخستین هم تا حدودی وسیلۀ ارتباط منظور و مقصودشون رو داشتن. پس میشه گفت حتی اونا هم به نوعی «زبان» داشتن.
اگه آدما زبون بلد نبودن، نمیتونستن به همدیگه بگن دوستت دارم.
اگه آدما زبون بلد نبودن، نمیتونستن به همدیگه بگن ازت متنفرم.
خب کدومش مهمتره؟ ابراز نفرت یا ابراز عشق؟
بعضیا میگن هر چی انرژی منفی بدی، دو برابرش برمیگرده به خودت.
خب اگه آدم انرژی منفیاش رو بیرون نریزه که سه برابرش برمیگرده به خودش!!!
پس به نظر من جفتشون مهمن. هم اینکه به یه نفر بگی: «آقا من باهات حال نمیکنم»
هم اینکه به یکی بگی: «تو دلیلِ زندگیکردنِ منی.»
پس زبون مهمه، نه؟
اینکه میگم زبون اشتباه نکنید، ممکنه با یه نامۀ عاشقانه یه رابطۀ رُمانتیک رو شروع کنید. اینم زبونه ولی به نوع نوشتاری. ممکنه زبان بدن نشون بده که از بودن در یک جمع معذبی. دائماً با انگشتهات بازی میکنی. ممکنه یه موقعهایی ناخنهات رو بخوری چون استرس یا دلشوره داری. همۀ اینا زبونن.
حالا یه بار دیگه میپرسم؛ اگه زبون بلد نبودیم چی میشد؟
تصور کنید دو نفر دارن توی یه فضایی راه میرن که الان اسمش رو گذاشتیم خونه. این دو نفر توی مکانی هستن که بهش میگن زمین. جفتشون توی اون فضایی که توش راه میرن (خونه) یه گروهی رو تشکیل میدن به اسم خانواده. هر کدوم مسئولیتهایی دارن که بهشون میگن نقش. جنسیتی دارن که اگه اون دو نفر رو زن و شوهر تصور کنیم میشن مرد و زن.
پس اگه آدما زبون بلد نبودن، زبوننفهمترین موجودات عالم میشدن. چرا؟ چون انسان اجتماعیترین موجود دنیاست. همین مفاهیمی (نقش، خانواده، خونه) که الان گفتم کاملاً قراردادیه. یعنی دستورالعمل اولیهای نبوده که یه نفر بیاد توی شکم مادر بهت یاد بده این یعنی فلان، اون یعنی بیسار. با برقراری ارتباط شکل گرفته.
اگه زبون نداشتیم و زبون بلد نبودیم و زبوننفهم بودیم، عملاً میشدیم حیواناتی که با غریزه عمل میکنن و مقداری هم شعور دارن. چرا؟ چون شعور هم با زبانه که تقویت میشه. مثلاً مادر به بچهاش میگه عزیزم این کار بَده. این کار درسته. اینجوری کن. اونجوری نکن. عزیزم تشکر کن از آقا. اونموقع میشدیم حیوانات ناطق!!! عه ببخشید ناطق هم نبودیم دیگه... پس میشدیم حیواناتِ نا ناطق :)