تفکر واگرا و همگرا در مباحث روانشناسی مطرح شده و با استفاده از آن ، به بررسی و شناخت نوع عملکرد مغز در تحلیل مسائل و انتخاب راه حلهای گوناگون می پردازند. بر اساس این نوع دسته بندی ، تفکر در انسان به دو شکل واگرا و همگرا صورت می گیرد.
تفکر واگرا ( divergent thinking ) به معنای ارائه راه حلهای مختلف و بدون محدودیت است و تلاش می کند در محدوده ای وسیع تر از چارچوبها و الگوی روزمره و تکراری ، هر چه می تواند ایده های جدیدتر و راههای متفاوت تری مطرح کند. معمولاً این دسته از افراد اصطلاحاً راست مغز هستند.
تفکر همگرا ( convergent thinking ) کاملاً برعکس تمایلی به ایده و راه جدید و جداشدن از الگوهای موجود ندارد و تمرکزش بر موضوعی خاص باقی می ماند و ایدههای به ظاهر غیرمرتبط را حذف می کند که به آنها اصطلاح چپ مغزها نیز گفته می شود.
تفکر واگرا تمام احتمالات و حتی ایده های غیرعملی را متصور می شود و تفکر همگرا نتایج تفکر واگرا را ارزیابی و آنهایی که با چارچوب از پیش تعیین شده همخوانی داشته باشد ، انتخاب و اجرایی می کند. میتوان گفت تفکر واگرا لازمه و عنصر اصلی تفکر خلاقانه است و تفکر همگرا ، نتیجه و اثر ملموس تفکری منطقی و تا حدودی محافظه کارانه .
این دو نوع تفکر در همه انسانها به صورت طیفی از کمترین تا بیشترین حد وجود دارد. هر دوی این دو نوع تفکر برای رسیدن به هدف نهایی ضروری و هر کدام در یک مرحله نیاز و موثر هست و نمی توان گفت یکی بر دیگری برتری دارد. دسته سومی نیز طیفی از هر دوی این دو نوع تفکر را دارند. دسته سوم معمولاً همان میان مغزها هستند.
مطلب در این باره بسیار است و قصد این بود که با این مقدمه وارد بحث اصلی شویم . اینکه افرادی با این نوع تفکرات در کدام مرحله از فرآیند برندینگ موثر هستند ، موضوع این نوشتار است.
در فرآیند برندینگ بخشها و فعالیتهای ذهنی و عملی بسیاری صورت می گیرد که در برخی از آنها به یکی از این دو نوع تفکر و در برخی موارد حضور و اثر هر دو لازم است.
به عنوان مثال در بخشهایی مثل خلق ایده هایی برای ارتباط خلاقانه میان پایه های اصلی برند به شدت نیاز به افرادی با تفکر واگرا احساس می شود. جایی که قصد داریم ایده های خلاقانه برای حضوری متفاوت در بازار و ذهن مخاطب ایجاد کنیم. اساساً ایده پردازی با نگرشی بدون در نظر گرفتن محدودیتها اتفاق می افتد. افراد با تفکر همگرا در این فاز تقریباً سم هستند. آنها معمولاً به دنبال تقلید از برندهای موفق و تکرار راهها و ایده های همیشگی هستند. اما در همین مرحله تدوین پایه های اولیه برند ، برای برنامه ریزی نتایج حاصل از مخاطب شناسی ، اتفاقاً به تفکر همگرا نیاز داریم. در زمانی که باید به تعیین یک پاسخ مشخص و بررسی واقعیت ها بپردازیم ، تفکر همگرا به کار می آید. افراد با این نوع تفکر ، از میان اطلاعات واقعی به دست آمده ، بهترین نتیجه را می گیرند و با شفافیت راجع به خط پایان و تصمیم نهایی ، حرف می زنند. آنها تصورات و آرزوهایشان را در قضاوت و ارزیابی مسئله دخالت نمی دهند و معمولاً دقیق و قاطع به حذف یا انتخاب موضوعی می پردازند.
دسته سومی نیز در همین مرحله مورد نیاز است. کسانی که بتوانند تحلیل جامع و کل نگری از اطلاعات خام موجود و به دست آمده از سه بخش محیط ، مخاطب و سازمان داشته باشند و ارتباطی بین ایده های مطرح شده توسط تیم خلاقیت و اطلاعات خام برقرار کرده و ماحصل آن را برای تصمیم گیری نهایی به افرادی با تفکر همگرا ارائه دهند.
اینها کسانی هستند که معمولاً نقش مشاور و استراتژیست را در فرآیند برندینگ ایفا می کنند و سبک تفکر و نگرششان تلفیقی از تفکر واگرا و همگرا است. اثر اینگونه افراد در تدوین برنامه های برندینگ بسیار مهم است. حتماً دیده اید در تیمهایی که افراد خلاق و طراح با ذهنی باز و بدون محدودیت همیشه با افرادی که ذهنی برنامه ریز و تفکری همگرا دارند در تقابل هستند و هیچ کدام حرف آن دیگری را متوجه نمی شود.
فرد خلاق با تفکر واگرا دائم از شیوه های جدید و متفاوت برای ایجاد تمایز حرف می زند و از کلیشه و تکرار بیزار است و فرد با تفکر همگرا و محافظه کار ، از ریسک چنین تصمیم هایی فرار می کند و با هدف رسیدن به نقطه ای معلوم و امن ، راههای امتحان شده را پیشنهاد می دهد .
هر دو به فکر منافع سازمان و برند هستند و البته معمولاً به نقطه مشترک نمی رسند.
استراتژیستها و کسانی که طیفی از هر دو نوع تفکر – به صورت ذاتی و یا اکتسابی - در آنها هست ، نقش واسطه را دارند و با تحلیل درست ایده های افراد با تفکر واگرا و نشان دادن راه بر اساس اطلاعات به افراد با تفکر همگرا ، روابط تیم را از حالت درگیری نگرشها به جریانی رونده و سازنده تبدیل می کنند.
مطالب گفته شده را به صورت خلاصه اینگونه جمع بندی می کنم که در بخش ایده پردازی افرادی با تفکر واگرا ، راست مغز ، ایده پرداز و رویاپرداز و به دور از محدودیت های ذهنی موجود نیاز است. در بخشهای برنامه ریزی و اجرایی ، باید از افرادی با تفکر همگرا ، چپ مغز ، واقع بین و معتقد به وحدت رویه در اجرا استفاده کرد و نهایتاً افرادی با تفکر ترکیبی واگرا و همگرا ، استراتژیستها و تحلیل گرانی موثر در انتقال مفاهیم و ایده های ذهنی گروه اول به گروه دوم با در نظر گرفتن و درک شرایط و ملزومات هر دو گروه می باشند.