سلام. من در حوزه ی برنامه نویسی و دواپس مشغول کار بودم که دانشگاه رفتنم به آخرای خط رسید و طبیعتا باید می رفتم سربازی (نمی خواستم غیبت بخورم) از ابتدای تابستان برای فرایند طاقت فرسای امریه ی دانش بنیان توی همون شرکت خودمون اقدام کردم و قبول شدم تا در لیست اعزامی های آبان ۱۴۰۲ امریه دار قرار بگیرم. بر خلاف روال سال های گذشته که آموزشی بچه های امریه عموما پادگان ۰۱ افسریه می افتاد، دوره ی آموزشی برای دوره ی ما افتاد پادگان ۰۲ پرندک.
تا اینجای قضیه اوکی بود. یکم آبان ۱۴۰۲ با دو تا از دوستان (از شرکت های ازکی و سحاب) که در جریان همین امریه دانش بنیان با هم رفیق شده بودیم، هماهنگ کردیم که با هم بریم پادگان ۰۲ پرندک. من افتادم گروهان یکم نصر (طبقه اول گردان نصر) و شنیده بودم که گروهان آسونیه. اکثر بچه های گروهان مون از بچه های امریه دانش بنیان بودن و کارشناسی-کارشناسی ارشد داشتن. روز اول کلا پشت صف گذشت (برای گرفتن لباس و وسایل و ...). فرداش برامون کلاس گذاشتن که مثلا احترامات نظامی چیه و سایر موارد رو توضیح می دادن که ناگهان منو از بین جمعیت صدا زدن و گفتن که مدارکم رو هم بیارم.
بهم گفتن که می خوان منو منتقل کنن. علت رو جویا شدم و متوجه شدم که روی برگه اعزامم آخرین مدرک رو زده دیپلم و طبق این مورد می خوان تقسیم کنند. من مدارک و مستندات دانشگاه برای لیسانس همراهم بود و ارائه دادم، ولی به هر صورتی که بود قبول نکردند. (بعد ها فهمیدم که تا تسویه دانشگاه توی سامانه وظیفه ناجا بشینه ۳ ماه طول می کشه و من عجله کرده بودم) بعد از چند ساعتی معطلی و زیر آفتاب موندن بهم گفتن که منو می خوان بفرستن پادگان دیگری در نزدیکی ۰۲ به اسم مراتکاور و واکنش سریع نزاجا شهید شبان معروف به ۳۳ ارتش. از هر سربازی می پرسیدم که اونجا چه جور جاییه کلی توی دلم رو خالی می کرد. یعنی قرار بود تکاور بشم!؟ لحظات خیلی سخت و بدی گذشت و اون روز یکی از بد ترین روز های زندگیم رقم خورد.
از ابتدای دوره قرار بود آمورشی مون ۶۰ روز باشه ولی در اواسط دوره خبرهایی رسید که دوره آمورشی مون ۴۵ روزه شده و اون خبر خوشحال کننده محقق شد. در نهایت ۱۵ ام آذر از پادگان مراتکاور با نامه امریه لویزان (مربوط به امریه دانش بنیان) ترخیص شدم.
در کل به عقب که نگاه می کنم، لحظات تلخ و شیرین زیادی رو در پادگان مراتکاور گذروندم که لحظات سخت و تلخ اش بیشتر بود. حالا که آموزشی تموم شده، دوست داشتم دستاورد های خودم رو مکتوب کنم تا هم از ذهنم خارج بشه بریزه بیرون و هم اینکه شاید براتون جالب باشه. مواردی که در ادامه می گم اصلا و ابدا به این معنی نیست که سربازی چیز خوبیه و فایده داره. من صرفا از زاویه دیگری به مشکلات و سختی های دوران آموزشی سربازی نگاه کردم.
استقامت روحی ام بیشتر شده. توی دوره ی آموزشی فشار های روانی زیادی بهم وارد شد مثلا تنبیهات سختی برای مسائل مسخره ای مثل خوب شونه نخوردن پتو و آنکادر تخت. ازین دست موارد زیاده و منم گیر نیوفتادم. مدیریت ذهنی این فشار ها مهمه و اینکه باعث نشه امور روزمره ام دچار مشکل بشه و درگیر استرس و اضطراب بشم. خلاصه اینکه ظرفیت تحمل شرایط پراسترس ام رفته بالاتر.
بدنم رو فرم اومده و کمی لاغر شدم. من به واسطه ی کارم ساعات زیادی رو پشت میز و کامپیوتر میشینم و در کنارش ورزش ای هم نمی کنم. همین باعث شده بود که دچار مشکلاتی مثل چاقی و مسائل پیرامون اش بشم. دو دوره رژیم در تابستان گرفته بودم و در مجموع ۴ کیلو کم کرده بودم و در طول همین یک ماه نیم دوره ی آموزشی سربازی، ۷ کیلو کم کردم! و وضعیت کلی سلامتیم بهبود داشته. پیاده روی های زیاد و مکرر روزانه داخل پادگان از آسایشگاه تا میدون مرکزی آموزش (به فاصله ی ۳ کیلومتر و ۲۰ دقیقه پیاده روی) ، رژه، کار اجباری با بیل یا جارو در اطراف پادگان هفته ای یکبار، بشین پاشو و پامرغی و ... همه ی این ها انرژی فوق العاده ای ازم می گرفت و فشار بدنی زیادی برام داشت. برنامه ی جدی گذاشتم که ورزشی سبک رو بعد سربازی شروع کنم تا این وضعیت آمادگی جسمانی رو نگهدارم و نذارم دوباره بدنم افت کنه.
روحیه ام کمی خشن و خشک شده. در مجموع فشار های روانی و بدنی و سرد و خشکی آب و هوای پرندک!، برای تحمل این فضا کمی خشن شدم و بگو بخندم کمتر شده. البته شاید بعد از مدتی برگردم به سابق و اعصابم آروم تر بشه ولی الآن این شرایط رو دارم.
قدر خانواده و زمانی که باهاشون هستم رو بیشتر میدونم. هیچ وقت اولین مرخصی آموزشی یادم نمیره، چقدر دلتنگ خانوم بچه ها شده بودم و بغضی همراهم بود که نترکید. قبل از سربازی، واقعا قدر زمانی که پیش خانواده بودم رو نمی دونستم و این یه درس بزرگ برام بود که به خانواده و وقت گذروندن باهاشون اهمیت بیشتری بدم.
اگر سوالاتی درباره ی سربازی داشتید توی کامنتا بپرسید، سریع جواب میدم. ممنونم از وقتی که برای خوندن این نوشته گذاشتید.