طراح و برنامه نویس وبسایت و اپلیکیشن
ویدیوی تاثیرگذار کمپین «مهمه»

روی صندلی راک نشسته بودم و در حالی که به آرومی خودم رو تکون میدادم به این موضوع فکر میکردم که اهدافم توی زندگی چیه و میخوام چیکار کنم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم به این سوال بنیادی رسیدم که اصلا توی زندگی چی واسم مهمه؟! خب اولین چیزی که بی درنگ به خودم گفتم، پول بود. پول برای همه مهمه! بعد از اون یه موقعیت شغلی خوب بود. زبان خارجه هم از اون مواردی بود که سریع به ذهنم خطور کرد!
توی همین افکار بودم که چشمم از لای در اتاقم به آشپزخونه افتاد. چیزی رو که میدیدم نمیتونستم باور کنم... مادرم در حالی که یه قاشق توی دستش بود کف آشپزخونه افتاده بود! توان حرکت نداشتم... برای چند ثانیه واقعا نمیتونستم به چیزی فکر کنم... به سمتش دویدم و دیدم که از حال رفته. نمیتونستم بفهمم چه مشکلی پیش اومده. حتی نمیتونستم تشخیص بدم که نفس میکشه یا نه. کلی آب به صورتش پاشیدم. هیچ عکسالعملی نشون نمیداد.
ترس به من غلبه کرده بود. سریعا با اورژانس تماس گرفتم. فقط یادمه التماسشون میکردم که مادرم رو بهم برگردونند. به ازای هر ثانیهای که میگذشت، میتونستم کل دردهای دنیا رو توی وجودم حس کنم... حاضر بودم تمام چیزهایی که تا چند دقیقهی قبل فکر میکردم مهمه رو فدا کنم تا مادرم یک بار دیگه به من نگاه کنه و لبخند بزنه ...
توی ذهنم میتونستم صدای آژیر آمبولانس رو توی خیابونهای شلوغ شهر بشنوم. میتونستم گیر افتادنش پشت انبوهی از ماشینها رو حس کنم. دوست داشتم توی خیابون میبودم و دست تکتک رانندهها رو میبوسیدم، تا بتونم راه رو برای آمبولانس باز کنم. ای کاش این قدرت رو داشتم! ای کاش برای چند لحظه، زمان معنای خودش رو از دست میداد.
متاسفانه ... متاسفانه ...
همین تراژدی دردناک، باعث شد هر موقع توی خیابون صدای آژیر میشنوم ناخودآگاه اشکم سرازیر بشه. مثل همین چند وقت پیش که تعداد زیادی از آتشنشانای کشورمون … آه ...
به کمپین مهمه بپیوندید تا با ایفای نقش مسئولیت اجتماعی، برای کشور عزیزمون مفید باشیم.
مطلبی دیگر از این نویسنده
ویدیویی تاثیرگذار از فحاشی در شبکههای اجتماعی
مطلبی دیگر در همین موضوع
نیاز نیست کاپشن بپوشیم 11 - روز سوم
بر اساس علایق شما
به کدامین گناه؟!