بیدر کجا باشد تا عاقبت؛ نان سواره و او پیاده که گوگلریدر را از ما گرفت. خانه امیدمان بود. رنج و غم با هم دود میکردیم و با کامنت و لایکهای پشت هم، مطمئن میشدیم که در این سیاره زامبیزده، تنها نیستیم. وقتی از قبیلهمان یکییکی کم میشد مطمئن بودیم که با جوانههای تازه رسته کاری نمیتوانند بکنند. همه اینها بستر میخواست و گوگل، که پیشتر مباشر جستوجوگرمان بود، آن را مهیا کرده بود.
حالا مشتی آواره شهر بیدروازه وب و نتیم؛ بی نجوای دستان گوگل و دوستان. توییترهست، فیس بوک بود، شهر نوی اینستاگرام هم، اما هیچکدام جای آن دژ پر واژه را نگرفت و نمیتواند بگیرد. آنجا ما در پناه کلام سکنی گزیده بودیم و هیچ اغراق نیست اگر بگویم که خیلی از ما، همانجا نوشتن یاد گرفتیم، حتی خواندن.
صبح آن روزی که ناگهان برنامههای عادی شبکههای بینالمللی قطع شد و به جای گزارشهای تصویری از چهاراره ولیعصر تا میدان آزادی، نمای هوایی از هلیکوپتری دیدیم که پیکر بیجان مایکل جکسون را در آغوش میگرفت هم به گودر (نام صمیمانهای که به او داده بودیم) پناه بردیم. گودر همان سیستم عامل سخنگوی فیلم «او» بود که با کاربر مستقیمش روابط عاشقانه برقرار کرده بود.
نامههای سرگشاده و بیانیههای آتشین را در گودر پیدا و ذخیره میکردیم. بعضی از خوراکهای ذخیره شده ذرهذره به جانمان مینشست و حتی ستارهدارشان میکردیم که بعدا دوباره به آنها مراجعه کنیم. خلاصه که حمایت ما شهروندان آرمانشهر اینترنت بعد از گودر مانند احوال حسن روحانی است بعد از مرگ آیتالله؛ از این جا مانده و از آنجا رانده!
حالا چی شد که سر صبحی یاد گودر کردم، چی شد که دلتنگ آن گنجینه عظیم معارفم شدم که همه را مزین به درخشانترین ستاره مجازی کرده بودم. هر چه بود بیدرکجا باشد آنکه این سرنوشت را برای ما رقم زد.