چالش این ماه طاقچه خواندن کتابی بود که کنترل زندگی را به دستانت دهد. برای منی که هم درگیر کار تماموقت بودم و هم درگیر پایاننامه و دفاع، فرصت خوبی بود که بهسراغ چنین کتابی بروم. ولی همانطور که میتوانید حدسش را بزنید، اصلاً فرصت نکردم چنین کتابی را بخوانم. برای چالش مرداد ماه، باید کتابی به پیشنهاد آدمها یا پادکستها میخواندیم. من آنزمان کتاب «کار عمیق» را خواندم و آنموقع فرصت داشتم که یادداشت را بنویسم؛ اما کمالگراییام مانع این کار شد و نهایتاً نه به چالش تیر رسیدم و نه به چالش شهریور. این ماه دیگر میخواستم هر طور شده، حتی اگر دیر شده باشد، چالشهای پاییز را تمام کنم. چالشهای زمستان را هم که بسیار دوست دارم و از الان برایشان هیجانزدهام. خلاصه بخواهم بگویم، من کتاب «کار عمیق» را در مرداد خواندم و حالا دارم راجعبهش مینویسم. اتفاقاً آنقدرها هم بد نشد؛ چون الان میتوانم بگویم این کتاب چقدر توانست کنترل من را روی زندگیام بیشتر کند.
کال نیوپورت قسمت زیادی از کتاب کار عمیق را به این اختصاص داده که کار عمیق چه اهمیتی در زندگی دارد. مثلاً در همان ابتدای کتاب میگوید که سه نوع کارمند موفق هستند: کارکنان با مهارت بالا که در همه چیز کارشان استاد هستند و خیلی خوب بلدند با ماشینهای هوشمند کار کنند، فوقستارهها که افرادی آنچنان متخصص هستند که همه دوست دارند با آنها کار کنند و مالکان که ثروتمندند. من که در دستهی دوم و سوم نبودم؛ اما دوست داشتم در دستهی اول جای بگیرم و طوری در کارم پیشرفت کنم که به یک مهرهی حیاتی تبدیل شوم. کتاب «مهرهی حیاتی» را هم خیلی دوست داشتم بخوانم؛ اما در نقدهایش خواندم که بیشتر به این میپردازد که مهرهی حیاتی چیست و کمتر دربارهی مهرهی حیاتی شدن صحبت میکند. برای همین بیخیالش شدم. خلاصه کال نیوپورت میگوید که برای قرار گرفتن در دستهی اول و دوم کارکنان، باید کار عمیق را در زندگیتان جدی بگیرید.
در بخشهای بعدی کتاب، ایدههای مرتبط با کار عمیق توضیح داده میشود. برای کسانی که میخواهند کار عمیق را وارد زندگیشان کنند، چند روش مؤثر است. یکی روش ریتمیک است که مثلاً روزانه یک ساعت در روز را به کار عمیق اختصاص میدهی و بعد به کارهای دیگر میپردازی. نیوپورت دانشجویی را مثال زده بود که هم بهتازگی پدر شده بود (مطمئنم اگر مادر شده بود چنین برنامهای را اصلاً نمیتوانست در زندگیاش پیاده کند!) و هم شغل تماموقتی پیدا کرده بود و مجبور بود پایاننامهاش را تمام کند. برای همین صبحها پیش از رفتن به سر کار زودتر از خواب برمیخاست و دو سه ساعتی روی پایاننامهاش کار میکرد. با این روش توانست تعادلی بین زندگی خانوادگی، درس و کار ایجاد کند. من هم از این روش الهام گرفتم و ناگهان عزم خودم را جزم کردم که شهریور پایاننامهام را (که پنجاه درصدش جلو رفته بود) تمام کنم و خودم را راحت کنم. هفتهی اول همه چیز خوب پیش رفت. صبحها ساعت پنج از خواب بلند میشدم، دو ساعت روی پایاننامهام کار میکردم و بعد سر کار میرفتم و همه چیز خیلی خوب بود. بعد یادم است استاد مشاورم گفت قطعاً نمیتوانی در این زمان کوتاه کارت را تمام کنی و همان آخر مهر دفاع کن. من هم کمی شل کردم و دیگر صبحها بیدار نمیشدم. به این نتیجه رسیدم که همان پنجشنبه جمعهها هم روی پایاننامه کار کنم خوب است و دیگر لازم نیست اینهمه به خودم سختی بدهم. درحالیکه یادم است آن روزها واقعاً هدفمند بودم و میخواستم کار را هرچه زودتر تمام کنم. بعد هم که خیلی شل کردم و فقط دو روز به کتابخانه ملی رفتم که جریانش را در روش بعدی مینویسم. و هنوز هم دفاع نکردهام. خلاصه من روش نیوپورت را امتحان کردم و واقعاً روش خوبی هم بود؛ ولی من احساس میکنم هیچوقت در زندگی مداومت نداشتهام و همین موضوع هم در بسیاری از مواقع به من ضربه زده. ولی بالاخره کتاب کار عمیق در اینجا کمی تأثیر در زندگیام گذاشت.
یکی دیگر از شیوهها شیوهی زندگی رهبانی بود که حداقل برای من جواب نمیداد. چند بار در دورهی کرونا امتحان کردم که دور از دوستانم و فضای مجازی باشم و کمی به خودم و زندگیام فکر کنم. در آن دوران فقط کتاب میخواندم و شاید گاهگداری با کسی حرف میزدم. ولی سراغ اینترنت نمیرفتم و خودم را موظف کرده بودم که تا حد امکان از گوشی و لپتاپ هم دور باشم. آن دوران خوب بود ولی باز هم دوام نداشت. الان هم که فکر میکنم، بازدهی آنچنانیای برایم به همراه نیاورد. وقتی دو روز به زندگی سابق برمیگشتم، همان آش بود و همان کاسه. خلاصه روش رهبانی هم جواب نداد. یک روش دیگر هم هست که نامش روش دوسبکی است. برای مثال بعضی از استادهای دانشگاه بعضی از ترمها کمتر درس میدهند تا به تحقیقاتشان برسند. من هم دوست داشتم حداقل در طول هفته این زیست دوگانه را امتحان کنم. پنج روز که سر کار بودم و همان روش ریتمیک را هم اگر پیاده میکردم، خیلی هنر کرده بودم! برای همین قرار گذاشتم پنجشنبهها و جمعهها را برای کارهای تحقیقاتی و دانشگاه کنار بگذارم. این تصمیم اولش خوب پیش نرفت؛ چون در خانه اصلاً تمرکز نداشتم. برای همین کتابخانه ملی را برای این کار انتخاب کردم. و باید اعتراف کنم همان دو روزی که به کتابخانه ملی رفتم، بیشتر کارهایم تیک خورد و نزدیک هفت هشت ساعت یک سره روی پایاننامهام کار کردم. ولی مشکلش اینجا بود که کتابخانه ملی خیلی دور است و شاید صبح برای رفتن به آنجا انرژی زیادی داشته باشی؛ ولی برگشتنی آنقدر خسته هستی که با لپتاپی بر دوش، اصلاً حوصله نداری با اتوبوس و مترو برگردی و نهایتاً اسنپ را انتخاب میکنی. آنهم که خرج زیادی رو دست آدم میگذارد. بههرحال در انتها به این نتیجه رسیدم که من میتوانم روش ریتمیک را کوتاهمدت اجرا کنم و اگر بخواهم کار تحقیقاتی کنم و مقاله یا پایاننامه بنویسم، به کتابخانه ملی نیاز دارم. مخصوصاً که آنجا هر کتابی بخواهم هست و محیطش برای درس خواندن و کار کردن عالی است. من در خانه خوابم میگرفت و چون رختخوابم کنارم بود، سریع میرفتم میخوابیدم. اما در کتابخانه ملی این خبرها نبود و مجبور بودم خودم را بهزور بیدار نگه دارم. خلاصه موفقیتآمیزترین روشم همان کتابخانه ملی بود. امیدوارم باز هم بتوانم به آنجا بروم و کارهای عقبافتادهام را تمام کنم.
یکی دیگر از مشکلاتی که من در پیاده کردن توصیههای کتاب داشتم، این بود که هدف خاصی نداشتم. یعنی اگر پایاننامهام تمام شود، ایدههایی برای نوشتن مقاله در ذهنم دارم؛ اما میدانم که حالا حالاها سراغشان نمیروم. کمااینکه اصلاً هم نیازی به مقاله نوشتن نمیبینم؛ چون من که نمیخواهم ادامه تحصیل بدهم و مهاجرت کنم. اعتمادبهنفس هم که ندارم که بگویم مقالهی من جامعهی ادبیات را دگرگون خواهد کرد! درنتیجه، احساس میکنم اصلاً چرا باید کار عمیق کنم؟ اما از حق نگذریم، در محیط کارم سعی میکنم توصیههای کتاب را پیاده کنم. در آنجا بههیچوجه از شبکههای اجتماعی استفاده نمیکنم، جز در موارد مهم به تلفنها و پیامکها جواب نمیدهم و خلاصه سعی میکنم عوامل حواسپرتی را تا جای ممکن از بین ببرم. حداقل این روش جواب داده و خوب هم بوده. در یک مورد از خودم راضی بودم!
من بعد از خواندن این پست، به فکر خواندن کتاب کار عمیق افتادم. شما میتوانید نسخههای صوتی و متنی این کتاب را از نرمافزار طاقچه بخرید یا حتی از طاقچه بینهایت بگیرید: