چالش کتابخوانی این ماه طاقچه خواندن کتابی دربارهی امید بود. این چالش برای منی که از امید و هر آنچه که به آن مربوط میشود بدم میآید، واقعا چالش محسوب میشد! کسی که شاعر موردعلاقهاش م. امید یا اخوان ثالث باشد، چیز بیشتری از او انتظار نمیرود. همان شاعری که هوشنگ ابتهاج در وصفش گفته است:
نام امید داشت اما گام / در ره ناامیدوار گذاشت
برای همین به دنبال کتابی میگشتم که شعاری نباشد و به واقعیت زندگی بپردازد. راستش با دیدن عنوان کتاب «همه چیز به فنا رفته»، با خودم فکر کردم این هم حتما اغراق کرده است و در انتها به این نتیجه میرسد که باید به آینده امیدوار بود. برای همین میخواستم یک کتاب کوتاه بخوانم یا درمورد کتاب «انسان در جستجوی معنا»، که قبلا آن را خواندهام، بنویسم و پروندهی چالش این ماه طاقچه را ببندم.
اما در وسط راه دلم خواست که به کتاب «همه چیز به فنا رفته» یک فرصت بدهم. وقتی به فهرست کتاب نگاه میکردم، به عنوان جعبۀ پاندورا برخوردم. چیزکی از جعبۀ پاندورا میدانستم. میخواستم ببینم مارک منسون این افسانه را چگونه تحلیل کرده است. راستش از تحلیل او بدم نیامد. به جهانبینی من نزدیک بود. برای همین تصمیم گرفتم کتاب را بخوانم.
مارک منسون قصد دارد بگوید که همه چیز به فنا رفته و این امید نیست که به کمک ما میآید. ما نباید امید داشته باشیم همه چیز در آینده تغییر میکند. نباید به روزهای بهتر امید داشته باشیم. سعی کنیم خودمان بهتر باشیم و به بلوغ برسیم. بلوغ هم یعنی اینکه اعمالی را بدون قید و شرط انجام دهیم. بدون آنکه از دیگران، خدا و کائنات انتظار داشته باشیم که به ما پاداش دهند. راستش عملی کردن این قسمت کتاب برای من سخت بود. شاید در مواردی به بلوغ رسیده باشم؛ اما در بسیاری از موارد همچنان مانند یک کودک رفتار میکنم.
یکی از چیزهایی که مرا در کتاب اذیت میکرد، پراکندگی مطالب بود. احساس میکردم که مطالب یک وبلاگ به شکل یک کتاب درآمدهاند. بعضی موضوعات به هم ربطی نداشت و نویسنده سعی کرده بود آنها را به عنوان اصلی کتاب ربط دهد. همچنین نویسنده درمورد موضوعات مختلف نظراتی قطعی داشت و همین مرا آزار میداد. نمیدانم کتاب چقدر علمی است. احتمالا ارجاعات نویسنده به روانشناسان مختلف خیلی پایهی علمی نداشته باشد. نتیجهگیری کتاب را هم اصلا دوست نداشتم. شاید یکی از دلایلی که باعث شود این کتاب را به دیگران پیشنهاد نکنم همین است. احساس میکنم نتیجهگیری کاملا شتابزده بود و کلیت کتاب خواننده را به سمت نتیجهگیری کتاب هدایت نمیکرد. در کل میتوانم بگویم از خواندن کتاب لذت بردم و با افکار جدیدی آشنا شدم. این کتاب هیچوقت سعی نکرد به من روحیه دهد و مرا امیدوار نگه دارد، و این بهترین مزیت بود.
احتمالا اگر نگاهی به فهرست کتاب بیندازید، چیزهای بیشتری دستگیرتان شود. این کتاب با ترجمههای مختلف چاپ شده است و عناوین متفاوتی دارد. مثلا انتشارات میلکان این کتاب را با عنوان «اوضاع خیلی خراب است» منتشر کرده است. من ترجمۀ انتشارات کتاب کوله پشتی را خواندم. ترجمه نیاز به ویرایش داشت و فرصت نکردم به ترجمههای دیگر کتاب نگاه کنم. شما میتوانید این کتاب را از نرمافزار طاقچه بخوانید یا بشنوید: