
مگه ديشب بارون اومده؟ چرا همه جا پر از آبه؟ مگه خشكسالي نبود؟
بيمارستان تا سقف زير آب. آدما بي تفاوت نشستن روي صندلي. انگار نه انگار كه همه جا رو آب گرفته. ماهي هاي سرمه اي، سبز ،آبي، رُژ زده ، رژ نزده، يه تعدادي چاق، بيشتري هاشون لاغر، با خرچنگ هاي سبيلو، هر كدام رژه مي رنن به اين طرف و اون طرف.شنانمي كنند، تند تند راه مي رن.
داداشم هم مثل ماهي از تنگ بيرون افتاده داره جون مي كنه. جون مي كنه و داد مي زنه
"ويلچر كجاست؟"
"كارت شناسايي داري؟"
"داداش من مي گم حالش خوب نيست، مثه اينكه حاليت نيستا"
حال كي خوب نيست، من !!!من كه عالي ام. فقط خدا كنه حال بچه خوب باشه. بعد از ١٣ سال داره مي اد. مي آد كه براش لالاي بخونم. موهاش خرگوشي ببافم. از سقف براش ستاره بچينم.از سقف بيمارستان.انگار يكي اكليل پاچيده رو سقف راهروهاش. پولك پولكي. دستم و دراز مي كنم تا بچينم براي دخترم.
تا اون زمان كه از مدرسه مي آد و كيفش و پرت مي كنه يه گوشه و از من مي پرسه
"مامان ناهار چي داريم"
بگمش
"ماهي"
بگه
"بازم ماهي؟"
"اره مادر.ماهي چشه."
بعد ستاره رو بذارم لاي موهاش، كنار گوشش و بگم
ببين اين خانم دكترو. عين ماه مي مونه. انگار قلمو عسل كشيدن روي چشما و موهاش. اندامش و مي بيني؟ انگار يكي تراشش داده. صيغل خورده.
مادر دوست دارم بزرگ شدي تو هم دكتر بشي. مثل همين خوشگل خانم٠
"خانم دكتر ببخشيد كيسه آب پاره بشه، بچه تشنه نمي شه، اب نمي خواد؟"
"وا خانم مگه مي خوايم سرش رو ببريم!!!"
سرش رو ببريم؟ ! سرم گيج مي ره.
نه!!! سرش رو بريدن، بيخ تا بيخ، گوش تا گوش. با داس.اون هم زماني كه دستام تو آب بود. داشتم لباس هاش رو مي شستم. من چنگمي زدم كه فردا بپوشه بره مدرسه. پيش هم كلاسي هاش. هم محلي هاش. اون داشت چنگ مي زد.به قاتلش.كه سرش رو نبره. اما بريدن.
به بچم آب نداده سرش رو بريدن. واسه همين ده ما چند روزه آب نداره.خشك خشك شده .شده برهوت. شده قبرستون. شده درياي بي آب.