ویرگول
ورودثبت نام
mohsen.mansour
mohsen.mansourنوشتن داستان را دوست دارم.❤️
mohsen.mansour
mohsen.mansour
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

شازده كوچولو و حباب هاي صابوني

صداي زوزه باد در ميان ....نه!!!نه!!!

نسیم اردیبهشت ماه نجوا های عاشقانه اش را در گوش درخت آرام آرام زمزمه می کند و با سرپنجه انگشتانش، نرم نرمك برگ های تازه شکفته اش را نوازش مي كند. برايش از عشق مي خواند و از دلدادگی. از تازگي، شکفتن، نو شدن تا رفتن، ترک کردن.درخت که حرف رفتن را مي شنود، تاب نمي آورد ،به خودش مي پيچد ، پیچ وتاب مي خورد، و ناله­اش قاطي مي شود با صداي پسرکم كه با هر بار تركيدن حباب صابوني ، بیشتر از دفعه قبل ذوق مي كند. انگار كه یکی نشسته در دلش و مدام قلقلک اش می دهد. به آخرين باري كه از ته دل ذوق كردم فکر می کنم، كي بود؟ يادم نيست. اما غصه هایم راچرا. تک تک آنها را به یاد دارم. مثل يك شب كه در داخل يكي از همين اطاق های چراغ روشن یا خاموش، اصلاچه فرق می کند، نشسته بوديم و تو از قديم مي گفتي. از اسب و سوار و برنو. از بی کسی و تنهایی و بی مادری. از روزهایی که روی یال های ابریشمی گردن اسب، جلوی پای بابا بزرگ می نشستی تا شب شود و بهانه مادرت را نگیری. از آن روز که خواهش داشتن توله گرگ داشتي و بابا بزرگ همه آبادی را  گسیل کرده بود، براي شاد كردن دل بچه بی کس شده اش. روزی که همه دست به كار شدند و اخر دست، دست خالي برگشتند. ولابد تو آن روز چقدر گريه كردی و پا برزمین کوبیدی. آنقدر زار زدی که نفهمیدی که کی خوابت برده و بعد از گذشت سالها، سوار بر یکی از همین ابرهای سیاه و سپید و خاکستری، پر کشیدی به آسمان. راحت و سبک بار. رفتی به سرزمین سفیدی. مهمان ملكه آسمان. درحاليكه نشسته ای روی تخت سنگی و دست بر سر توله گرگ ات می کشی، ازبالا به ما نگاه می کنی. با گل سرخ صحبت می کنی. از زمین." از جایی که با همه شلوغی، همه مردمانش تنها هستند. از بعضی کارا و بعضی ازحرفها، که بدجور دل آدم را آشوب می کنند.ازتمام روزهایی که اجازه داشتی مربا بخوری، به غیر از امروز." و به من نگاه می­کنی، که­ چگونه با حسرت به ترکیدن حباب های نگاه می کنم که درد دل هایم را درون آنها برای تو می فرستم.

۵
۰
mohsen.mansour
mohsen.mansour
نوشتن داستان را دوست دارم.❤️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید