
كبر آقا نمونه بارزکاسب كاراني است كه شعار" هميشه حق با مشتري است "را سرمی دهند . با اين حال که همه جای مغازه نوشته " جدا كن و سوا كن" اما كافي است كه شما كمي در انتخاب ميوه هاتان وسواس به خرج دهيد . آنوقت است كه آن روي سگ اكبر اقا را به وضوح خواهيد ديد.
اصولا اكبراقا از اون تيپ ادمهايي است كه با همه قهرند . حتی خودشان . با همه دعوا دارند و كلا حال دلشان خوب نيست . در کنار همه این ها ، بنده خدا خدا اكبر ،نه تنها اخلاق ندارد ،بلكه از زيبایی هاي ظاهري هم بی بهره است.
سرش گرد و گوشتي ، چشماني ريز و از خرمن مو فقط كمربند کناری ، جایی ما بين خط ريش وبالاي گوش و كمي هم در قسمت پشت سر.آنهم به اندازه چندعدد شويد ،که اگر آن هم نبود شاید بهتربود.
اماميوهايش خوشمزه اند وبی انصافی هم نمی کند .براي همين مشتریهایش را هم دارد.
يك روز مهم فوتبالي به زورعيال مجبور شدم بروم خرید .شب مهمان داشتيم و يخچال مان تهي.خيابان خلوت بود ومغاز ها تعطیل. فقط مغازه اکبر باز بود.وارد شدم و سلام كردم.مطابق معمول جوابم رانداد.به نظر می امد که سرگرم كاري است و كس ديگري هم پشت دخل است.در هر حال متوجه ورود من نشد. نايلوني برداشتم ورفتم سراغ سيب زميني ها، پشت مغازه .جایی كه نه اكبر من را مي ديد ونه من اورا.در همان حال كه سيب زميني ها رو زير و رو مي كردم يك لحظه متوجه صداي شخص دیگری شدم.صدای خانمي که خیلی با ناز می خندید.گوش تیز کردم.
اكبر داشت آهسته مي گفت
" نترس ،دست بزن،"
"نه چندش ام مي شه"
"اي بابا ،چيزي نمي شه،بیدارش کن"
"وا،نمی خوام.تازه اصلا شيطونم نيست،همشم خوابه"
"نمي دونم سربه زنگا چش شده اين ذليل مرده،وگرنه بلا ییه"
باورم نمي شد.نمي دانستم چه كار بايد بكنم،نمي خواستم خلوتشان را بهم بزنم،بدبختی مغازه ديگري هم باز نبود كه بروم انجا.چاره اي نبود جز انتظار..بلاخره خانم از پشت دخل بيرون امد.درحالیكه مي گفت
"انصافا سری قبلی موز تون خيلي بهتر بود."
اكبر اقا هم پرانرژي گفت: من ميوه بد نمي ارم.
رفتم داخل مغازه.سلام كردم.اكبراقا به گرمي جوابم را داد.خواستم موز بردارم. گفت "مهندس از جعبه زيري بردار.بهتره."
تعجب كردم.اكبرهيچوقت ازاين كارها نمي كرد.مشتري ديگري آمد.گوجه بر می داشت که اكبر اقا داد زد
" از زيرچادربردار،واسه امروزه."
گفتم الله و اکبر.چقداكبرمهربان شده؟کیفش کوک بود ودوباره باخانم گرم گرفته بود حسابی. چشمش جای دیگری را نمی دید.كه یکهوخانم جيغ بلندي زدوگفت
"بلاخره بيدار شدی؟"
بچه گربه اي ملوس كه از جيغ خانم موهاش سيخ شده بود از پشت دخل بيرون امد و شروع کردبه جست و خيز.
اكبر گفت
"نگفتم شيطونه"
ومن خيره به چهره اكبراقا ،به لبخندش،به حرارتش،به تلالو دندان طلایش که حالا زيباتر از هميشه به نظر مي رسيد.با خودم گفتم
کاش بچه گربه اکبر همیشه بیدار باشد و شيطان?