به اطرافتان خوب نگاه کنید. میلیونها مشتری که تعداد آنها هر روز در حال افزایش است، مشغول قیچی کردن سیمهای خاردار و موانع موجود در شبکههایی هستند که محدود به تبلیغات شدهاند و آنها را در انبوهی از مشترکین پولی و بلاککنندههای تبلیغاتی سردرگم میکنند. حقیقت این است که این فضاها برای این افراد، هیچ کاربردی ندارد و نتیجه نهایی این است که این مشتریان و مخاطبان از این کانالها میروند، ولی دیگر هرگز برنمیگردند و این اتفاقی است که در حال رخ دادن است.
حالا، به آینده نگاه کنید. طولی نخواهد کشید که همه کسب و کارها و متولیان کانالها، روابط عمومی و خصوصی، سرگرمی، اخبار، موسیقی، ورزش، شبکههایاجتماعی، جستجوهای آنلاین، بهصورت رایگان تبلیغ میکنند و گذاشتن تبلیغ روی دو طرف اتوبوسها بهعنوان وسیلهی نقلیهی عمومی بهعنوان آخرین گزینه در نظر گرفته خواهد شد.
متولدین دههی 60 تا 80 شمسی (1982-2004) که مشتریان اصلی بازار زیر 40 سال هستند، نهتنها تبلیغات را از زندگی خود کنار میگذارند، بلکه به نهادهای تبلیغاتی اینچنینی پوزخند میزنند و رسماً رجزخوانیها و بزرگ جلوه دادن محصولات این شرکتها را افشا میکنند و محصولات آنها را بهعنوان محصولاتی فریبنده و دستکاری شده خواهند شناخت و بعد از آن همان محصولات را موردحملهی خود قرارمیدهند.
البته اگر تبلیغات بهطور ناگهانی همان حجمی از مشتریان ده سال پیش را جذب کند، همهی این موارد بخشیده میشود.
در همین راستا و به منظور حمایت از تلاش این بازاریابان ، بخش بازبینی تجاری دانشگاه هاروارد، دهها مقاله منتشر کرده که در مورد توان و قدرت مجابکنندهی داستان برای نظارت و برندسازی تهیه شده است. این را هم اضافه کنید که در کنار این حرکت، هزاران سمینار TED، برگزارشده که مطالبی در مورد نوروساینس (علم عصبشناسی) و قدرت آن در پشت پیامرسانی داستانی ارائه شده است که در همهی آنها به نویسندگان توضیح میدهد که چگونه مطالبی را تألیف کنند که در قالب داستانگویی در زمینهٔ تجارت و کسب و کار بتوانند موفق شوند.
اما بر خلاف ذوق و شوقهای منتشر شده، ترس و بیاعتمادی هیئتهای مدیره در مورد ماهیت و استفاده از داستان، بیش از همیشه عمیق و گسترده است. گهگاه پیش آمده است که در یک کمپین از داستان برای تأثیرگذاری استفاده کنند. مثل کمپین «کلیک، عزیزم» از شرکت ادوبی؛ اما به طور کلی، همچنان داستانسرایی شرکتها در جهت با هیجان تعریف کردن از محصولات و خدماتشان ادامه داشته است، اما از مسیرهای ناتمام و ناقص، تا جایی که حتی موفق به گیج کردن مشتری هم شدهاند.
این موضوع بیشتر تبدیل به یک گرایش شده است تا اینکه به عنوان یک ابزار کارآمد به آن نگاه کنند. نهتنها برای بخشهای بازاریابی بسیاری از شرکتها صدق میکند، بلکه برای روابط عمومی و مؤسسات تبلیغاتی که به آنها سرویسدهی میکنند هم درست است. رؤیای تجارت داستان محور هنوز در حد یک رؤیا باقی مانده است.