محسن سلیمی فرد
محسن سلیمی فرد
خواندن ۱۷ دقیقه·۴ سال پیش

آیا شبکه های اجتماعی و موتور های جستجو جاسوسی ما رو می کنند؟

قصد کردم راجع به موضوعی بنویسم که مدت ها است ذهن من به خودش مشغول کرده. من نویسنده نیستم اما بعضی وقت ها که لابلای همه دغدغه ها و کارهای عقب موندم وقتی رو به زور برای خودم ایجاد می کنم تا دست به قلم بزنم و تراوشات ذهن آشفتم رو روی صفحه ای درج کنم. تو این نوشته قصد دارم از یک نگرانی براتون بگم که ریشه در پیشرفت تکنولوژی داره و برای همین مروری بر خاطرات گذشتم کردم تا به اهمیت این موضوع بیشتر واقف بشین. برای خوندن این مقاله حدود ۱۵ دقیقه زمان لازمه اما برای فکر کردن به اون فقط به شما بستگی داره.

این داستان خیلی پراکنده است و سعیم بر اینه به شکلی داستان رو جمع کنم. این دومین تلاش من برای نوشتنه، اولی رو حدود دو سال ‍پیش نوشتم ولی منتشرش نکردم. حالا با کمک یه دوست جایی رو ‍پیدا کردم برای نوشتن و برای شنیده شدن.

شروع داستان از جایی که سرچشمه الهام بسیاری از نویسنده ها است. ظلم حاکمیت ، تکنولوژی در خدمت ظالم و کاهش اختیارات انسان ها بخصوص قشر متوسط ، از این بابت به اختیارات بخش ضعیف اشاره نکردم چرا که فقر و ضعف خود بخود اختیار رو از انسان سلب می کنن.

این روزها به لطف اطلاع رسانی آزاد و سریع همه ما از ظلم حاکمیت در سطوح مختلف آگاهی پیدا می کنیم، چه در یک حکومت دیکتاتوری باشیم یا جامعه متمدن دموکرات، به نظر من جایی که اعمال حاکمیت لازمه حکومت باشه، ظلم گسترش ‍پیدا می کنه و ما هم که در طبقه متوسط حکومت ظالمانه ای قرار گرفتیم بارها و بارها طبعات این ظلم رو حس کردیم.

اما دومین محرک من سطح تکنولوژی و سرعت رشد اونه، حتی تو کشور در حال توسعه ما باوجود همه منابع طبیعی و خدادادیش من که یکی از دنبال کننده های اخبار فناوری ام می تونم حس کنم که دنیای فناوری با چه سرعتی داره رشد می کنه و متاسفانه این فناوری ها در اختیار حکومت های تمامیت خواه و قدرت طلبی قرار می گیره که از اون برای کنترل همه جانبه جامعه به نفع امیال خودشون استفاده می کنن.

فیلم های علمی تخیلی فراوانی ساخته شده که به نظرم نویسنده هاشون آینده نگر های نخبه ای هستن و به نوعی فردای غریب الوقوع حاکمیت در دنیا رو برای ما به تصویر کشیدن، تو این فیلم ها می بینیم که حکومت داری به شکل امروزی که محصور در مرز جغرافیایی خاصی باشه و بر گروهی خاص حاکمیت کنه رو تمام شده ، حاکمیت به معنای جدید در حال ظهورن، سرمایه داری، دستیابی و دسترسی به بالاترین سطوح تکنولوژی و قدرت کنترل رفتار جامعه به شکل های متفاوت ویژگی های این حکومت های نوظهورن.

ژانر علمی تخیلی، ژانر مورد علاقه منه و معتقدم اونچه انسان ها قادر به تصویر سازی و تخیل اون باشن رو حتما روزی می سازن و این گاهی خیلی دلهره آور میشه. درسته که تو فیلم ها همیشه ابر قهرمان ها یا انسان های خوش تینت برنده نهایی داستان هستن، اما در دنیای واقعی چیز دیگه ای می بینیم.

تکنولوژی هایی که رفتار و افکار جامعه رو تحت تاثیر خودشون قرار می دن به سرعت در حال توسعه هستند و همه این ها جزء بهینه سازی هایی هستن که امروز هدف موتورهای جستجو و رسانه های اجتماعی هستن،اما نداشتن آگاهی کافی و درک درست برای انتخاب می تونه منجر به اتفاقاتی بشه که برای آیندگان ما حسرت به ارمغان بیاره.

این روزها تو دست همه ابزاری هست که برای بعضی ها همراه لحظه ها در گذران دقایقی از شبانه روز و برای بعضی ها به معنی ساعت ها وقت گذرانیه. درست حدس زدین منظورم گوشی های هوشمنده ، یک آمیخته تکنولوژی که که با سرعت چشمگیری داره تبدیل میشه به کنترل هوشمند رفتار و زندگی ما انسان ها.

بذارین مروری به گذشته بزنم، گذشته ای که برای بعضی ها یادآور تلخی های تمام نشدنیه. سال ۸۸ من بعنوان یه دانشجوی سال آخری حوادث و گذران دوران رو از یاد نبردم درسته که تو این سال ها بارها اتفاقات تلخی رخ داده اما بعضی اتفاقات همیشه در اذهان باقی می مونه. تو اون سال بود که برای اولین بار اطلاع رسانی تو شبکه های اجتماعی اثر خودش را برای ما ایرانی ها آشکار کرد. FACEBOOK و YOUTUBE به سرعت فیلتر شد و محدود کردن سرعت و دسترسی به اینترنت از اونجا شروع شد. بعد از اون دوره حکومت اینترنت رو به شکل دیگه ای مورد ارزیابی قرار داد و خدا می دونه بعد از چندین دوره تکرار، الان چه زیرساخت هایی برای رصد و کنترل رفتار ما در اینترنت پایه گذاری شده، من اصلا علم این رو ندارم که از ظرفیت هوش مصنوعی و پایگاه های بیگ دیتا حرفی بزنم. اما نمی دونم متخصص های این حوزه می تونن ابعاد اثرات این دو حوزه رو بر زندگی ما بیان کنن؟!

این اتفاقات مختص حکومت تمامیت خواه ماه نیست، بلکه به تمام حکومت ها و بخصوص حاکمان آینده یعنی صاحبان رسانه و تکنولوژی هم بر می گرده. اون روزها که ازش به اختشاشات ۸۸ یاد میشه و معترضین خس و خاشاک خونده می شدن رو خوب یادمه، فضا به شدت امنیتی بود، دانشجوی ستاره دار و غصه های دنباله دار. پیامک های حاوی هر کلمه مرتبط به رنگ به مقصد نمی رسیدن. جنبش سبز و جنبش های رنگی از واژه های ممنوعه تو پیامک ها بودن. اون روزها وقتی می خواستیم تو خوابگاه راجع به موضوع حساسی صحبت کنیم باتری گوشی هامون رو در میاوردیم برای اینکه با قطعیت می دونستیم گوشی حتی در حالت خاموش قابلیت شنود داره فقط وقتی به منبع انرژی متصل نباشه نمی تونه ابزار شنود باشه. اون زمان دوربین گوشی ها توانمند نبودن وگوشی های لمسی به تازگی در حال ظهور بودن.

اون دوران رو با امروز و اون گوشی ها رو با رو با گوشی های هوشمند امروز مقایسه کنید، قابلیت ارسال همزمان تصاویر و صدا به تمام دنیا، صفحات تمام لمسی، که انقدر دارن هوشمند میشن که می تونن هیجان و احساسات ما رو از شدت ضربان قلب، شدت لمس کردن صفحه لمسی و و قدرت آنالیز حالات چهره ما رو دارن. این گوشی ها با دوربین جلوی با رزولوشن بالا قابلیت شناسایی احساس شما بعد از دیدن تصویر یا یک فیلم یا شنیدن یک صدا رو دارن پیدا می کنن. با کلی اپلیکیشن هوشمند که قابلیت کنترل دایم محل حضور ما رو دارن و دسترسی های نامحدودی که ما صرفا برای استفاده از امکانات یا دستیابی به سرگرمی ها در اختیار شرکت ها قرار می دیم. نقطه پایانی هم برای این قابلیت ها نمیشه متصور شد. همه این ها فقط سطح قابل لمس و ادراک پذیر این تکنولوژی برای ما کاربران عادیه. امکانات و قابلیت های پنهان و زیرین این تکنولوژی باشه برای متخصصین.

توجه کنید که باتری این گوشی ها به ندرت قابل جدا سازیه و قابلیت هایی مثل جستجوی صوتی با قدرت تشخیص بالا رو دارن که می تونن رو کلید واژه های خاصی حساس بشن، موتور های جستجوی صوتی که علاوه بر کاهش دغدغه ما دارن یاد می گیرن مثل ما فکر کنن و حتی بسیار توانمند تر از ما فکر کنند. به عبارت خلاصه این گوشی ها در صورت خواست شرکت های صاحب این تکنولوژی ها یا حکومت ها می تونن یک ابزار جاسوسی تمام عیار باشن که در همه خونه ها و در همه جا حضور دارن که برای خیلی از ما هیچ وقت فاصلشون بیشتر از ۱ متر نمیرسه.

با مقدمه ای که گفتم می خوام شما رو با یک نویسنده نخبه که دو شاهکار بی نشیر داره آشنا کنم. جرج اورول نویسنده دو اثر فاخر قلعه حیوانات و رمان حراس انگیز ۱۹۸۴. برای اینکه با قلعه حیوانات آشنا بشیم بذارین برگردیم به سال آشنایی من با این کتاب.

تمام اونایی که بیشتر از ۱۹ سال دارن، سال ۱۳۸۶ رو با سرمای بی حسابی که برای بیشتر از ۴۰ روز ادامه داشت به یاد می یارن. برف سنگین و یخبندانی که مدت ها ادامه داشت. آفتابی که بیشتر از ۱ ماه پشت ابرها ناپدید بود. سرمایی در رکورد های هواشناسی بی سابقه و در یاد خاطره ۳ نسل لمس نشده بود.

تو یکی از شب های سرد پاییز همون سال بود که وقتی برای تعطیلات قبل از امتحانات داشتم از مشهد به قاین برمی گشتم، تو خوابگاه از یه دوست کتابی رو گرفتم وتا زمانی که منتظر اومدن تاکسی بودم لباس گرم به تن و آماده رفتن شروع کردم به خوندن اون. کتاب از اون نسخه های قدیمی، اصیل و بدون سانسور قبل از انقلاب بود. اسم کتاب آدم رو یاد رمان های کودک و نوجوان می نداخت. من هم که اون زمان ها بیشتر اهل خوندن مجله های علمی و مستند بودم زیاد با اسم کتاب آشنایی نداشتم و فقط چون به فردی که کتاب رو به من قرض داده بود و بینشش اعتماد داشتم، تصمیم گرفتم کتاب رو بخونم.

اتوبوسی که به سمت خونه حرکت می کرد، حدود ساعت ۱۰ شب حرکت می کرد اما بخاطر شرایط بد خیابون ها و کمبود تاکسی هایی که حاضر بودن تو این شرایط حرکت کنن تصمیم گرفته بودم چند ساعتی رو زودتر برم و با خیال راحت تو سالن انتظار ترمینال قبل ازحرکت اتوبوس حاضر باشم. اینطوری شد که حوالی ساعت ۶ به تاکسی زنگ زدم و قرار شد ساعت ۷ ماشین بیاد دنبالم تا بریم ترمینال، همه دانشجو ها و سرباز ها این ساعت ها رو خوب درک می کنند. وقتی قراره به خونه بری و مشتاقه دیدار اعضای خانواده ای، اشتیاق و دلتنگی با هم حالتی رو بوجود میاره که دل و دماغ کار جدی رو نداری، دلت می خواد فقط زمان یه جوری بگذره، چی بهتر از این که تو همچین شرایطی یک کتاب جذاب و خوب گیرت بیاد.

از بخت خوش اون روز من یه کتاب معروف رو داشتم که بخونم. از همون ابتدا داستان خیلی مجذوب کننده بود. بدون اینکه متوجه بشم یک ساعت گذشت و من بخشی از کتاب رو خونده بودم. با کلی لباس گرم و یک کاپشن ضخیم و یک کوله پر کتاب سوار تاکسی شدم تا به ترمینال بریم. از دانشگاه تا ترمینال در حالت عادی ۱۰ تا ۱۵ دقیقه راه بود ولی تو اون شرایط و خیابان های یخ زده حدود ۴۵ دقیقه طول کشید تا به ترمینال رسیدم. تو اون سرما دیگه خبری از داد زن های همیشه نبود. کسی که می خواست بلیط بگیره شاید یک روز قبل یا همان روز تلفنی بلیط رو رزرو کرده بود و از داشتن جا تو ماشین مطمئن بود. اصلا نمی شد ریسک کرد که بیای و بدون جا بمونی.

حدود ۲ ساعت تا حرکت ماشین وقت داشتم. توسالن انتظار جلوی یکی از بخاری های بزرگ جایی رو پیدا کردم و خوندن کتاب رو ادامه دادم. یه ربع مونده به ۱۰ سوار ماشین شدم و تا چراغ های داخل اتوبوس روشن بودن با تمرکز تمام بخش های پایانی داستان رو خوندم. حس عجیبی داشتم، از سیر داستان مجذوب و از پایان ناخوشایند و غیر منتظره شگفت زده بودم، داشتم زندگی خودمون رو با داستان کتاب مقایسه می کردم. در عجب بودم که آیا نویسنده این کتاب تو عصر ما و در کشور ما زندگی می کرده ، و اینکه تاریخ ما رو با مهارت و برای پرهیز از شناخته شدن با شخصیت های حیوانی در هم آمیخته یا... بهتره خودتون این قصه رو بخونید.

اون شب اصلا نتونستم بخوابم. اتوبوس هم با سختی تمام و در شرایطی که تقریبا سوخت رسانی به دلیل یخ زدن مسیرش در حال مختل شدن بود ما رو به قاین رسوند.ساعت ۴ صبح که رسیدیم دمای هوا نزدیک ۲۵ درجه زیر صفر بود. عجب سالی بود اون سال و عجب داستانی بود ،” قلعه حیوانات” .

بعد از قلعه حیوانات اسم جرج اورول تو ذهنم نقش بسته بود به شکلی که هرجا اسم اون رو روی کتابی می دیدم ساده ازش رد نمی شدم. زمستان ۸۶ گذشت و بهار ۸۷ فرا رسید، اون زمان ها رسم بود که جلوی دانشگاه بساط کتاب فروشی برپا می کردن. واسه بچه هایی که دانشگاه فردوسی درس خوندن، درب شمالی کنار نرده های دیوار دانشکده دندانپزشکی. یکی از عادت های من هم این بود که اگر زمان داشتم لابلای عناوین جستجویی بکنم. تو یکی از این روزا حوالی ۱۰ صبح بود که وقتی داشتم می گشتم دوباره به اسم جرج اورول برخوردم، کتاب رو برداشتم و فروشنده هم که با کتاب هایی که می فروخت غریبه نبود، بی درنگ گفت کتاب خوبیه از خوندنش پشیمون نمیشی. پشت کتاب خوندم و حس کردم ارزش خریدن رو داره و خریدمش.

سالهای ۸۵ تا ۸۹ که مرتب کلاس زبان می رفتم، یکی از سرگرمی های مورد علاقه من گوش دادن به کتاب های صوتی زبان اصلی و سمینارهابود. کتاب های صوتی برای من مزیت های بیشتری نسبت به کتاب چاپی داشتن، چرا که می تونستی در حال رفت و آمد بین مسیر ها، تو ترافیک ها در حال انجام کارهای فیزیکی و حتی تو تاریکی بهشون گوش بدی. بنا براین به رسم عادت لابلای پایگاه هایی که اون زمان می شناختمشون کتاب صوتی رمان ۱۹۸۴ به زبان انگلیسی رو پیدا کردم. اون زمان از 4shared.com و filetube فایل هایی رو که دیگران به اشتراک می ذاشتن می تونستی پیدا کنی، الان دیگه به اون سختی ها نیست و از این دو سایت هم دیگه خبری نیست. اون زمان فایل ها رو کم حجم می کردم و روی گوشیم منتقل می کردم، و هرقت که می خواستم گوش بدم هندزفری رو از زیر لباس هام رد می کردم گوشی هندز فری رو دور گردندم می پیچوندم که خیلی تابلو نباشه و فیش اون رو توی جیبم به گوشی وصل می کردم. چه شب ها و چه ساعت های طولانی رو که قدم زنان مسیر ورودی درب شمالی دانشگاه تا خوابگاه ها رو با کتاب ها وسمینار های صوتی توسعه فردی گذروندم. دانشگاه فردوسی تو بهار یکی از زیبا ترین دانشگاه های ایران بود فضای سبزی متنوع و همیشه آباد ، پر از راه های مرموز و مسیرهایی که همیشه یکی دیگه برای کشف کردن داشت. یکی از اون آدم های تاثیر گذار آنتونی رابینز بود. هرچی از آنتونی رابینز تو اینترنت پیدا می کردم رو دانلود می کردم و گوش می دادم. اون زمان یه گوشی K800 سونی اریکسون با حافظه ۵۱۲ مگابایت داشتم که اون زمان گوشی شاخی محسوب می شد. مسیر های بین شهری برای گوش دادن کتاب های صوتی خیلی خوبن. زمان طولانی در اختیار داری و به راحتی می تونی تمرکز کنی و کسی باهات کاری نداره، اما داخل شهر همه چیز به این راحتی نیست.

یه بار دیگه تو مسیر مشهد به قاین فایل های کم حجم شده ۱۹۸۴ رو روی گوشی ریختم تا ببینم این یکی شاهکار جرج اورول چطوریه، اتوبوس که حرکت کرد شروع کردم به گوش دادن. صدای خواننده هم گیرا و پرحجم بود و مشخص بود داستان قراره پر تنش باشه. حدود نیم ساعت از کتاب رو که گوش دادم اظطراب وجود من رو فراگرفته بود، خشمم داشت برانگیخته می شد و ترس هم لابلای اون احساسات سرک می کشید. شروع داستان مثل قلعه حیوانات با یه تصویر سازی فوق العاده دقیق ولی حراس انگیز همراه بود. برای چند لحظه پخش رو متوقف کردم تا بتونم به خودم مسلط بشم اما شدنی نبود. رسیده بودم به بخشی از کتاب که پلیس اندیشه می تونست همه چیز رو مورد سوال قرار بده، هیچ کس حتی تو افکار خودش هم نمی تونست حزب حاکم رو زیر سوال ببره، اگر بو ببرن مرگ دردناکی در انتظارته، حالا این ها رو بذارین کنار این که تو یه ویران شهر زندگی کنی و از حداقل امکانات شهروندی بهره مند باشی، بچه های خودت هم جاسوسایی ان که می تونن تو رو به حکومت لو بدن.

تموم شد، از اونجا که کتاب، فیلم یا فایل صوتی که من گوش می دادم می تونست تا مدت ها من رو تحت تاثیر مثبت یا منفی خودش قرار بده، تصمیم گرفتم شندین کتاب صوتی رو ادامه ندم و تا به الان هم که دارم این متن رو می نویسم به کتاب گوش ندادم یا نسخه چاپی رو نخوندم، چراکه این فکر که دیگه تو این داستان چی می تونه در انتظار آدم باشه من رو پر از دلهره می کرد.

بعد از ازدواج همسرم که مثل من کنجکاو و چالش طلب بود من رو تشویق کرد که کتاب رو باهم بخونیم. اما به دلیل همون ترسی که بهش اشاره کردم بجاش گشتیم و فیلمی رو که با اقتباس از رمان ساخته شده بود رو پیدا و تماشا کردیم. قطعا با دیدن فیلم هیچ وقت به اندازه کتاب خوندن نمی تونیم حس نویسنده رو درک کنیم اما در این مورد خواص با پیشینه ای که از داستان داشتم، دیدن یک فیلم 90 دقیقه ای از خوندن یک کتاب تو یک ماه یا شنیدن کتاب صوتی تو چند روز درد و رنج به مراتب کمتری داره. رمان ۱۹۸۴ در سال ۱۹۴۸ نوشته شده و فیلم در سال ۱۹۵۶ با اقتباس از اون ساخته شده.

برای اونهایی که حوصله خوندن کتاب رو ندارن یا فکر می کنن وقت گوش دادن به کتاب صوتی رو ندارن تماشای این فیلم رو توصیه می کنم. تو این داستان خط سیر تاریک و دهشت آوری از گشترش جنگ و توسعه حکومت های تمامیت خواهی رو می بینی که به هر قیمتی قصد دارن کنترل خودشون رو بر توده مردم حفظ کنن. در نهایت من فایل صوتی کتاب رو گوش دادم و همونطور که تصور می کردم، شنیدن این همه تلخی و شکنجه آزار از یک فیلم ۹۰ دقیقه ای خیلی سخت تره با وجود این توصیه می کنم هر آدمی که به هنر علاقمنده یا در اندیشه تغییر این رمان رو از دست نده.

در خلال این داستان بارها از دستگاهی با نام تله اسکرین یاد میشه که خوندن کتاب و خوندن این مقاله شما رو به یاد گوشی های هوشمندی خواهد انداخت که امروز در دست های ما است. بیشتر از ۷۰ سال پیش جرج اورول چنین آینده ای رو برای بشریت در ۱۹۸۴ متصور شد، این عدد صرفا یک عدده و با برعکس کردن سال نوشتن کتاب بدست اومده. آینده به اون تاریکی که جرج اورول برای ما ترسیم کرده نیست ، ولی بخش عمده ای از پیش بینی های اون محقق شده، اگر بخوایم بدبینانه به این داستان نگاه کنیم انگار رمان های جرج اورول نقشه راه رو برای حکومت های تمامیت خواه و دیکتاتور ترسیم کرده.

گوشی های هوشمندی که امروز در اختیار ما است می تونه رفتار و انتخاب های ما رو به شکلی نامحدودی ضبط پ تحلیل کنه و با شناسایی الگوی فکری ما به صاحبان این تکنولوژی این امکان رو میده که ذهن ما رو با هدایت هوشمندانه به سمتی ببرن که منافع مالی اون ها رو بیشتر و بیشتر و ما رو وابسته و ابسته ترکنه.

بیگ دیتا و هوش مصنوعی این روزها در شبکه های اجتماعی مختلف مثل Facebook, Instagram, LinkedIn فروشگاه های آنلاین مثل Alibaba, Amazon و موتور های جستجو مثل google با محدود کردن دامنه انتخاب ما بر اساس الگوهای فکری گذشته به صرفه جویی کردن در زمان ما کمک می کنن، اما تصور کنید تمام این شناخت و ابزارهای شناختی اگر در اختیار حکومتی دیکتاتور و تمامیت خواه قرار بگیره چطور می تونه با هر حرکت اپوزیسیون و ضد خودش به مبارزه برخیزه و به عبارتی هر تغییری رو در نطفه خفه کنه.

تجربه شخصی من از گوگل و یوتیوب شاید برای بعضی از شما ها سوال بر انگیز یا فقط یادآوری خاطره مشابه باشه. این روزها نوتیفیکیشن هایی رو از گوگل دریافت می کنم که انگار داره فکر من رو می خونه و حرفام رو تو خونه می شنوه و تحلیل می کنه. اصلا انگار گوگل داره مثل من فکر می کنه.

یه بار یه فیلم رو از رو هارد کامپیوتر کپی کردم رو یه فلش و تماشا کردیمش، روزهای بعد مرتب نوتیفیکیشن هایی در خصوص کارگردان فیلم و فیلم های دیگه اون دریافت کردم که من رو ترغیب به تماشای بقیه آثار اون کارگردان کرد. نکته اینجاست اون فیلم روی هارد کامپیوتر بود و تلویزیون ما هم به اینترنت وصل نیست.تجربه من از این داستان این بود که گوگل حرف های ما رو هم می تونه بشنوه و تحلیل کنه.

یه بار دیگه هم داشتم تو یوتیوب دنبال یه دستگاهی می گشتم که فیلمی از اون رو داخل اینستاگرام دیده بودم. ویدیو مال چین بود و نتونستم هیچ کلید واژه انگلیسی پیدا کنم که تو جستجوی من تو یوتیوب بتونه کمکم کنه. در حالی که ساعت ها لابلای ویدیو های مختلف گشتم و کلید واژه های مختلف رو جستجو کردم اما چیزی که می خواستم رو پیدا نکردم. من هر از گاهی که انرژی روحیم کم میشه میرم داخل یوتیوب و چند تا کلیپ از تکنولوژی های مورد علاقم نگاه می کنم. حدود ۱۰ تا ۱۵ روز از اون جستجو می گذشت و دوباره قصد یوتیوب کردم. وقتی صفحه رو بازکردم، نمایش سفارشی شده یوتیوب برام یه سوپرایز یا جایزه در نظر گرفته بود.

درست تو ویدیوهای پیشنهادی که سمت راست و بالای صفحه ظاهر می شن یه ویدیوی کامل از آموزش ساخت وسیله ای بود که دنبالش می گشتم. من اصلا این کلید واژه رو جستجو نکرده بودم یا بهتره بگم به ذهنم نرسیده بود، اما با لطف هوش مصنوعی، خود این ویدیو سر از راه من درآورد و جالب این بود که بازهم با جستجوی کلید واژه جدیدی که در عنوان این کلیپ بود تنها گزینه با ارزش و به درد بخور همینی بود که خود یوتیوب به من هدیه داده بود. تصور کنید ازبین میلیارد ها کلیپ این هوش مصنوعی چیزی رو که من لازمش داشتم حتی بدون اینکه ازش خواسته باشم برام پیدا کرده بود.

امیدوارم منظورم رو درک کرده باشین، من نمی گم اونا دارن جاسوسی ما رو می کنن، اما اگر بخوان همه ابزار لازم رو در اختیار دارن. برای من آینده این تکنولوژی ها مبهم و گاهی ترسناکه، نظر شما چیه؟ ممنونم که تا اینجا وقت گذاشتین و نوشته من رو خوندین. برای تکمیل حرفام لینک گزارشی که توسط یک استاد و پژوهشگر در زمینه ترند های آینده اقتصاد در ۱۰ سال آینده تهیه شده رو براتون می ذارم یا می تونید به صفحه دکتر مجتبی لشکربلوکی در اینستاگرام مراجعه کنید.

لطفا نظرتون رو راجع به این مطلب برای من بنویسین.

بیگ دیتا1984جرج اورول
من که بخش بزرگی از زندگیم رو تا امروز صرف مطالعه، تحقیق و توسعه خودم و تکنولوژی کردم، می خوام از بین مردم دنیا عده ای رو با خودم همراه کنمو باهم دنیای بهتری بسازیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید