پرسشهایی مانند «مهارت یا مدرک؟»، «دانشگاه یا کار»، «مهارت یا دانشگاه؟» در موقعیتها و مکانهای گوناگون مطرح شدند و هر یک نقطه نظر خاص خود را داشتند.
به مناسبت شروع سال تحصیلی جدید، تلاش شده تا رویکردی شاید متفاوت برای بازنگری در جایگاه و کارکرد نهاد «دانشگاه» داشته باشیم. ابتدا با یک تاریخچهی کوچک شروع میکنیم.
ساتیا نادلا، مدیرعامل مایکروسافت، در بخشهای ابتدائی از کتاب خودزندگینامهی خود، "نوسازی"(Hit Refresh)، اوضاع دوران کودکی و نوجوانی خود را این چنین توصیف میکند:
اوایل دههی ۱۹۶۰ بود و جواهر لعل نهرو نخستوزیر پس از حرکت تاریخی گاندی بود که به استقلال از انگلستان دست پیدا کرده بود. برای آن نسل، وارد شدن به بخش خدمات دولتی و تبدیل شدن به بخشی از یک ملت جدید رویایی بود که محقق میشد. خدمات اداری هند اساسا باقیماندهی سیستم راج بود که از انگلیسیها به جا مانده بود تا بعد از اینکه انگلیس ادارهی کشور را در سال ۱۹۴۷ تحویل دهد، امور اداره شود. هر سال تنها چند صد نفر را برای بخش خدمات اداری هند انتخاب میشدند.
در میان فرزندان پدرانی که در خدمات اداری هند کار میکردند، یک مسابقهی بیهوده وجود داشت. برخی از پدران کارمند در خدمات اداری هند فکر میکردند صرف اینکه کسی آزمون ورودی دشوار را با موفقیت سپری کند تا آخر عمر راحت است. این آخرین آزمونی خواهد بود که افراد مجبور به گذراندن آن خواهند شد.
این جملات برای ما آشنا به نظر میرسد. در بحث ما، ایران دههی ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ نیز اوضاعی مشابه هندوستان دههی ۱۹۶۰ داشت. روی کار آمدن یک حکومت جدید، به معنای شکلگیری یک نظام اداری جدید بود. این نظام اداری، چهرههای جدید و احتمالا کارآمدی هم میخواست. با توجه به اوضاع اجتماعی ایران در آن سالها، دانشگاه بهترین گزینه به شمار میرفت. بنابراین خانوادهها، دانشگاه و مدرک آن را ضامن و کلید خوشبختی فرزندان خود میدانستند. دانشگاه نه تنها اعتبار اجتماعی، بلکه از طریق کار دولتی، فرصتهای اقتصادی هم فراهم میکرد. در چنین شرایطی، طبیعی بود که دانشگاه تبدیل به قبلهی آمال خانوادهها و جوانان شود. شاید بتوان دهههای ۵۰ و ۶۰ (و احتمالا نیمهی ابتدائی دههی ۷۰) را سالهای «دانشگاهسالاری» دانست.
اما با گذر زمان، عواملی دست به دست هم دادند که جایگاه مطلق و حتی مقدس دانشگاه را به چالش کشیدند:
با گذر زمان و رشد فکری و فرهنگی تقریبی جامعه، افراد بیشتری پیدا شدند تا دست رد به سینهی کلیشهی «یک زندگی آرام کارمندی از طریق دانشگاه» بزنند و به قول گفتنی، همرنگ جماعت نباشند. این گروه از جوانان، علاقهی شخصی خود را دنبال کردند. علاقهای که احتمالا راهش از دانشگاه نمیگذشت. شاید بتوان برخی ورزشکاران و بازیگران را نمایندگانی معروفی از این گروه دانست(البته و حتما که نمایندههای دیگری هم هستند)؛ افرادی که نظام آموزشی کشور، ظرفیت چندانی برای کمک به آنها برای بازیگری، ورزش و … نداشت.
افزایش متقاضیان دانشگاه، افزایش سرطانگونهی دانشگاههای رنگارنگ(آزاد، پیامنور، علمیکاربردی و …)، اوضاع بد اقتصادی، جایگاه مقدس دانشگاه را متزلزل کرد. دانشگاه و مدرک آن، دیگر ضامن خوشبختی نبود. طبیعی بود که زور «غم نان» و «ثروت»، به «علم» بچربد و راههای بهتری از دانشگاهها هم برای کسب درآمد وجود داشته باشد.
از اواخر دههی ۷۰ و اوایل دههی ۸۰، به موازات پیچیدهترشدن اوضاع اقتصادی و دسترسی بیشتر به رسانهها و امکانات ارتباطی، جریانهای جدیدی پیدا شدند که جملات و وعدههای در ظاهر جالبی را به مردم میدادند.
«به هر چیزی فکر کنی، بهش میرسی».
این جریان را به شکل غیررسمی و خودمانی، «روانشناسی موسوم به موفقیت» مینامیم. اگر در یکی دو دهه قبل از آن، اعتبار اجتماعی و رفاه اقتصادی توسط مدرک «دانشگاه» تامین میشد، حالا قرار بود جایگزینی جدید به میدان بیاید. روانشناسی موسوم به موفقیت، نمادهایی داشت: بیل گیتس، استیو جابز، مارک زاکربرگ و اخیرا ایلان ماسک. وجه مشترک آنها چه بود؟ هیچ کدام مدتی طولانی در دانشگاه نبودند. این باید نتیجهای را باعث میشد. اینکه میان ثروتمند شدن و دانشگاه نرفتن ارتباطی مستقیم و معنادار وجود دارد. پس دانشگاه در این تفکر جدید، نه تنها دیگر سالار و مقدس نبود، بلکه حتی نوعی ضدارزش هم به حساب میآمد. در بخشی از فیلم استیو جابز، استیو وازنیاک به جابز میگوید:
تو نمیتونی برنامه بنویسی. تو مهندس نیستی، طراح هم نیستی. حتی نمیتونی یک چکش رو میخ بکوبی… پس چجوریه که روزی ده بار میشنوم استیو جابز یک نابغهست؟! تو چی کار میکنی؟!
مشکل اما از استیو جابز و … نبود. مشکل از یک درک ناقص بود. درک ناقص از اینکه درخت موفقیت استیو جابز را میتوان در کشوری دیگر، در فرهنگی دیگر، در اقتصادی دیگر کاشت. "روانشناسی موسوم به موفقیت" واقعگرا نبود. پاهایش بر روی زمین استوار نبودند و در رویا سیر میکرد. مبلغان موفقیت، رویای ثروتهای میلیون دلاری و میلیارد دلاری را بدون در نظر گرفتن عوامل و فاکتورهای گوناگون پرورش میدادند و همه چیز را در ارادهی فرد خلاصه میکردند. به همین دلیل اگر فردی به هر دلیل موفق نمیشد، حتما به دلیل کمکاری و بیخردی خودش بوده و اصلا و ابدا ساختارها و عوامل بیرونی در این شکستها تاثیری نداشتند و ندارند.
اما رویا فروشی مبلغان موفقیت، در توضیح اینکه چرا یک مرد یا زن سوری در دهه ۲۰۱۰ (که آغاز جنگهای داخلی بود) نمیتواند کسب و کارش را با تلاش به سرانجام برساند، موفق نیستند. رویاهای آنها در توجیه تلاشهای مردمانی که در اقتصادهای پرنوسان و تکانهای زندگی میکنند، کارگر نمیافتند.
شاید بتوان یکی از دلایلی که گفتمان «روانشناسی موسوم به موفقیت» چند صباحی در ایران به موفقیت رسید را «تلهی شکست» جامعهی ایرانی دانست. برای ملتی که در گذران دههها و سالها، ناکامی و شکست، قوت هر روزهشان بوده، حتی صحبت از سراب «موفقیت»(به آن شکل که مبلغان موفقیت ترسیمش میکردند) نیز وسوسهانگیز و مخدر بود. پس کتابهای کارآفرینی و موفقیتْ پرفروش، و سخنرانهای انگیزشی پرشمار شدند و بازار رویای موفقیت و ثروتهای آنچنانی داغ شد.
شاید یکی از دلایلی که در ایران، روانشناسان زرد بیش از جامعهشناسان، شهرت و اعتبار دارند نیز همین باشد. برای بسیاری از افراد، درونیسازی مشکلات و تلاش برای تغییر خود، گواراتر از اشکالیابی ساختارها و تلاش برای حل آنهاست.
اما عمر «روانشناسی موسوم به موفقیت» بیش از دو دهه نبود. شکنندگی و عدم امنیت اقتصادی، به حدی فراگیر شد که حتی درخت موفقیت «روانشناسی موسوم به موفقیت» نیز در خاک این اقتصاد دستوری خشک شد!
اما مطمئنا اصلیترین دلیل سقوط جایگاه دانشگاه، فشل شدن آن بود. این زوال، دانشگاه را از کارکرد اصلی خود(تولید علم) به یک چاهک از مشکلات گوناگون تبدیل کرد. در خود دانشگاه:
در خارج از دانشگاه:
مطمئنا میتوان دلایل ریز و درشت دیگری را برشمرد. با این حال، زنجیرهای از دلایلی مشابه آنچه که پیشتر گفته شد، زوال دانشگاه را رقم زد.
اما آیا کمرنگشدن دانشگاه تماما تاریک و سیاه است؟ نه الزاما.
همان طور که گفتیم، امروز با گسترش رسانهها، فرصتهای یادگیری به طور کلی افزایش پیدا کرده است. احتمالا بسیاری از ما فرصت اینکه در کلاسهای استنفورد حضور داشته باشیم را نداریم اما به لطف بسیاری از منابع رایگان آموزشی این فرصت امروز در اختیار ماست. این منابع(مانند یوتیوب، Coursera، Udacity، edX و …) به قدری بزرگ و فراگیر شدند که حالا دانشگاهیان قصد انتشار و تولید محتوا در آن را دارند. در واقع پلتفرمهای آموزشی رایگان که عمدتا هم آنلاین هستند، انحصار آموزش را از دستان دانشگاهها ربودند و مرکزیت و محوریت یادگیری و آموزش را از دانشگاهها به خود منتقل کردند. شکستن چنین انحصاری باعث شده است که امروز نام یوتیوب و Coursera و …، بیش از دانشگاههای استنفورد و کارنگیملون و … شنیده شود.
اما تنها در «آموزش» انحصارشکنی نشد. امروز قطبیت علمی بسیاری از مراکز پژوهشی نیز از دانشگاهها به شرکتها و سازمانها منتقل شده است(البته نه در همهی رشتهها و گرایشها). دلیل اصلی آن را شاید بتوان در این دانست که امروز شرکتها و سازمانهای بزرگ، منابع مالی و پردازشی بیشتری برای سرمایهگذاری و پشتیبانی از آزمایشهای پرهزینه دارند. به همین منوال قطب علمی و پژوهشی جهان نیز از دانشگاهها به شرکتها منتقل شدند.
بخشی از این کاهش استقبال از دانشگاهها نه تنها مذموم و تاسفبرانگیز نیست بلکه برعکس، فرصتهای برابری را برای آموزش و پژوهش خلق کرد.
با این حال آنچه که حائز توجه است این است که دانشگاهها همچنان نقش فعال خود را در پیشبرد و کاربردیسازی علم حفظ کرده و به عبارت دیگر، از صحنهی روزگار محو نشدهاند. همچنین این واقعیت که مراکز پژوهشی غیر دانشگاهی بعضا از آزمایشگاههای تحقیقاتی دانشگاهها پیشی گرفتهاند نیز شایان توجه است. برای مثال، به اسامی زیر دقت کنید:
اسامی بالا، نام برخی پژوهشگران شاخص و شناختهشدهی حوزهی علوم کامپیوتر هستند. برخلاف نظر مبلغان موفقیت، وجه مشترک تمامی این افراد در تحصیلات عالیه و نه ترک تحصیل از دانشگاه است! این افراد در حالی مدیریت بخش تحقیقات علمی شرکتهای بالا را بر عهده دارند یا داشتند که خود از اساتید و پژوهشگران دانشگاه نیز بودهاند یا هستند. این مثال شاید بتواند به ما در درک این نکته که «هنوز هم لبههای دانش، حداقل در برخی زمینهها توسط پژوهشگران دانشگاهی توسعه مییابد» کمک کند. بنابراین همانطور که قطبیت پژوهش از دانشگاهها به بخش تحقیقات سازمانها منتقل شد، برترین پژوهشگران نیز از دانشگاه به شرکتها نقل مکان کردند.
گریز به جایگاه و نقش دانشگاه در جوامع توسعهیافته میتواند به ما کمک کند تا بتوانیم این نقش را در آموزش و پژوهش، و توسعهی صنایع کشور نیز بهتر درک کنیم.
اما آیا تصویری که بالاتر ذکر شد، دربارهی دانشگاهها و شرکتهای ما نیز صدق میکند؟
همانطور که دهههای ۵۰ و ۶۰، دهههای دانشگاهسالاری بود، یکی دو دههی اخیر را نیز میتوان دوران دانشگاهستیزی دانست. رویکرد افراطی نسلهای پیش در تقدسبخشی به دانشگاه، تبدیل به رویکردی تفریطی شد تا افراد «دانشگاه» را نهادی عمر بر باد ده و بیمصرف بدانند.
پیشتر به دلایل کاهش روی آوردن به دانشگاهها پرداختیم و دلایل گوناگون را به همراه نتایج مثبت و منفی مرور کردیم. با این حال نقش متولیان دانشگاهها در وضعیت کنونی، انکارناپذیر است. مدیریت حاکم بر دانشگاهها نه تنها کارآمد نیست بلکه با وضع قوانین استهلاکی، فرسودگی دانشجویان و اساتید را در پی داشته است. این مدیریت ناکارآمد البته از گزندهای نگاه ایدئولوژیک نیز در امان نمانده است:
واقعیت اجتماعی «زندگی دانشگاهی» و مقتضیاتش، و تحول فرهنگی و ارزشی دائمی کل زندگی ایرانی-جهانی را نادیده میگیرید و تصور میکنید اگر اساتید منتقد را برانید و خودیها را جایگزین کنید، دانشجویان متفاوتی تربیت میکنند. این گونه نیست، اساتید مطلوب شما بسیارند، اما خروجی کلاس آنها هم مطلوب شما نیست؛ همان گونه که بعد از چند دهه تلاش برای گزینش معلمان همسو و سختگیرانه برگزیدن معلمان، خروجی آموزش و پرورش را مطلوب نمیدانید. نخالههای دانشگاه هم بر بستر همین کردار شما، فرصت مییابند تا همه حقارتها، حسادتها و رقابتهای درون دانشگاهی خود را به نام همسویی و تعهد، فاکتور کرده و با آنان که رقیب میپندارند، تسویه حساب کنند. واقعیت اجتماعی دانشگاهی سیالیت و تغییرپذیری بسیار فراتر از مهندسی شدن با نظام گزینش استاد دارد. پینوشت: من موافق پایان دادن به فعالیت استادان بیسواد، کمکار و بدون رزومه قابل دفاع هستم، اما در فرایندی شفاف، به دور از بازیهای سیاسی، و بر اساس معیارهای علمی خالص، و قابل راستی آزمایی. #دغدغه_ایران #محمد_فاضلی #گزینش_استاد #صلاحیت_عمومی #کمیته_جذب
این روال سقوط دانشگاه از بیخ و بن، به قول فردوسی باعث «خواری هنر» و «ارجمندی جادویی» شد تا جایی که افراد آشکارا بیسوادی خود را نماد خلوص و افتخار، و باسوادی را نماد تباهی و همرنگنبودن با خود بدانند. از این رو، در پس این کوبش و سایش دانشگاه، بیسوادان مفتخری قرار گرفتند که دیر یا زود به بیسوادانی مفتخور تبدیل خواهند شد. ایشان به جای ارائهی نقدهای سازنده که ارزش افزودهای به دنبال داشته باشد، به نقدهای کوبنده روی آوردند و به جای چارچوب دادن به معیار «تخصص»، معیارهایی موهوم و مبهم را که قابلیت سنجش ندارد جایگزین کردهاند.
یادآوری: معیارها در هر زمینه و مفهومی باید عینی(objective)، قابل سنجش و قابل پیادهسازی باشند. در غیر این صورت این معیارها در تشخیص سره از ناسره، و کارآمد از ناکارآمد موفق نخواهند بود و هرگز نمیتوانند مرزی شفاف ایجاد کنند. نتیجه آن میشود که مدافعان معیارهای مبهم، مجبور و متوسل به استدلالهایی نظیر «این [عقیده]، آن [عقیدهی] واقعی نیست» میشوند. این استدلالها بعضا مغالطه نیز میباشند. علاوه بر این، هرگز هم در تبیین «آن [عقیدهی] واقعی» موفق و متفقالقول نمیشوند.
به مثال زیر دقت کنید:
حداقل طبق همین شاخص، کدام کشور رشد علمی بیشتری را تجربه کرده است؟ مطمئنا کشور X. با این حال چرا احساس میکنیم که یک جای کار میلنگد؟
دلیل این است که ۱، ۲، ۱۰۰ و ۱۰۱ در مثالهای بالا دادههای خالص(pure numbers) هستند در حالی که ۲ برابر یا ۱.۰۱ برابر دادههایی میباشند که نرخ تغییرات را بیان میکنند. در تحلیلهای آماری، دادههای خالص ارزش اطلاعاتی و آماری بیشتری دارند. در مثال بالا هیچ اطلاعات غلطی داده نشده است. آن جای کار که میلنگد، تحلیل از روی دادههای کمارزشتر است که فریبنده هستند.
در گزارشهای عددی و آماری، لازم است که به ظرافتهای این چنینی توجه نشان دهیم. تحلیلهایی که از اعداد ارائه میشود، گاهی اوقات فریبندهاند.
اوضاع از این قرار است:
وضعیت امروز دانشگاه اسفبار است. این زوال، دافعهای را باعث شده و خود این دافعه علاوه بر مدیریت ایدئولوژیک، دانشگاه را از نیروهای کارآمد تهی کرده است. دانشگاه به مانند مردار یا جسمی نیمهجان است که هر فرد مغروضی نامنصفانه میتواند لگدی به آن زده، ژست روشنفکرانه و منتقد بگیرد! این رویهی دانشگاهستیزانه در واقع برآمده از رویکرد دانشگاهسالارانه در دهههای گذشته است.
امروز اما فرصت رشد و بلوغ برای ما وجود دارد. ما امروز در بحث اهمیت و کارکرد دانشگاه میتوانیم، هم جایگاه این نهاد اجتماعی را بهتر درک کرده و هم نسبت خود را با آن بسنجیم. ما با درسگرفتن از تجربهی افراطی دهههای ۵۰ و ۶۰، میتوانیم اهمیت و وزن دانشگاه را در مسیر شخصی زندگی خود اصلاح کنیم و دچار بیشوزندهی(overweight) نشویم. ما همچنین میتوانیم از رویکرد تفریطی و دانشگاهستیزانهی موجود در فضای کنونی جامعه درس بگیریم و تماما تحت تاثیر آن نباشیم.
دانشگاه دیگر تنها مرجع یادگیری نیست. عمده دغدغهها و نگرانیهای مربوط به دانشگاه نیز بیشتر از دانشجویان و اساتید، به مدیریتشان مربوط میشود. با این حال اگر قصد دارید در دانشگاه تحصیل کنید، از معدود ظرفیتهای موجود و باقیمانده(البته اگر باقیمانده!) برای رشد خودتان بهره ببرید. سوای رشد فکری و اجتماعی، میتوانید از شبکهی دوستان و اساتید خود در دانشگاه برای ارتقای علمی و شغلی استفاده کنید. و در تمامی این موارد به یاد داشته باشیم که هدف، کسب تخصص و تجربه برای ماست.
با این توضیحات، پاسخ برای سوالاتی مانند «مهارت یا مدرک؟»، «دانشگاه یا کار؟»، «مهارت یا دانشگاه؟» کاملا به ما گره میخورد. این «ما» هستیم که بنا به شرایط فردی خویش، باید میزان اهمیت و تاثیر دانشگاه را در مسیر پیشرفت زندگی خود ارزیابی کنیم. و مجددا این «ما» هستیم که مسئولیت این تصمیم بالغانه را بر عهده میگیریم. تحت چنین شرایطی و با مجهز بودن به چنین بلوغی، مسئلهی دانشگاه میتواند پاسخی متناسب برای هر فرد داشته باشد. با داشتن چنین بلوغی دیگر نیازی به تبلیغات مثبت و منفی برای رفتن یا نرفتن به دانشگاه نخواهد بود.