mohsen mahmoodzadeh
mohsen mahmoodzadeh
خواندن ۲۲ دقیقه·۳ سال پیش

اعتقاد بدون تعصب(2) | غرور تعصب، تواضع تردید

قسمت اول این نوشته را می توانید از اینجا بخوانید.

کتاب «اعتقاد بدون تعصب»، تصویر از کافه بوک
کتاب «اعتقاد بدون تعصب»، تصویر از کافه بوک

2. سازوکار نسبی‌سازی

گفتیم که مدرنیته، «تکثرزا» و در نتیجه «نهادزدا» یا به عبارت دیگر «نسبی‌ساز» است.

آسان‌ترین راه برای شناخت نسبی‌سازی، نگاه به ضد آن است. ضد «نسبی»، «مطلق» است. در حوزه شناخت، تعاریفی از واقعیت وجود دارند که از جایگاهی مطلق در آگاهی ما برخوردارند. یعنی ما آنقدر از صحت این تعاریف مطمئن هستیم که اساسا نمی‌توانیم درباره آنها تردید کنیم. آگاهی از مرگ، احتمالا قطعی‌ترین مطلق هاست. یا مثلا آگاهی ما از وجود جهان خارج، مطلق است.

رنه دکارت: «می‌اندیشم، پس هستم»، تصویر از ویکیپدیا
رنه دکارت: «می‌اندیشم، پس هستم»، تصویر از ویکیپدیا

نسبی‌سازی فرایندی است که از طریق آن جایگاه مطلق امری تضعیف، و یا در برخی موارد استثنایی، نابود می‌شود. مثلا هم‌اینک افرادی در آمریکا هستند که شدیدا با ازدواج همجنس‌ها مخالفند. اما، حتی آنها نیز می‌دانند که این عمل غیرمتعارف امروزه تا حد زیادی پذیرفته شده و دست کم به صورت پراکنده اجرا می‌شود. و در نتیجه جایگاه «قطعی» ازدواج متعارف غیرهمجنس‌گرایانه با شک و تردید مواجه شده-یعنی نسبی شده است. بنابراین می‌توان گفت که پروژه مخالفان ازدواج همجنس‌ها، وارونه کردن این فرایند نسبی‌سازی و احیای قطعیت قدیمی در قانون و افکار عمومی است.

جهان مسلّم متشکل از مجموعه‌ی وسیعی از تعاریف واقعیت است که معمولا مورد تردید قرار نمی‌گیرند. به عبارت دیگر، جهان مسلّم، نتیجه فرایند نهادینه‌سازی درونی است.

نهادها اغلب به خاطر اینکه ریشه در رفتارهای عادی و فکرنشده دارند، تا زمانی که به صورت جدی به چالش کشیده نشوند، به حیاتشان ادامه خواهند داد. این چالش‌ها، نشانه آغاز نسبی‌سازی هستند. هر یک از این چالش‌ها در قالب یک شوک بروز می‌کنند. این شوک‌ها می‌توانند جمعی یا فردی، خواسته یا ناخواسته، و ناگهانی یا تدریجی باشند.

تکثر می‌تواند به افزایش تسامح بینجامد. تسامح بیش از پیش جایگاهی بسیار مهم و گاهی حتی بالاترین جایگاه را در سلسله‌مراتب ارزش ارزش‌های مورد قبول جامعه به خود اختصاص می‌دهد. البته همان‌طور که تاریخ بارها به ما نشان داده، این روند که تکثر منجر به تسامح بیشتر می‌شود، امری اجتناب‌ناپذیر نیست. ممکن است واکنش‌های خشنی نیز علیه تکثر دیده شود. از این رو بهتر است بین تسامح مثبت و منفی، تمایز قائل شویم. تسامح مثبت با احترام و گشودگی واقعی در مواجهه با افراد و گروه‌هایی مشخص می‌شود که دارای ارزش‌هایی متفاوت با ارزش‌های ما هستند. تسامح منفی نوعی بی‌تفاوتی است: «بگذار آنها کار خودشان را بکنند»- منظور از «آنها» کسانی هستند که به چیزهای متفاوتی باور دارند و دست به کارهای متفاوتی می‌زنند. تسامحی که در حال حاضر در بیشتر نقاط جهان در حال توسعه، رو به افزایش است، عمدتا از نوع منفی است.

  • حالت‌های دفاعی شناختی چیستند و چرا ضروری هستند؟

ریشه‌ی مفهوم «آلایش شناختی» که پیشتر مطرح شد، در این حقیقت نهفته است که ما به عنوان موجوداتی اجتماعی همواره تحت تاثیر کسانی هستیم که با آنها گفتگو می‌کنیم. این گفتگو کم یا بیش، تصور ما را از واقعیت تغییر می‌دهد. بنابراین، این یک حقیقت است که اگر می‌خواهیم از چنین تغییراتی حذر کنیم، بهتر است در گزینش افرادی که با آنها گفتگو می‌کنیم، بسیار احتیاط کنیم.

لئون فستینگر روانشناس، اولین کسی بود که مفهوم «ناسازگاری شناختی» را مطرح کرد- منظور او اطلاعاتی بود که عقاید قبلی ما را نقض می‌کنند- یا به عبارت دقیق‌تر، عقاید قبلی را که ما در آنها ذی‌نفع هستیم. آنچه فستینگر متوجهش شد چیز چندان عجیبی نیست: مردم سعی می‌کنند از ناسازگاری شناختی پرهیز کنند. اما تنها راه برای پرهیز از آن، پرهیز از «حاملان» ناسازگاری است- هم انسانی، هم غیرانسانی. بنابراین، افرادی که موضع سیاسی‌شان الف است، از مطالعه‌ی مقالات روزنامه‌ای که در حمایت از موضع ب نوشته شده، پرهیز می‌کنند. همین‌طور، این افراد از گفتگو با حامیان موضع ب خودداری می‌کنند و در پی گفتگو با حامیان موضع الف هستند.

وقتی مردم منافع شخصی بسیار جدی در یک تعریف خاص از واقعیت دارند- مثل مواضع دینی یا سیاسی عمیق یا اعتقاداتی که مستقیما با روش زندگی آنها سر و کار دارد، حالت‌های دفاعی شناختی و رفتاری بسیار عمیقی به خود می‌گیرند. اما در این میان، حالت‌های دفاعی شناختی نیز برای تقویت دیدگاه مطلوب وجود دارند(مانند تلاش افراد سیگاری در به چالش کشیدن مضرات سیگار با جستجوی اطلاعات درباره این موضوع).

نظام‌های دینی و سیاسی، در تقویت حالت‌های دفاعی شناختی برای هواداران خود تبحر خاصی دارند. راهبرد دفاعی مشترک در این حوزه، برچسب‌زدن به حاملان اطلاعات ناسازگار است: آنها یا گناهکارند یا کافر، آنها متعلق به نژادی پست‌تر هستند، آنها به خاطر طبقه یا جنسیتشان گرفتار نوعی آگاهی غلط هستند. این راهبرد بی‌اعتبارسازی پیام از طریق زیر سؤال بردن پیام‌آور را می‌توان «نیست‌سازی» نامید. در موارد افراطی، این فرایند می‌تواند به «نابودی» واقعی پیام‌آور مزاحم منجر شود. گفتنی است که روی آوردن به چنین حالت‌های دفاعی، ویژگی هر نهادی است که درصدد سلطه بر همه‌ی حوزه‌های زندگی اعضای خود است [و الزاما فقط دینی یا ایدئولوژیک نیستند].

گالیله در دادگاه تفتیش عقاید، تصویر از ویکیپدیا
گالیله در دادگاه تفتیش عقاید، تصویر از ویکیپدیا

در نبود انواعی از حالت دفاعی شناختی، فرایندی به نام «چانه‌زنی شناختی» رخ می‌دهد که منجر به سازش شناختی می‌شود. در آزمایشی که در دهه‌ی 1950 برای بررسی این فرایند انجام شد، گروهی کوچک از افراد را در یک اتاق قرار دادند. قبل از شروع آزمایش، به همه به جز یکی(= «قربانی») در هر گروه آزمایشی گفته شد که ماهیت این آزمایش چیست. وقتی گروه دور هم جمع شد، ابتدا به «قربانی»، شیئی نشان داده شد-مثلا یک تکه چوب- و از او خواسته شد تا طول آن را حدس بزند. او یک تخمین معقول زد. سپس از هر کدام از افراد دیگر در گروه همین سؤال پرسیده شد و همان‌طور که از قبل هماهنگ شده بود، از آنها خواسته شد تا برآوردی کاملا غیرمعقول از طول چوب ارائه کنند. آزمایش‌کننده سپس این تفاوت را به رخ «قربانی» می‌کشاند. تقریبا همه‌ی قربانی‌ها در برآوردشان تجدیدنظر می‌کردند! جالب اینکه مقاومت در برابر نظر جمع، اگر به جای یک قربانی، دو قربانی وجود داشت، تا حد زیادی افزایش می‌یافت: آن وقت دو مخالف با یکدیگر متحد می‌شدند و از برآورد اولیه‌شان دفاع می‌کردند. اگر «قربانی»ها و «غیرقربانی»ها به طور مساوی تقسیم می‌شدند، معمولا یک فرایند جدی چانه‌زنی شناختی شکل می‌گرفت که منجر به یک سازش شناختی می‌شد. از این رو، گفتگو دارای تأثیری نسبی‌ساز حتی بر روی ادراک شیئی فیزیکی بود.

وقتی بحث از دیدگاه‌های فرد درباره واقعیت‌های پذیرفته‌شده‌ای به میان می‌آید که نمی‌توان آنها را مانند ادراکات حسی مورد بررسی دقیق قرار داد – مانند دیدگاه‌های دینی یا سیاسی- هیچ ابزار اندازه‌گیری که مورد توافق عمومی باشد، وجود ندارد. این نشانگر این نکته است که قدرت گفتگو در چنین موارد بسیار بیشتر است. مفهوم «ساختار معقولیت» در جامعه‌شناسی، توصیف‌کننده‌ی نکته‌ی یاشده است. منظور از این مفهوم، زمینه اجتماعی است که هر تعریف خاص از واقعیت، فقط در چارچوب آن معقول است. مثلا فرمول کلیسای کاتولیک را برای مفهوم «ساختار معقولیت» در نظر بگیرید: «خارج از کلیسا، رستگاری وجود ندارد». در جوامع پیشامدرن(مانند اروپای قرون وسطا)، ساختارهای معقولیت محکم و پایدار بودند. اما با تثبیت مدرنیته، تکثرزایی ساختارهای معقولیت را شکننده‌تر کرده است.

  • نسبیت چه طور در چارچوب دین اعمال می‌شود؟

به طور کلی سه موضع را می‌توان در ارتباط میان نسبی‌سازی و دین در نظر داشت. البته این سه موضع، انواع آرمانی هستند و مرزبندی میان آنها همیشه روشن نیست.

1- انحصارگرا: این موضع روی چندان خوشی به فرایند نسبی‌سازی نشان نمی‌دهد. البته کاملا غیرمنصفانه خواهد اگر این موضع را با خصومت یا نفرت از پیروان ادیان دیگر هم‌ارز بدانیم. اما در آن هیچ سازش شناختی درباره‌ی مواضع نظری نوعا بی‌شماری که برای یک دین حیاتی هستند، وجود ندارد. خطر برای انحصارگرایان این است که ممکن است در برابر ابعاد گسترده‌ای از فرهنگ معاصر، خود را در یک موضع ستیزه‌جویانه ببینند.

2- تکثرگرا: این موضع تا حد امکان در جهت پذیرش موضع سنت‌های دیگر درباره حقیقت و چشم‌پوشی از هر تعداد از نظریه‌های تاریخی در فرایند چانه‌زنی شناختی حرکت می‌کند. جان هیک، عالم الاهی پروتستان، در توصیف این موضع از استعاره «انقلاب کوپرنیکی» در تفکر ما درباره‌ی دین استفاده می‌کند. او ظاهرا غیرمستقیم می‌گوید که همه‌ی چشم اندازهای «سیاره ای» از حقیقت، به یک اندازه معتبر هستند. از دید هیک، ادیان «بر حق» هستند مادامی که پیروان «خوبی» پرورش می‌دهند. اما اگر دین با سوالاتی درباره‌ی حقیقت روبه‌رو باشد، این معیار بسیار سستی برای تمایزگذاری خواهد بود. تکثرگرایان دیر یا زود باید با این حقیقت روبه‌رو شوند که بعضی از «دیگران» آن قدر غیرمعقول یا زننده هستند که نمی‌توان آنها را حامل حقیقت دانست. پس یا به نوعی پوچی و ناامیدی در رسیدن به حقیقت می‌رسند و یا به سوی انحصارگرایی سوق پیدا می‌کنند.

3- شمول‌گرا: این موضع میان دو موضع قبلی قرار دارد. شمول‌گرایی همچنان قویا ادعای بر حق بودن یک سنت را تأیید می‌کند اما تا حد زیادی حاضر است احتمال وجود حقیقت در سنت‌های دیگر را هم بپذیرد. اگر کسی چنین موضعی داشته باشد، باید از معیاری برای تمایز بین عناصر یک اصلی یک دین و عناصر حاشیه‌ای آن استفاده کند. با رسیدن به این تمایز، او قادر خواهد بود تصمیم بگیرد از کدام عناصر سنت-تحت هر شرایطی- باید دفاع کند و کدام عناصر را می‌تواند کنار بگذارد. بیشتر ساکنان جهان غرب متمایل به این موضع هستند. شمول‌گرایان با این خطر مواجه هستند که نمی‌دانند چه چیزی را باید مشمول کرد و چه چیزی را نه و همین آنها را گرفتار نوعی سردرگمی شدید می‌کند. با این حال این موضع، هم در سطح روشنفکران دینی و هم مؤمنان عادی، از مواضع دیگر رایج‌تر است. این گرایش را می‌توان در حوزه اخلاق نیز مشاهده کرد. مثلا بیشتر مردم آمریکا سقط جنین را دوست ندارند و خواستار اعمال محدودیت‌هایی در مورد آن هستند اما حاضر نیستند آن را دوباره غیرقانونی کنند. همین‌طور آنها همجنس‌گرایی را بد می‌دانند اما وصلت قانونی زوج‌های همجنس را می‌پذیرند و ... .

پیشتر گفته شد که مدرنیته با گسترش دادن «پیش‌نما»، حق انتخاب بیشتری به افراد می‌دهد. این حق انتخاب به تبع، رنج انتخاب را نیز تشدید خواهد کرد. نسبی‌سازی پس از گذر از یک دوره‌ی کوتاه و خوشایند، تبدیل به باری سنگین می‌شود. فرد با حسرت به مطلق‌های از دست رفته‌ی گذشته نگاه می‌کند و در پی یافتن مطلق‌های جدید برمی‌آید. آن رهایی که او اکنون می‌جوید، رهایی از بار نسبیت و گزینه‌های بی‌شمار مدرنیته است. جنبش‌های تمامیت‌خواه تلاشی برای گریز از این بار سنگین هستند. تمامیت‌خواهی در واقع نوعی رهایی است. فردی که از «این همه تصمیم» سردرگم و هراسان شده، خود را با موهبت آرامش‌بخش مطلق‌های جدید مواجه می‌یابد. از این رو افراد متعصب بیش از کسانی که روزانه با چالش‌های نسبیت سر و کله می‌زنند، آرامش دارند و کمتر از آنها عذاب می‌کشند. اما این آرامش، هزینه‌ای دارد. یک مفهوم «سارتری» این هزینه را تحت عنوان «بی‌صداقتی» به خوبی توصیف می‌کند. «بی‌صداقتی» یعنی تظاهر به اینکه چیزی که فرد انتخاب کرده، در واقع انتخاب نبوده بلکه ضرورتی بوده که بر او تحمیل شده است.

هر چند این خودفریبی، به خوبی کارگر می‌افتد اما همواره این خاطره، هر چه قدر هم که پس بزنیم، در ما باقی خواهد ماند که در واقع این «حقیقت» انتخاب شده است. از این رو در هر فرد نسبی‌گرا، فردی متعصب وجود دارد که منتظر است با قطعیت مطلق ظهور کند و در فرد متعصب نیز یک فرد نسبی‌گراست که متنظر است تا از هر مطلقی رها شود.

اگر چه بیشتر در مورد دین صحبت شد اما تکرار این نکته مهم است که جهان‌بینی‌های شناختی و هنجاری سکولار هم اسیر همان مجادله پذیرش و گریز از نتایج نسبی‌سازی می‌شوند. نوید قطعیت مطلق می‌تواند اشکال فراوانی به خود بگیرد که دین فقط یکی از آنهاست.

3. نسبی‌گرایی

نسبی‌سازی یک واقعیت است. اما نسبی‌گرایی، انتخاب و استقبال از نسبی‌سازی است.

  • نسبی‌سازی چگونه بر دیدگاه مردم نسبت به «دیگران» دینی و اخلاقی تاثیر می‌گذارد؟

موضع تکثرگرایانه در روابط میان ادیان، از نسبیت به عنوان یک مرحله‌ی جدید و مهم در تاریخ دین استقبال می‌کند. نه فقط «دیگران» دینی از احترام برخوردارند و آزادند تا به روش‌هایی متفاوت با ما فکر و عمل کنند، بلکه به جهان‌بینی‌های «دیگر» به دیده منظری آموزنده درباره واقعیت نگاه می‌شود. البته این نوع نسبی‌گرایی، محدود به دین نیست و درباره اخلاق نیز صادق است.

از نگاه نسبی‌گرا، هیچ نظام اخلاقی معتبر واحدی در جهان وجود ندارد، بلکه همه، یا تقریبا همه‌ی فرهنگ‌های بشری ارزش‌ها و رفتارهایی اخلاقی دارند که می‌توان علاوه بر سنت اخلاقی خود، آنها را نیز با روی باز پذیرفت. با این حال گفتنی است که این نوع نسبی‌گرایی همواره استثناهای خاص خود را دارد.

هر جامعه‌ای باید میان رفتار قابل‌قبول و غیر قابل‌قبول مرز بگذارد. مثلا این مرزبندی در بحث‌های جاری اروپا درباره چالش اسلام بسیار آشکار شده است. برخی از رفتارهای مسلمانان اغلب قابل‌قبول تلقی می‌شوند. اما رفتارهایی هم هستند که آشکارا غیر قابل‌قبول تلقی می‌گردند؛ مانند «قتل‌های ناموسی»، ختنه‌ی زنان و مجازات مرگ برای مسلمانانی که می‌خواهند به ادیان دیگر بپیوندند. اما در بین این دو قطب، حوزه‌های خاکستری نیز وجود دارند، مثل موافقت با والدین مسلمان برای جلوگیری از حضور دخترانشان در میادین ورزشی مختلط با پسران یا تبدیل کفرگویی به یک جرم قضایی. به عبارتی مرز «ارزش‌های اروپایی» که اغلب مورد استناد قرار می‌گیرند، کدام است؟

محدودیت دختران و زنان مسلمان فرانسه برای استفاده از حجاب، تصویر از ایرنا
محدودیت دختران و زنان مسلمان فرانسه برای استفاده از حجاب، تصویر از ایرنا

گام آخر در بزرگداشت نسبیت، این ادعاست که حقیقت، مفهومی بی‌معناست و باید آن را کنار گذاشت. نسبی‌گرایان افراطی معتقدند گریز از تعصباتی که جایگاه تاریخی و اجتماعی فرد در او ایجاد می‌کنند، نه فقط سخت بلکه ناممکن و حتی نامطلوب است. چیزی به نام حقیقت عینی وجود ندارد. «روایات» مختلفی وجود دارند که همه به یک اندازه معتبر هستند. این دیدگاهی است که نظریه موسوم به «پست‌مدرنیسم» اتخاذ کرده است.

  • پست‌مدرنیسم چیست و چگونه در جهان‌بینی غربی جای می‌گیرد؟

در تفکر مدرن غرب، حس پررنگ شدن روزافزون نسبیت و به تبع آن، ناپایداری تعاریف موجود از واقعیت با سه چهره گره خورده است که اندیشه‌ی آنها تفکر عمیقی بر تفکر غرب داشته و هنوز هم دارد: مارکس، نیچه و فروید. مارکس بر این باور بود که تعاریف حقیقت برای هر فرد با توجه به جایگاه طبقاتی او، نسبی است. نیچه معتقد بود که ایده‌ها، سلاح‌هایی در مبارزه برای کسب قدرت هستند. فروید ایده‌ها را عقلانی‌سازی امیال ناخودآگاه می‌دانست. هر سه چیزی را ساختند که نیچه آن را «هنر سوءظن» می‌نامید که ریشه‌ی آن در این بینش نهفته است که ایده‌های انسانی از جمله ایده‌ی «خود» با توجه به شرایط روانی و اجتماعی هر فرد، امری نسبی است. آخرین مرحله تکوین «هنر سوءظن»، نظریه موسوم به «پست‌مدرنیسم» بوده است که عمدتا با نام دو متفکر قرن بیستم فرانسه یعنی میشل فوکو و ژاک دریدا گره خورده است. اصول اولیه این نظریه را می‌توان به اختصار چنین صورت‌بندی کرد:

«دعوی شناخت بی‌غرضانه باید کنار گذاشته شود. بیرون از دایره‌ی منافع قدرت، هیچ واقعیت عینی وجود ندارد. مفهوم عینیت، توهمی بیش نیست و در واقع خودش هم از طریق منافع خاص قدرت تعیین می‌شود.» مثلا دانشمندان اروپایی مدعی شناخت عینی درباره جوامع خاورمیانه بودند اما این شناخت ادعایی، در واقع ابزاری برای امپریالیسم و استعمارگرایی بود. «روایات» مختلفی در خدمت ساختار قدرت موجود، وجود دارند و با تغییر ساختارهای قدرت، روایت پیشین باید تغییر کند. مثلا تفسیر حکومت حاکم بر ایران از آنچه که در 28 مرداد 1332 رخ داد، پیش از انقلاب اسلامی به عنوان یک «رستاخیز ملی» و پس از انقلاب اسلامی به عنوان یک «کودتا» بود. از دید پست‌مدرنیست‌ها، تلاش برای اینکه کدام روایت معتبرتر است، کاری بیهوده است. در عوض باید نشان داد که ریشه‌ی آنها در فلان یا بهمان منافع قدرت نهفته است. این تفکر، نسبیتی است که به حد افراط رسیده است.

نسبی‌گرایان چگونه از نسبی‌سازی خود می‌گریزند؟

افکار فرد نسبی‌گرا هم چیزی جز یک «روایت» در میان روایت‌های دیگر نیست که به همان اندازه معتبرند. برای حل این مشکل، شاخه‌های مختلف نسبی‌گرایی چیزی را مطرح کردند که گاهی از آن با عنوان «نخبگان شناختی» یاد می‌شود- گروهی برگزیده از مردم که تصور می‌شود در برابر آسیب‌های نسبی‌سازی مصون هستند. نیازی به گفتن نیست که متفکران نسبی‌گرا همگی خودشان را عضوی از این نخبگان می‌دانند!

افکار مارکس در این مورد به شدت نسبی‌گرایانه است: ایده‌ها را نه به خودی خود، بلکه باید همچون جلوه‌های ایدئولوژیک منافع طبقاتی تلقی کرد. کسانی که آنها را این طور تلقی نمی‌کنند دچار «آگاهی کاذب» هستند. پس چه کسی از آگاهی صحیح برخوردار است؟ مارکس این آگاهی را مختص «پرولتاریا»(طبقه‌ی کارگر و فرودست) می‌داند که به خاطر شرایط ستم‌بارش از انحرافات ایدئولوژیک در امان است. یعنی اعضای پرولتاریا همان نخبگان شناختی هستند. معلوم نیست چه طور مارکس-فردی با خاستگاه کاملا بورژوایی(طبقه‌ی مرفه و ثروتمند) که در اکثر امور شخصی‌اش، تحت حمایت مالی فریدریش انگس، یک سرمایه‌دار موفق، قرار داشت- می‌توانست عضوی از این نخبگان شناختی باشد.

کارل مارکس: «تاریخ همه جوامع تا این زمان، تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی است.»، تصویر از ویکیپدیا
کارل مارکس: «تاریخ همه جوامع تا این زمان، تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی است.»، تصویر از ویکیپدیا

تاریخ متعاقب مارکسیسم بیانگر تلاش‌های مختلف برای کنارآمدن با یک واقعیت دردسرساز است: پرولتاریا نتوانست آن آگاهی را که نظریه‌ی مارکسیستی به آن نسبت می‌داد، ایجاد کند. طبقه‌ی کارگر در کشورهای توسعه‌یافته به جای اینکه به حامل انقلاب تبدیل شود، در پی اصلاح نظام سرمایه‌داری بود نه بسیج عمومی برای سرنگونی آن. در اولین انقلاب موفق مارکسیستی(در روسیه)، واقعیت دردسرساز پرولتاریای سرکش منجر به این ضرورت شد که «نخبگان شناختی باید در جای دیگری مستقر می‌شدند». ولادیمیر لنین، رهبر انقلاب، این نخبگان را در حزب کمونیست مستقر کرد. اگر طبقه کارگر نمی‌توانست یا نمی‌خواست به رسالت انقلابی‌اش عمل کند، حزب این کار را به نمایندگی از آن به انجام می‌رساند. از این رو حزب به تنها منبع حقیقت تبدیل شد؛ هر چیزی بیرون از دایره حزب، یک آگاهی کاذب بود. شعار اصلی بسیار ساده بود: حزب همواره بر حق است. سرکوب روشنفکران که نتیجه‌ی این شعار بود، به وفور در ادبیات دوران استالین ثبت شده است.

فیلم V for Vendetta، تصویر از medium
فیلم V for Vendetta، تصویر از medium
  • خطای نسبی‌گرایی چیست؟

مهم‌ترین خطای نسبی‌گرایی، شناخت‌شناسی کاذب آن است. به زبانی ساده، همه شاخه‌های نسبی‌گرایی درباره‌ی مشکلات موجود در مسیر شناخت حقیقت اغراق می‌کنند. واقعیاتی در این جهان وجود دارند و در جریان تلاش برای شناخت آنها، عینیت امکان‌پذیر است. مثلا واقعی‌بودن واقعیت مادی برای هر کسی که گرفتار انتزاعیات فلسفی نیست، بدیهی است. یا واقعیت مادی سنگی را که کنار جاده افتاده، هر آدم عاقلی-صرف نظر از طبقه، نژاد یا جنسیت- می‌تواند بفهمد.

همان‌طور که قبلا گفته شد، واژه ای که در آثار پست‌مدرنیست‌ها زیاد مورد استفاده قرار می‌گیرد، «روایت‌ها» است. از نظر پست‌مدرنیست‌ها هیچ واقعیتی وجود ندارد- فقط روایت‌ها وجود دارند که همگی از منظر شناختی با هم برابرند. برای شناخت بهتر ماهیت واقعیت و روایت، می‌توان سوالی از یک مثال تاریخی را مطرح نمود. درباره هولوکاست آیا واقعیت هایی وجود دارند؟ یا صرفا یک روایت نازی وجود دارد که می‌تواند در کنار یک روایت یهودی قرار بگیرد؟ تنها کاری که یک پست‌مدرنیست می‌تواند انجام دهد، «واسازی» هر کدام از این روایت‌ها به منافع قدرتی است که روایت مذکور به آنها مشروعیت می‌بخشد.

«حقیقت چیزی است که در خدمت مردم آلمان باشد.»
یوزف گوبلز

حرف بسیاری از نظریه‌پردازان پست‌مدرن این است که همه‌ی روایت‌ها پیرامون یک موضوع به یک اندازه معتبر هستند. این حرف، نوعی اعلان پایان هر نوع رویکرد علمی به تاریخ و جامعه انسانی است. به زبان ساده، اختلاف زیادی میان پست‌مدرنیسم و هر گونه جامعه‌شناسی شناخت که خودش را از نوع علوم تجربی می‌داند، وجود دارد.

همه اشکال نسبی‌گرایی با تجربه عقل متعارف از زندگی عادی در تضاد هستند. به طور کلی، هر نظریه‌ای که در تضاد با تجربه‌ی مستقیم زندگی عادی قرار بگیرد، یک جای کارش می لنگد. هدف از هر نظریه، تبیین تجربه است، نه انکار آن. البته باید توجه داشت که نسبی‌گرایی در اصل از طریق گفتگوهای متعدد مردم در زندگی روزمره‌شان(و نه از طریق تبلیغات روشنفکران) گسترش یافته است.

نسبی‌گرایی همچنین به لحاظ سیاسی نیز خطرناک است. یک جامعه نمی‌تواند بدون ارزش‌های مشترک دوام بیاورد. هر جامعه ای در غیاب این ارزش‌های مشترک به تدریج فرو می‌پاشد زیرا اخلاق به سلایق شخصی تقلیل خواهد یافت. «تو معتقدی که برده داری اشکالی ندارد اما من چنین نظری ندارم. نظر تو برای تو محترم است. نمی‌خواهم درباره تو قضاوتی بکنم. تلاش هم نمی‌کنم نظرم را به تو تحمیل کنم.» این البته نه چندان بر حسب اتفاق، موضعی رایج میان سیاستمداران آمریکایی است: «من معتقدم که سقط جنین قتل نفس است-اما وقتی در انتخابات پیروز شوم، تلاش نخواهم کرد نظرم را بر دیگران تحمیل کنم!» این زاویه دید، حاوی این نظر است که زندگی در حوزه عمومی الزاما ارتباطی با اخلاق ندارد.

4. بنیادگرایی

از واژه «بنیادگرایی» در گفتمان معاصر بسیار سرسری استفاده شده است. گاهی به نظر می‌رسد هر ایمان دینی پرشور، «بنیادگرایانه» تلقی می‌شود.

مشخصات بنیادگرایی معاصر چیست؟

واژه «بنیادگرایی» به معنای مرسوم امروزی‌اش به یک واقعیت تحقیق‌پذیر تجربی اشاره می‌کند. بنیادگرایی پدیده‌ای واکنشی است و این واکنش همواره برای مقابله با تهدیدی احتمالی علیه جامعه‌ای صورت می‌گیرد که ارزش‌های خاص خودش را دارد(دینی یا سکولار). در موقعیت کنونی، این واکنش دقیقا علیه تاثیر نسبی‌ساز مدرنیته است. از این رو «بنیادگرایی» را فقط در قیاس با پس‌زمینه‌ی مدرنیزاسیون و نسبی‌سازی می‌توان درک کرد.

نکته شایان توجه این است که «بنیادگرایی» با «سنت گرایی» متفاوت است. «سنت گرایی» یعنی اینکه سنت، اصلی بدیهی فرض شود اما «بنیادگرایی» زمانی سر بر می‌آورد که این اصل بدیهی به چالش کشیده شده یا کاملا نابود ‌شود. «سنت گرا» خیالش از جهان‌بینی‌اش راحت است و با کسانی که هیچ اشتراکی در این جهان‌بینی ندارند، کاملا تسامح دارد. اما از نظر «بنیادگرایان»، این دیگران، تهدیدی جدی علیه قطعیتی هستند که به سختی به دست آمده است؛ پس آنها را باید به آیین خود درآورد یا منزوی کرد یا در نهایت اخراج یا «نابود» کرد. از این رو «بنیادگرایی» تلاشی برای احیای بدیهیت یک سنت است، و عموما نوعی بازگشت به گذشته‌ی طلایی آن سنت تلقی می‌گردد. اما از آنجا که این تلقی یک توهم محسوب می‌شود، پروژه‌ی «بنیادگرایی» ذاتا آسیب پذیر است. پس باید مدام از آن پروژه دفاع و آن را تقویت نمود. این کاری است که اغلب با نوعی یقین ستیزه‌جویانه انجام می‌شود.

پرچم افغانستان و گروه تروریستی «طالبان»، تصویر از freepik
پرچم افغانستان و گروه تروریستی «طالبان»، تصویر از freepik

«نسبی‌گرایی» و «بنیادگرایی» دو روی یک سکه هستند. هر دوی آنها پدیده‌هایی مدرن، و واکنش‌هایی به نیروی نسبی‌ساز مدرنیته هستند. «نسبی‌گرا» آن را با آغوش باز می‌پذیرد؛ «بنیادگرا» آن را رد می‌کند.

فیلم تکان‌دهنده‌ی «ویران‌شده»(Incendies)، تصویر از نتفلیکس
فیلم تکان‌دهنده‌ی «ویران‌شده»(Incendies)، تصویر از نتفلیکس
  • بنیادگرایی در مقیاس کوچک و در کل جامعه چه شکلی می‌یابد؟

پروژه بنیادگرایی دو نسخه دارد:

1- بازپس‌گیری: در این نسخه، بنیادگرایان تلاش می‌کنند کل جامعه را تحت سلطه درآورند و کیش خودشان را بر آن تحمیل کنند. برای اینکه این نسخه بختی برای موفقیت داشته باشد، بنیادگرایان باید از نظارتی کامل یا نسبتا کامل بر همه ارتباطاتی برخوردار می‌بودند که ممکن بود جهان‌بینی آنها را نابود کند. این امر مسلتزم ایجاد و حفظ یک دولت تمامیت‌خواه بود.

نکته قابل توجه این است که تمامیت‌خواهی بسیار افراطی‌تر از خودکامگی است. دولت خودکامه مخالفان سیاسی را برنمی‌تابد، اما مردم را کمابیش تا زمانی که با رژیم همراه باشند، به حال خودشان رها می‌کند. اما دولت تمامیت‌خواه در پی نظارت بر همه ابعاد زندگی اجتماعی و حتی فردی است. آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی، دو نمونه از دولت‌های تمامیت‌خواه بودند.

اگر رژیم تمامیت‌خواه در پی توسعه اقتصادی باشد، باید با جهان خارج تعامل داشته باشد. و اگر رژیم تلاش کند تا ارتباطاتش را با جهان خارج فقط به سطحی محدود کند که برای حفظ روابط اقتصادی‌اش ضروری است، ارتباطات دیگر بالاخره راهشان را به درون باز می‌کنند و یک ناسازگاری شناختی نسبت به کیش رسمی ایجاد می‌شود. اگر چه فروپاشی تمامیت‌خواهی الزاما منجر به دموکراسی نمی‌شود اما این احتمال وجود دارد که یک دولت تمامیت‌خواه به دولتی خودکامه تبدیل شود. و این بدان معناست که پروژه «بنیادگرایی» برای پوشش بر کل جامعه با شکست مواجه شده است. با این وجود این به این معنا نیست که تمامیت‌خواهی در شرایط مدرن، ناممکن است. تمامیت‌خواهی ولو با هزینه‌ای گزاف و به قیمت انزوای فرهنگی و اقتصادی، ممکن است. کره شمالی بهترین نمونه در این زمینه است.

«هیچ چیزی نباید علیه دولت، بدون و بیرون از دولت وجود داشته باشد.»
بنیتو موسولینی
https://vrgl.ir/BWdZS

2- بنیادگرایی «خرده‌فرهنگی» یا «فرقه‌ای»: در این نسخه، بنیادگرایان دست از تلاش برای تحمیل کیش خود بر دیگران برمی‌دارند(گور بابای کل جامعه!) اما همچنان سعی می‌کنند تا بدیهیت کیش بنیادگرایی را در جامعه‌ی کوچکتری تثبیت کنند. مناطق یهودی‌نشین به شدت ارتدوکس در بروکلین و بیت‌المقدس مثال‌های خوبی هستند. در هر مورد موقعیت اجتماعی طوری طراحی شده که «گریز» را برای فرد بسیار دشوار می‌کند. دولت‌های تمامیت‌خواه با احداث برج‌های مراقبت و حصارهای الکتریکی از عبور مردم از مرزها و ورود آنها به سرزمین دشمن جلوگیری می‌کنند، اما خرده‌فرهنگ ها معادل‌های ذهنی این موانع را برپا می‌کنند. عبور از این موانع درونی مستلزم تلاشی عظیم از سوی فرد است، و حتی اگر گریز به لحاظ فیزیکی موفق باشد، «فراری‌ها» عموما تا آخر عمر به خاطر خیانت به میراث خود و مردمی که تجسم آنها هستند احساس عذاب وجدان می‌کنند. اگر خرده‌فرهنگی بتواند بیش از یک نسل دوام بیاورد، ما شاهد تفاوتی بارز میان کسانی خواهیم بود که در آن متولد شده‌اند و کسانی که به آن گرویده‌اند. در نظر گروه اول یا «بومی‌ها»، تعاریف خرده‌فرهنگ از واقعیت الزاما تا حد زیادی بدیهی است. اما برای گروه دوم، این بدیهی‌بودن به سختی کسب می‌شود و باید به شدت از آن محافظت کنند. بنابراین افرادی که به خرده‌فرهنگی گرویده‌اند، عموما از «بومی‌های» آن متعصب‌تر هستند. همین سازوکار را می‌توان در میان گروه‌های فرقه‌گرایی یافت که نه ارزش‌های دینی بلکه ارزش‌های سکولار را مطرح می‌کنند.

مینی‌سریال Unorthodox، تصویر از ویرگول
مینی‌سریال Unorthodox، تصویر از ویرگول
  • گروه‌های بنیادگرا نوعا چه شروطی را تحمیل می‌کنند؟

هر خرده‌فرهنگ، دینی یا سکولار، دو شرط عمده برای «گرویدن» دارد:

1- شرط اول در بین همه‌ی خرده‌فرهنگ‌ها مشترک و بازتابی از شرط دولت تمامیت‌خواه است: نباید هیچ ارتباط جدی با خارجی‌ها داشت.

جزء رفتاری: خرده‌فرهنگ‌ها اعضایشان را منزوی می‌کنند.

جزء شناختی: خرده‌فرهنگ‌ها، خارجی‌ها را کسانی معرفی می‌کنند که نسبت به حقیقت «بدیهی» جهان‌بینی خرده‌فرهنگ، جاهل هستند. برای نوکیشانی که از گروه جاهلان آمده‌اند، این امر نوعی شکاف زندگینامه‌ای ایجاد می‌کند: قبل از نوکیشی و بعد از آن. معمولا از دوران قبل از نوکیشی با تحقیر یاد می‌شود. نوکیشان اغلب والدینشان را به خاطر این دوران جهل، سرزنش کرده و بیشتر اوقات روابط خانوادگی سابقشان را قطع می‌کنند.

یک نمونه‌ی سکولار از بازتفسیر زندگی خویش بعد از گرویدن، تکنیک کمونیستی شستشوی مغزی است. در یکی از اشکال این تکنیک، افراد ناچار می‌شدند ماجرای زندگی‌شان را روی کاغذ بنویسند. بعد این متون را مربیان «تصحیح» می‌کردند و برای تجدید نظر به نویسندگانشان باز می‌گرداندند. نویسندگان باید روایات را آنقدر بازنویسی می‌کردند تا «صحیح» شود- یعنی تا وقتی که زندگینامه‌ی آنها طبق ایدئولوژی کمونیستی بازسازی شود. زندانیان مجبور بودند تن به این کار بدهند. این کار نوعا مستلزم یک دوره‌ی شکنجه‌ی بدنی و تحقیر بود: هویت قبلی در هم شکسته می‌شد تا هویت جدید ساخته شود.

تکنیک‌هایی مشابه با اشکال مختلف در محیط‌های دیگر مورد استفاده قرار گرفته‌اند: در آموزش افراد تازه‌وارد به صومعه، آموزش اولیه‌ی نظامی(به ویژه در یگان‌های ویژه مثل تکاوران دریایی) یا در روانکاوی.

2- این شرط مبتنی بر شرط اول و به تبع آن، بازتابی از تمامیت‌خواهی است: نباید هیچ شکی وجود داشته باشد. بنیادگرایان اساسا تردید را برنمی‌تابند؛ آنها درصدد جلوگیری از آن به هر قیمت هستند.

جزء رفتاری: رفتارهای مقاومت آمیز در برابر تردید، دارای لوازم رفتاری نیز هستند. این لوازم و سازوکارها را می‌توان در دو گروه سلبی و اثباتی قرار داد.

سلبی: این سازوکار عموما خشن‌تر است؛ تردید را با اختصاص جایگاهی منفی به آن حذف می‌کنند. تردید، در موارد دینی، یک گناه، در کمونیسم، «بقایای آگاهی بورژوایی» و در روانکاوی، «مقاومت» عنوان می‌شود.

اثباتی: این سازوکار می‌تواند ساده یا پیچیده باشد. این سازوکار مجموعه‌ای از استدلال‌هاست که هدف از آن دفاع از حقانیت جهان‌بینی خرده‌فرهنگ است.

جزء شناختی: سرکوب تردید عمدتا در فرایند اجتماعی‌کردن فرد صورت می‌گیرد. «بومی»ها، از کودکی تحت آموزش ایدئولوژی خاصی قرار می‌گیرند. این جهان‌بینی را اطرافیان موسوم به «دیگران تاثیرگذار» منتقل می‌کنند(والدین، خواهر و برادر، معلمان یا روحانیون و ...). اما نوکیشانی که تازه عضو شده‌اند باید با دقت تحت نظر قرار گیرند تا عادات قبلی آنها عود نکند! اطرافیان تاثیرگذار برای نوکیشان به اندازه بومیان مهم هستند. نوکیشان معمولا روابط شخصی عمیقی با این افراد برقرار می‌کنند. می‌توان گفت اطرافیان تاثیرگذاری وجود دارند که به نوکیشان کمک می‌کنند تا از یک جهان‌بینی به جهان‌بینی دیگر گذر کنند و جهان‌بینی جدیدشان را حفظ نمایند.

  • هزینه نهایی بنیادگرایی چیست؟

هر جهان‌بینی، جایگاه فرد یا به بیان دیگر، هویت فرد را تعیین می‌کند. این هویت و اعتبار آن باید بدیهی باشد. وقتی کسی برای آزادی و جوامعی که در آنها لیبرال دموکراسی و دولت قانونی، آزادی را نهادینه کرده، ارزش قائل است از نظرش بنیادگرایی آشکارا تهدیدی جدی تلقی می‌شود. بنیادگرایی-دینی یا سکولار- همواره دشمن آزادی است.

اگر خطر نسبی‌گرایی برای هر جامعه با ثبات، تردید بیش از حد باشد، خطر بنیادگرایی در کمبود تردید است. قطعیت و تزلزل افراطی، هر دو خطرناکند. تردید برای هر جامعه شریف انسانی ضروری است. هر کس باید موضعی بینابینی، با فاصله ای برابر از نسبی‌گرایی و بنیادگرایی، اتخاذ کند.


https://ketabaz.ir/savushun-clgae67gejhd
https://ketabaz.ir/kite-runner-jmauehwjlhfu
https://vrgl.ir/YTTWp



اعتقاد بدون تعصبدر ستایش تردیدنقد کتاب اعتقاد بدون تعصبنقد کتاب در ستایش تردیددموکراسی
نه فرشته‌ام نه شیطان، کی‌ام و چی‌ام؟ همینم... | 35.699738,51.338060
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید