مقوله اولویتبندی قانونگذاری یا فرهنگسازی، معمایی شبیه تقدم وجودی مرغ و تخم مرغ بوده است.
در این نوشته قصد داریم، پاسخی را بررسی کنیم. پاسخی بر اساس فیلم «لینکلن» اثر استیون اسپیلبرگ، که اقتباسی است از کتاب «تیم رقبا: نبوغ سیاسی آبراهام لینکلن» نوشته دوریس گودوین.
به طور خلاصه فیلم روایتگر ماههای پایانی ریاستجمهوری آبراهام لینکلن در گیر و دار جنگ داخلی آمریکاست. در آن زمان نیز احتمالا معمای «قانونگذاری یا فرهنگسازی»، پرسشی بوده که لینکلن به عنوان رئیسجمهور وقت آمریکا، سعی در یافتن پاسخی مناسب برای آن بوده است. پرسشی که در زمینه جنگ داخلی آمریکا، خودش را اینگونه بازنمایی میکند:
حذف تدریجی و گام به گام تفکر بردهداری(با اصلاح قانون)
یا
ریشهکن کردن تفکر بردهداری(با فرهنگسازی)
این انتخاب در شرایطی مطرح میشد که در آمریکای قرن ۱۹ام، بردهداری صرفا یک تجارت نبود. بردهداران و نژادپرستان استدلال میکردند که سفیدپوستان و سیاهپوستان نه تنها در برابر قانون بلکه در آفرینش نیز با هم برابر نیستند و سیاهپوستان جایگاه پایینتری دارند. بنابراین بردهداری علاوه بر منفعت اقتصادی، از پشتیبانی اعتقادی نیز برخوردار میشد و به این شکل عدم برابری، یک امر عادی و نرمال قلمداد میگشت. به همین علت، تصویب متمم سیزدهم قانون اساسی ایالات متحده میتوانست از لحاظ قانونی به بردهداری در آمریکا پایان دهد.
در فیلم "لینکلن" به خوبی چالشهای انتخاب بالا را میبینیم:
این نظرات متفاوت میتواند حاصل تعارضهای ناشی از اختلاف نظر بر سر ضرورت قانونیسازی و یا فرهنگسازی باشد.
افرادی مانند تادئوس استیونز اعتقاد داشند که بردهداری جز با نابودی تفکر نابرابری از بین نمیرود. به همین جهت تصویب اصلاحیه سیزدهم را از این نظر ضروری میدانستند که جامعه را به هدف نهایی یعنی احقاق برابری میرساند.
با این حال زاویه دید لینکلن کمی متفاوت بود. از نظر هدف، این زاویه دید در ابتدا حفظ اتحادیه(و نه حفظ یا الغای بردهداری) بود اما بعدا (با وقایع جنگ داخلی) تقریبا به همان نقطهای رسید که تادئوس استیونز به آن باور داشت:
سیاهپوستان و سفیدپوستان نه تنها در برابر قانون که در آفرینش نیز با هم برابرند.
گقتگوی لینکلن(با بازی دنیل دیلوئیس) و تادئوس استیونز(با بازی تامی لی جونز) در فیلم، تا حد خوبی زاویه دید لینکلن و مسیر متفاوت او با مسیر استیونز را نشان میدهد:
این پرسش نهایی لینکلن در واقع از مای مخاطب نیز پرسیده میشود.
چگونه میتوان در گوش بردهداری که از بردهداری سود کلانی میبرد زمزمه کرد که بردهداری ناپسند است اما قانونی برای منع او از این کار تدوین نکرد؟ آیا این فرهنگسازی اثربخش خواهد بود؟
همچنین آیا میتوان جامعهای را که حتی به برابری نژادی سیاهپوست و سفیدپوست باور ندارد، وادار کرد تا مستقیما به مرحله پایانی پرش کند و با تصویب یک قانون، به این باور اخلاقی برسد که همه با هم برابرند و ملکوت الهی در وجود همه انسانهاست؟
اما در مثال ما(جنگ داخلی آمریکا و تصویب اصلاحیه سیزدهم) موفقیت چگونه حاصل شد؟ با فرهنگسازی یا قانونگذاری؟
آنچه که در تصویر بزرگ(big picture) قرار دارد، لزوم تداوم فرهنگسازی به عنوان یک سرمایهگذاری طولانیمدت است. این سرمایهگذاری با این هدف صورت میگیرد که یک تفکر(که البته انتظار میرود انسانی و در تکریم انسانیت باشد) گسترش یابد. هر چه این گستردگی بیشتر باشد، احتمال اینکه افراد بیشتری آن را فرا بگیرند نیز بیشتر خواهد شد و به همین ترتیب، احتمال اینکه افرادی به خوبی به تمامی جوانب آن تفکر تسلط یابند نیز افزایش خواهد یافت.
این گام احتمالا شرط لازم نهادینهسازی یک امر انسانی در یک جامعه است، اما کافی نیست.
در مثال جنگ داخلی آمریکا و تصویب اصلاحیه سیزدهم، بحث اصلاحیه به این دلیل مطرح شد که افرادی(در اینجا لینکلن و استیونز) با تفکر درست(در اینجا برابری) در جایگاه تاثیرگذاری قرار گرفتند. اصلاحیه به احتمال زیاد هرگز به تصویب نمیرسید(و یا تصویب آن به زمانی دیرتر موکول میگشت) اگر افرادی مانند لینکلن و استیونز در جایگاه تاثیرگذاری قانونی(رئیسجمهور و نماینده مجلس) قرار نمیگرفتند.
بنابراین پاسخی که میتوان از این مثال برداشت کرد به این صورت است که:
با فرهنگسازی مداوم تفکر صحیح، افراد بیشتری را آموزش داده و آگاه سازیم و سپس تلاش نماییم تا نخبگان و شاگردان مستعد این آموزش و آگاهیبخشی را در جایگاه اثرگذاری قرار دهیم. تحت این شرایط میتوان امیدوار بود که تفکر صحیح به عنوان یک قانون فرصت حیات یابد.
نظر شما چیست؟ چه پاسخ مناسب دیگری میتوان برای پرسش مطرح شده در عنوان نوشته یافت؟