ایدهی نگارش این نوشته را از مدتها قبل در ذهن داشتم. نگارش و انتشار آن اما تقریبا مصادف شد با شهادت تعدادی از مرزبانان ما در مرز سیستان و بلوچستان. ضمن عرض تسلیت و گرامیداشت این عزیزان، این نوشته به تمامی مردان و زنانی که در کوران جنگها، زمین را به جایی بهتر برای زیستن تبدیل کردهاند تقدیم میشود.
۱۰۹ سال پیش در چنین روزهایی(کریسمس)، آتش جنگ جهانی اول برای ساعاتی فروکش کرد. از ۲۴ام تا ۲۶ام دسامبر ۱۹۱۴، سربازان انگلیسی، فرانسوی، و آلمانی از سنگرهایشان به سمت خاکریزهای دشمن حرکت کردند تا با آنها معاشرت و مبادلهی غذا کنند. این حرکت اما محدود به تبادل غذا نشد و سربازان برای هم و در کنار هم، آواز خواندند و قرار یک مسابقهی فوتبال با یکدیگر را ترتیب دادند!
زمانی که گاوریلو پرنسیب، آن جوان ملیگرای صرب، به آرشیدوک فردیناند(ولیعهد اتریش-مجارستان) و همسرش شلیک میکرد، به احتمال زیاد روحش هم خبر نداشت که با این کار، آتش در نیستان میاندازد؛ آتشی که شرارههایش تا آن سوی اروپا را هم در مینوردد و جان میلیونها انسان را میگیرد. ترور ولیعهد اتریش-مجارستان، حملهی این کشور به صربستان را به دنبال داشت. به دنبال این حمله، یارگیری و یارکشی آغاز شد. پرنسیب با شلیک آن گلولهها، در صوری دمید که قدرتهای قدیم و جدید دنیا را به جنگ فرا میخواند.
اما پرنسیب، تنها فرد بیخبر این ماجرا نبود. نه تنها او، بلکه حتی خود قدرتهای جهان نیز فکر نمیکردند که جنگشان، چهار سال به درازا بکشد: چهار سال، نزدیک به ده میلیون کشته، بیآنکه مرزهای چندان زیادی جابجا شوند، بیآنکه برندگانْ قدرتی مطلق پیدا کنند، و بیآنکه بازندگانْ فرصتی برای دوباره سر پا شدن داشته باشند. جنگ جهانی اول، به شکلی اجتنابناپذیر آغاز شد، به شکلی اجتنابناپذیر ادامه یافت، و به شکلی اجتنابناپذیر به نتایجی منجر شد تا چند دهه بعد، تسویه حسابها در جنگی دیگر از سر گرفته شود.
برای چنین جنگ پوچی، نیاز شدیدتری به این بود تا اتحاد با خودیها و نفرت علیه ناخودیها تقویت شود. پس شعارهای ملیگرایانه و پر افتخار سر بر آوردند، از گذشتهی پدران با افتخار یاد شد تا این گذشتهها، آیندهی فرزندانشان را پشت خاکریزها فرماندهی کنند. پرچمی که از پدران به پسران به ارث رسیده بود، باید بر سرزمینهای جدید برافراشته میشد. و برای این کار، نیاز بود تا دشمنان به خاک بیفتند.
اما در میان شناعتی که در جنگ جهانی اول رقم میخورد و انسان را ناامیدتر و هراسانتر از «انسان» میکرد، لحظاتی مهم و بسیار عجیب رقم خورد که البته اصلا به مذاق اهالی قدرت خوش نمیآمد. در حالی که سیاستمداران و فرماندهان، به جنگ و کشتن دشمنان دستور میدادند، سربازان در کریسمس ۱۹۱۴ کاری خلافآمد عادت انجام دادند. آنها به روال همیشه از پشت سنگرها و خاکریزهایشان به سمت زمین بیطرف(no man's land) و جبههی دشمن حرکت کردند اما نه برای نابودی آنها. سربازان با یکدیگر دست دادند، غذا و هدیه رد و بدل کردند، با هم آواز خواندند و قرار مسابقهی فوتبال گذاشتند!
چنین لحظاتی در تاریخ جنگ پوچ جهانی اول، و در میان آن همه کشتار بیرحمانه رخ داد اما از آن، در میان صفحات تاریخ آن قدرها یاد نشد. دلیل آن هم مشخص است:
صلح با دشمن؟! آن هم وقتی که ما در جنگ هستیم؟! واحسرتا و واویلا! بریده باد آن دستی که به قصد صلح با دشمن دراز شود!
این گزارهها احتمالا اوراد سیاستمداران و فرماندهان جنگ بودهاند. کسانی که دشمن را هیولایی سفاک و شیطانصفت میپنداشتند که باید و باید و باید با آن جنگید. صلح از دید آنها، خیانت و ناسزایی ناگوار تلقی میشد.
کاری که سربازان در آتشبس کریسمس انجام دادند اگر افتخاری داشته باشد، مطمئنا منحصر به آنها و ملتهایشان نیست. آنها در یکی از تاریکترین دوران تاریخ که انسان، به قول توماس هابز، "گرگِ انسان" بود و شنیعترین جنایتها را علیه همنوعانش مرتکب میشد، ثابت کردند که انسان، آن دیو و شیطانی که از کشتن دیگران لذت میبرد و میتواند تا "اسفل سافلین"(پستترین جایگاهها) نیز سقوط نماید، نیست. سربازان آتشبس کریسمس، در برابر "انسانیتزدایی از انسان" ایستادند و نشان دادند حتی در جهنم جنگ نیز میتوان به "انسانیت" انسانها امیدوار بود و آن هیولایی که اصحاب قدرت از انسان خلق کردهاند، حقیقت ندارد.
شایان ذکر است که آتشبس خودجوش کریسمس به علت فشارهای فرماندهان، در سالهای بعد با محدودیتهایی مواجه شد اما در میانهی جنگ نیز صحنههایی قابل توجه رقم خورد که انسان را وادار به تامل میکند. گزارشها و بررسیهای تاریخی انجام شده نشان میدهند که سربازان در طول جنگ جهانی اول، به انحای مختلف از شلیک به سربازان دشمن سرباز میزدند؛ برخی تظاهر به شلیک میکردند، برخی دیگر پر و خالیکردن عمدی خشابشان را بهانه میکردند تا از شلیک سر باز زنند.
چه چیزی باعث این رفتار میشود؟ موضوعی که شاید پاسخی برای این رفتار باشد، میل ذاتی انسانها به قتل کمتر در جنگهای رو در روست. سربازانی که در خط مقدم با دشمنان روبرو بودند، بیش از فرماندهان و سیاستمداران درک میکردند که آنان که آن سوی زمین بیطرف ایستادهاند، انسانهایی چون خودشان هستند که همسر و فرزند و والدین و دوست و آشنایی چشم به راه دارند. برای سربازان خط مقدم، انگیزهی اصلی جنگ، نه ایدئولوژی، بلکه همرزمان بودهاند. ایدئولوژیها تا ده کیلومتر پشت خط مقدم کاربرد دارند! این تجربهی تاریخی به طرزی شگفتآور نشان میدهد هر چه از خطوط مقدم بیشتر دور میشویم، نفرت بیشتر میشود.
آنچه که در کریسمس ۱۹۱۴ رخ داد، غیرقابل باور و بیش از اندازه خوشبینانه مینماید. اما حقیقت امر این است که آتشبس کریسمس ۱۹۱۴، مثال نقضی بر بدبینی به انسان، که در قرنهای گذشته توسط رسانهها و اصحاب قدرت موجودی گرگصفت توصیف میشد، قلمداد میشود.
به عنوان حسن ختام و درک وجه تسمیهی این ویرگولنوشت، آخرین پرده از آتشبس کریسمس ۱۹۱۴ را با هم مرور میکنیم:
سربازان آلمانی در آتشبس، آواز «شب ساکت، شب مقدس» را به افتخار همتایان انگلیسی خود خواندند. بریتانیاییها آواز «نوئل اول» را در پاسخ به آلمانیها سر دادند. و سپس آلمانیها آواز «ای درخت کریسمس» را تقدیم به بریتانیاییها کردند. آوازها و موسیقیها رد و بدل شدند و در پایان این شاهکار انسانی، سربازان دو ملت، همراه با هم سرود لاتین «بیایید ای مومنان»(Adeste Fideles) را خواندند.
۳ دی ۱۴۰۲ - ۲۴ دسامبر ۲۰۲۳
پ.ن: سرود «Adeste Fideles» یا بازگردان انگلیسی آن «O Come, All Ye Faithful»، دارای چندین نسخه است. شخصا این اجرا به دلم نشست. اگر دیگر اجراها از این سرود زیبا را یافتید، در کامنتها ذکر کنید.
Adeste fideles læti triumphantes, / O come, all ye faithful, joyful and triumphant!
Venite, venite in Bethlehem. / O come ye, O come ye to Bethlehem;
Natum videte / Come and behold him
Regem angelorum: / Born the King of Angels:
Venite adoremus (3×) / O come, let us adore Him, (3×)
Dominum. / Christ the Lord.
En grege relicto, humiles ad cunas, / Lo! The flock abandoned, the summoned shepherds
Vocati pastores adproperant: / Hurry lowly to the cradle:
Et nos ovanti gradu festinemus, / May we too make haste with exultant gait!
Venite adoremus (3×) / O come, let us adore Him, (3×)
Dominum. / Christ the Lord.