خودتان سر از ماجراها درآورید. وقت بیشتری را به خواندن مقالات اختصاص دهید. مشترک رسانههای چاپی شوید تا از روزنانهنگاران تحقیقی حمایت کنید. بدانید که هدف بعضی از چیزهایی که در اینترنت منتشر شدهاند ضربه و صدمه زدن به شماست. وبسایتهایی را که در مورد ادعاهای کارزارهای پروپاگاندا تحقیق و حقیقتیابی میکنند بشناسید. مسئولیت آنچه را که با دیگران به اشتراک میگذارید بر عهده بگیرید.
«حقیقت چیست»؟ بعضی وقتها این سوال را به این خاطر میپرسیم که میخواهیم دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم. بدبینی عمومی، احساس دانا و متفاوت بودن به ما میدهد. توانایی ما در تفکیک واقعیتهاست که از ما یک فرد میسازد و اعتماد جمعی ما به دانش رایج است که از ما یک جامعه میسازد.
رهبری که از پرسوجوگران خوشش نمیآید بالقوه مستبد است. در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ اهمیت جهان دوبعدی اینترنت بسیار بیشتر از جهان سهبعدی ارتباطات انسانی بود. کسانی که به روال سابق یک به یک در خانههای مردم را میزدند تا آنها را تشویق به رای دادن به نامزد مورد نظرشان کنند، با نگاه حیرتزدهی مردمی رو به رو میشدند که میدیدند حالا باید با یک آدم زنده دربارهی سیاست حرف بزنند، به جای اینکه نظراتشان را در فیسبوک بگذارند و با تعداد لایکهایی که میگیرند صحت آن را بسنجند. رئیسجمهور امروز ما در جریان کارزار انتخاباتیاش در یک نشریه پروپاگاندای روس ادعا کرده بود که «رسانههای آمریکایی به طرز باورنکردنیای دروغگو بودهاند.» او ورود خبرنگاران بسیاری را به گردهماییهای انتخاباتیاش ممنوع کرده بود و در ملاعام نفرتش از خبرنگاران را فریاد میزد. آقای رئیسجمهور بیشتر با اینترنت دمساز و دوست بود، یعنی آن منبع اطلاعات نادرست که او با میلیونها نفر به اشتراک میگذاشت.
ما به خبرنگاران نشریات چاپی نیاز داریم تا گزارشهای خبری روی کاغذ بیایند و در ذهن ما نقش ببندند. آنها به ما امکان میدهند که معنای آنچه را تکههای منفصل از هم اطلاعات میآیند دریابیم و تاثیر آن بر خودمان و کشورمان را بشناسیم. کار کسانی که پایبند اخلاقیات ژورنالیستی هستند بسیار دشوارتر از کسانی است که چنین تعهدی ندارند.
دستمزد لولهکش یا تعمیرکار را دادن به نظرمان کاملا طبیعی است ولی دلمان میخواهد اخبار رایگان به دستمان برسد. اگر پول لولهکش یا تعمیرکار را ندهیم، نمیتوانیم انتظار نوشیدن آب یا راندن ماشینمان را داشته باشیم. پس چرا داوریهای سساسیمان را بدون یک پاپاسی سرمایهگذاری شکل میدهیم؟
واتسلاف هاول نوشته بود: اگر ستون اصلی نظام دروغ باشد، پس عجیب نخواهد بود که تهدید اساسی آن راستگویی باشد.
مطبوعات باید خدمتگزار ملت باشند نه دولتمردان.
فیلم The Post
از آنجا که در عصر اینترنت تک تک ما ناشر هستیم، تک تک ما مسئولیت شخصی درک عمومی از حقیقت را بر گردن داریم. اگر واقعا به دنبال واقعیتها باشیم، هر کداممان میتوانیم انقلابی کوچک در شیوهی کار اینترنت پدید آوریم. اگر خودتان اخبار را راستیآزمایی کنید، دیگر اخبار کذب را برای دیگران ارسال نخواهید کرد. اگر پیروی خبرنگارانی باشید که دلیلی برای اعتماد به آنها دارید، میتوانید یافتههای آنها را به دیگران هم انتقال دهید.
این کار فقط رعایت ادب نیست، بلکه جزئی از شهروندی و لازمهی عضو مسئول جامعه بودن است. همچنین روشی است برای حفظ ارتباط با پیرامونتان، شکستن موانع اجتماعی و شناختن کسانی که میتوانید به آنها اعتماد کنید و کسانی که شایستهی اعتمادتان نیستند.
مردمی که با ترس از سرکوب زندگی میکردند به یاد دارند که همسایگانشان چه برخوردی با آنها داشتند. یک لبخند، دستی که به گرمی فشرده میشود، یا یک احوالپرسی ساده اهمیت فوقالعادهای مییافت.
در پرمخاطرهترین دورانها، اغلب کسانی که توانستند بگریزند و جان سالم به در ببرند آشنایانی داشتند که میتوانستند به آنها اعتماد کنند. داشتن دوستان قدیمی، استراتژی آخرین راه چاره است و یافتن دوستان جدید نخستین گام در مسیر تغییر.
صاحبان قدرت دوست دارند شما روی صندلی به رخوت لم بدهید و احساساتتان را روی صفحات نمایشگر بریزید. بیرون بروید، جسمتان را به جاهای ناشناخته ببرید و با آدمهای غریبه دمخور شوید. دوستان تازه بیابید و با آنها همراه شوید.
موفقیت مقاومت مستلزم این است که از دو مرز بگذریم:
اعتراضات را میتوان از طریق رسانههای اجتماعی سازمان داد. ولی هیچ چیز واقعی نخواهد بود مگر اینکه کارش به خیابانها بکشد. اگر حاکمان مستبد در دنیای سه بعدی با عواقب اقدامات خویش روبرو نشوند، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.
یک نمونهی موفق از مقاومت را میتوان در جنبش کارگری همبستگی لهستان مشاهده نمود:
تصمیم به حضور در عرصهی عمومی به توانایی حفظ عرصهی خصوصی بستگی دارد. ما زمانی آزاد هستیم که خودمان و فقط خودمان اختیار تعیین وقت جَلوَت و خلوت خویش را داشته باشیم.
حاکمان کثیفتر از اطلاعاتی که دربارهی شما دارند بهره خواهند گرفت تا شما را به ساز خودشان برقصانند. مرتبا کامپیوترهایتان را از نرمافزارهای جاسوسی پاک کنید. یادتان باشد که ایمیل نوشتن روی هواست. به شیوههای دیگر استفاده از اینترنت فکر کنید، یا این که کمتر از اینترنت استفاده کنید. گفتوگوها و تبادل افکار شخصی را در دیدارهای رو در رو انجام دهید. و به دلیل مشابه، هر گونه مشکل و مسئله حقوقی که دارید حل کنید. حاکمان مستبد دنبال دستاویزی میگردند که شما را با آن حلقآویز کنند. سعی کنید بهانهای به دست ندهید.
منظور هانا آرنت (متفکر سیاسی) از تمامیتخواهی یک دولت قدرقدرت نبود بلکه میخواست با این مفهوم از بین رفتن تفکیک میان حیات خصوصی و عمومی را بیان کند. ما تا بدان جا آزاد هستیم که شناخت و اطلاعات دیگران از خودمان را تحت کنترلمان داشته باشیم و ما باشیم که تعیین کنیم در چه شرایطی آنها به اطلاعات شخصی ما دست مییابند. اگر ما نتوانیم تعیین کنیم که چه کسی چه زمانی چه چیزی دربارهی ما میخواند، امکان عمل در زمان حال و برنامهریزی برای آینده را از دست میدهیم. هر آن کس که امکان سرک کشیدن در حریم خصوصی شما را داشته باشد میتواند شما را تحقیر کند و شرمسار سازد و به عمد روابطتان را برهم بزند. هیچکس حیات خصوصیای ندارد که بتواند از صدمهی افشاگری عمومی با مقصودی خصمانه جان سالم به در ببرد.
در جریان کارزار انتخابات سال ۲۰۱۶، بدون اینکه خودمان بدانیم، با پذیرفتن و عادی شمردن نقض حریم خصوصی الکترونیک یک گام به تمامیتخواهی نزدیکتر شدیم. سرقت نامهنگاریهای شخصی، به بحث گذاشتن آنها، یا انتشار آنها، چه از سوی سازمانهای اطلاعاتی آمریکا یا روسیه انجام شود و چه هر نهاد دیگری، اساس حقوق ما را از بین میبرد. افشای حساب شده و به موقع ایمیلها در جریان کارزار انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶، از هر سوی دیگر، گونهای تمام عیار از نشر اکاذیب بود.
هر نوشتهای که در شرایطی مشخص نوشته شده است فقط در بستر آن شرایط معنا دارد. صرف این که این نوشته را از آن لحظهی تاریخی بیرون بکشید و در لحظهی تاریخی دیگری بگذارید، تحریف و کذبگویی است.
آرنت بر این اعتقاد بود که اشتهای ما انسانها برای دانستن رازها به طرز خطرناکی سیاسی است. تمامیتخواهی تفکیک میان امر خصوصی و امر عمومی را از بین میبرد و نه فقط برای این که آزادی را از افراد بگیرد بلکه همچنین میخواهد کل جامعه را از سیاست عادی جدا ساخته و به سمت نظریههای توطئه سوق دهد. به جای آن که حقایق برایمان تعریف شوند یا تفاسیری که از آنها به ما داده شود، اغوایمان میکنند که به وجود واقعیتهای مخفی و توطئههای خصمانهای ایمان بیاوریم که پرده از همه چیز برمیدارند. وقتی در لحظاتی از تاریخ که حاکمان مستبد یا آن دستهای پنهان پشت پرده انتخاب کردهاند، فعالانه به مسائلی که در ربط و اهمیتشان شک هست علاقه نشان میدهیم، در تخریب نظم سیاسی خودمان با آنها همدست میشویم.
میتوانیم این قضیه را در سطح فردی حل کنیم، آن هم از طریق تامین امنیت کامپیوترهایمان؛ و از طرف دیگر هم میتوانیم این مسئله را به صورت جمعی حل کنیم، مثلا از طریق حمایت از سازمانهایی که دغدغهی حفظ حقوق بشر دارند.
در سازمانهای سیاسی یا غیرسیاسی، که با دیدگاهتان به زندگی همخوانی دارند و معرف آن دیدگاهند، فعالیت کنید. یک یا دو بنیاد خیریه را انتخاب کنید و ماهانه مبلغی به آن کمک کنید. بدین ترتیب تصمیمی آزادانه گرفتهاید که این کار شما حامی جامعهی مدنی خواهد بود و به دیگران کمک خواهد کرد کار خیر بکنند.
لذتبخش است که بدانید هر اتفاقی هم بیفتد، دارید به دیگران کمک میکنید که کار خیر بکنند. ما آمریکاییها هر گاه به آزادی میاندیشیم رقابتی میان یک فرد و یک حکومت قدرتمند به ذهنمان میآید. و معمولا نتیجه میگیریم که باید به افراد قدرت بخشید و حکومت را مهار کرد. این تصویر سراسر خیر است و به جا. ولی یکی از عناصر آزادی انتخاب معاشران است و یکی از راههای حفظ آزادی این که گروههای مختلف در جهت محافظت از اعضایشان تلاش کنند. به همین خاطر است که ما دست به فعالیتهایی میزنیم که به نفع ما، دوستانمان و خانوادهمان هستند. این فعالیتها لزوما آشکارا سیاسی نیستند.
مادامی که به این فعالیتهایمان افتخار میکنیم و با دیگرانی آشنا شویم که آنها هم به فعالیتهای مشابه افتخار میکنند، در حال خلق جامعهی مدنی هستیم. پذیرش سهمی از یک تعهد و در دست گرفتن بخشی از یک کار به ما میآموزد که میتوانیم به مردمی بیرون از حلقهی محدود دوستان و خانوادههای مان اعتماد کنیم، و به ما کمک میکند کسانی را که میتوانیم از آنها درسی بگیریم بشناسیم. قابلیت اعتماد و یادگیری میتواند از آشفتگی زندگی و رمزآلودگی اش بکاهد و سیاست دموکراتیک را شدنیتر و جذابتر سازد.
دوستیهایتان با دوستان خارج از کشور را حفظ کنید، یا دوستانی که در کشورهای دیگر بیابید. مطمئن شوید که خودتان و خانوادهتان گذرنامهی معتبر دارید.
در یک سالِ پیش از انتخاب رئیسجمهور کنونی ایالات متحده، لشکر مفسران ما به ما اطمینان میدادند که که در گام بعدی یکی از نهادهای عالی آمریکا بالاخره جلوی او را خواهد گرفت، اما مهاجران و پژوهشگران اروپای شرقی موضعی کاملا متفاوت داشتند. ژورنالیستهای اوکراینی و روس، که مدت کوتاهی در غرب میانهی آمریکا وقت گذرانده بودند، تفسیرهای واقعبینانهتری داشتند.
اوکراینیها معتقد بودند که آمریکاییها به طرز مضحکی در واکنش نشان دادن به تهدیدهای آشکار جنگ سایبری و اخبار کذب کند عمل کردهاند. در سال ۲۰۱۴ که رسانههای روس به دروغ ادعا کردند سربازان اوکراینی پسربچهی خردسالی را به صلیب کشیدهاند، اوکراینیها واکنشی سریع و کارآمد در آستین داشتند. اما در سال ۲۰۱۶، که رسانههای روسیه ماجرای بیماری هیلاری کلینتون را منتشر کردند، خود آمریکاییها دست به کار شدند و این شایعه را پخش کردند.
گاهی اوقات میشنوید که آمریکاییها میگویند گذرنامه نمیخواهند، چون ترجیح میدهند همین جا در آمریکا در راه دفاع از آزادی بمیرند. این حرفها زیباست اما یک نکتهی بسیار مهم را نادیده گرفته است. دفاع از آزادی مبارزهای طولانی خواهد بود. حتی اگر مستلزم ایثار و از خود گذشتگی هم باشد، در گام نخست نیازمند توجه مدام به دنیای پیرامون است، تا بدانیم در مخالفت با چه چیزی به مقاومت برخاستهایم، و بهترین شیوهی این مقاومت کدام است. لذا داشتن گذرنامه نشانهی تسلیم نیست. بلکه برعکس، یک جور آزادی است، چرا که امکان تجربههای نو را پیش پای ما میگذارد. بدین ترتیب میتوانیم ببینیم که مردمان دیگر، که گاه از ما عاقلتر و خردمندتر هستند، چه واکنشی به مشکلات مشابه نشان دادهاند.
گوشتان به شنیدن واژههای «افراطیگری» و «تروریسم» حساس باشد. حواستان به مفاهیم مهلک «اضطرار» و «استثنا» باشد.
کارل اشمیت، نظریهپرداز حقوق، با زبانی ساده جوهر حکمرانی فاشیستی را توضیح داده بود. او گفته بود که راه از میان برداشتن همهی قواعد تمرکز بر استثناهاست. رهبران نازی با جعل اعتقادی عمومی بر این که زمانهی فعلی، زمانهای استثنایی است از مخالفان خویش جلو میافتند و بعد آن وضعیت استثنایی را به یک وضعیت اضطرار دائم تبدیل میکنند. این جاست که شهروندان، آزادی واقعی را در ازای امنیت ساختگی فرو میگذارند.
وقتی سیاستمداران امروز تلاش میکنند ما را جوری تعلیم دهند که آزادی را به نام امنیت فرو بگذاریم، باید حواسمان را جمع کنیم و تسلیم ایشان نشویم. برای برداشتن یکی از این دو لزوما نباید دیگری را فدا کرد. کسانی که با اطمینان به شما میگویند که فقط به بهای از دست دادن آزادی میتوانید به امنیت دست یابید معمولا میخواهند هم آزادی و هم امنیت را از شما سلب کنند. هیچ بعید نیست که آزادی را فرو گذاریم و امنیت بیشتر هم به دست نیاوریم. احساس تبعیت و تمکین در برابر مقام حاکم شاید آرامشبخش باشد ولی این با امنیت واقعی فرق دارد. این وظیفهی حکومت است که هم آزادی و هم امنیت را افزایش دهد.
افراطیگری قطعا طنین خوشایندی ندارد و حکومتها هم اغلب آن را در کنار تروریسم به کار میبرند تا کراهتش دو چندان شود. ولی این واژه معنای چندانی ندارد. هیچ دکترینی به نام افراطیگری نداریم. آنجا که حاکمان مستبد از افراطیون سخن به میان میآورند، منظورشان کسانی است که در جریان اصلی و خط فکری غالب جای ندارند. مخالفان سیاسی قرن بیستم، چه مخالفان فاشیسم و چه مخالفان کمونیسم، همه افراطی خوانده میشدند. رژیمهای اقتدارگرای مدرن، مثل رژیم روسیه، از قوانین ضد افراطیگری برای مجازات منتقدان سیاستهایشان استفاده میکنند. در این معنا مفهوم افراطیگری میتواند هر معنایی داشته باشد جز آنچه حقیقتا افراطی است: استبداد.
استبداد مدرن مدیریت وحشت است. به وقت حملات تروریستی یادتان باشد که حاکمان اقتدارگرا از همچو رخدادهایی برای تحکیم قدرتشان سوءاستفاده میکنند. این که فاجعهای ناگهانی رخ داده و حالا باید مثلا قیود و موازنهها را برداشت،احزاب مخالف را منحل کرد، آزادی بیان را به حالت تعلیق درآورد، و حق محاکمهی عادلانه و حقوق دیگر را برچید، قدیمیترین حقهی کتاب راهنمای سیاست هیتلری است. فریبش را نخورید.
در ۲۷ام فوریهی ۱۹۳۳ در حدود ساعت ۹ شب، رایشتاگ، ساختمان پارلمان آلمان، آتش گرفت. کار چه کسی بود؟ نمیدانیم. اهمیتی هم ندارد. مهم خود این اقدام بود که بهانهای برای آغاز سیاست زمان اضطرار شد. صرف نظر از این که نازیها این آتش را به راه انداخته باشند یا نه، هیتلر فرصتی سیاسی در آن یافته بود: زین پس دیگر بخششی در کار نخواهد بود. هر آن کس که بر سر راه ما ایستاده باشد، حذف خواهد شد.
روز بعد، حکمی حکومتی، حقوق اساسی همهی شهروندان آلمان را به حالت تعلیق درآورد و پلیس اجازهی «بازداشت پیشگیرانه»ی آنها را یافت. پلیس و شبهنظامیان نازی شروع کردند به شکار و بازداشت اعضای احزاب سیاسی چپ. در روز ۲۳ام مارس، پارلمان جدید «قانون اختیار» را تصویب کرد که به هیتلر اجازه میداد با حکم حکومتی خویش حکمرانی کند. از آن پس آلمان تا ۱۲ سال در وضعیت اضطرار باقی ماند؛ یعنی تا پایان جنگ جهانی دوم.
نباید بگذاریم هراس و اندوه طبیعیمان در همچو مواقعی راه به تخریب نهادهایمان بگشاید. شهامت به معنای فقدان ترس یا اندوه نیست. بلکه به معنای شناخت سریع مدیریت وحشت و مقاومت در برابر آن است. استبداد از میان «وضعیت اضطراری مطلوب» برمیخیزد.
در درک معنای میهن و ملت، الگوی خوبی برای نسلهای آینده باشید. آنها به همچو الگویی نیاز خواهند داشت.
میهندوستی یعنی خدمت به کشور خودمان. رئیسجمهور کنونی ما یک ناسیونالیست است که به هیچ وجه با میهندوستی یکی نیست.
ناسیونالیست ما را تشویق میکند که بدترین حالت ممکن خودمان باشیم و بعد به ما میگوید که بهترین هستیم. یک ناسیونالیست، به نوشتهی اورول، «اگر چه مدام در اندیشهی قدرت، پیروزی، غلبه و انتقام است» اما «به آنچه در دنیای واقعی میگذرد علاقهای ندارد». ناسیونالیسم نسبیگراست چرا که تنها واقعیت موجود نفرتی است که نسبت به دیگران داریم.
در مقابل، یک میهندوست خواهان آن است که ملت به آرمانهایش برسد، که یعنی از ما میخواهد بهترین حالت خودمان باشیم. میهندوست باید دغدغهی دنیای واقعی را داشته باشد.
اگر هیچ یک از ما حاضر نباشیم در راه آزادی بمیریم، همه زیر پای استبداد خواهیم مرد.
اگر میخواهیم تعهدمان به حریت و آزادی را احیا کنیم، باید درکمان از زمانه را ترمیم کنیم.
تا همین اواخر، ما آمریکاییها به خودمان قبولانده بودیم که آینده چیزی نخواهد بود جز آنچه اکنون داریم، و فقط بهتر و بیشتر از آن. ما به خودمان اجازه دادیم که سیاست جبر تاریخ را بپذیریم و اسیر این خیال شویم که تاریخ فقط میتواند در یک مسیر حرکت کند: به سمت دموکراسی لیبرال. پس از مرگ کمونیسم در اروپای شرقی در سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱، ما از جام اسطورهی «پایان تاریخ» نوشیدیم و سرمست شدیم. و با این کار سپرهایمان را انداختیم، بر تخیلمان مهار زدیم و راه را برای همان رژیمهایی گشودیم که به خودمان قبولانده بودیم هرگز دیگر باز نخواهند گشت.
ما به جای رد هر نوع غایتگرایی(روایتهایی از زمان که ما را به سمت یک هدف قطعی و مطلوب هدایت میکند)، تصور کردیم روایت غایتگرای خودمان درست بوده است. سیاست جبر تاریخ یک نوع اغمای فکری خودخواسته است.
مادامی که خاطرهی فاشیسم و نازیسم در اذهان ما زنده بود، آمریکاییها مجبور بودند به تاریخ توجه داشته باشند. ولی به محض اینکه سیاستِ ناگزیری(سیاستی که حال را صرفا گامی در مسیر رسیدن به آینده قلمداد میکند) را پذیرفتیم، فرض را بر این گذاشتیم که تاریخ دیگر اهمیت و اعتباری ندارد.
این سیاست هم نمایشی دروغین از تاریخ اجرا میکند. این سیاست دغدغهی گذشته دارد، اما به شکلی خودشیفته، رها از هر گونه دغدغهی واقعیتها.
این سیاست مشتاق لحظاتی در گذشته است که هرگز در واقعیت نیامدهاند. سیاستمداران سیاست ازلیت، گذشته را مانند یک حیاط بزرگ مهآلود تصویر میکنند که پر است از یادمانهای گنگ مظلومیت ملی که همهشان به یک اندازه از زمان حال دور و به یک اندازه مناسب فریبکاری هستند. هر ارجاعی به گذشته ظاهرا با اشارهای به حملهی یک دشمن خارجی به خلوص ملت همراه است.
در سیاست ازلیت، وسوسهی گذشتهای اسطورهای مانع از آن میشود که دربارهی آیندههای محتمل و ممکن تامل کنیم. عادت پناهبردن به ادعای مظلومیت، اصلاح خویشتن را از کار میاندازد. از آنجا که ملت به موجب فضیلت ذاتی(و نه پتانسیل آتی) تعریف میشود، به جای آن که بحث بر سر راه حلهای ممکن برای حل مسائل واقعی باشد، سیاست به تفکیک خیر و شر تبدیل میشود. و از آنجا که بحران همیشگی است(در مقطع حساس کنونی!) برنامهریزی برای آینده محال یا حتی خیانتکارانه به نظر میرسد. چه طور میتوان در اندیشهی اصلاح بود وقتی دشمن پشت دروازههاست؟! اگر سیاست جبر تاریخ به حالا اغما شبیه است، سیاست ازلیت شبیه هیپنوتیزم یا خواب مصنوعی است.
پوپولیستهای ملی، سیاستمداران سیاست ازلیت هستند. دانلد ترامپ در کارزارهای انتخاباتیاش در سال ۲۰۱۶، از شعار «اول آمریکا» استفاده کرده بود؛ نام کمیتهای که تلاش میکرد ایالات متحده را از مخالفت و مقابله با آلمان نازی بازدارد. مشاور استراتژی رئیسجمهور وعدهی سیاستهایی را میدهد که «به اندازهی دهه ۱۹۳۰» جذاب خواهند بود. آن «دوباره»ای که در شعار مشهور آقای رئیسجمهور، «آمریکا را دوباره قدرتمند میسازیم» تکرار میشد، دقیقا چه زمانی است؟ همان «دوباره»ای که در «دوباره هرگز» میآید! آقای رئیسجمهور تغییر رژیم به سبک دهه ۱۹۳۰ را راه حل مشکلات کنونی عنوان کرده است: «میدانید راه حل چیست؟ اقتصاد که فرو میپاشد، کشور که جهنم واقعی میشود و همه چیز فاجعه است.» به گمان او، چیزی که در همچو وضعیتی نیاز داریم «شورشهایی با هدف برگشتن به همانجایی» است که «وقتی قدرتمند بودیم در آن بودیم».
خطری که امروز پیش روی ماست، گذر از سیاست جبرِ ناگریزی، به سیاست ازلیت است.
هر دوی این موضعگیریها، یعنی جبر تاریخ و ازلیت، ضد تاریخی هستند. تنها چیزی که بین این دو قرار میگیرد، خود تاریخ است. تاریخ به ما اجازه میدهد مسئولیتپذیر باشیم. با پذیرش سیاست جبر تاریخ، ما نسلی بدون تاریخ پرورش دادهایم. اما حالا که جبر تاریخ در حال فرو ریزش است، چه؟ نسلهای آینده ممکن است از جبر تاریخ به دام ازلیت افتند. اگر جوانان ساختن تاریخ را شروع نکنند، سیاستمداران سیاست ازلیت و سیاست جبر تاریخ، تاریخ را ویران خواهند کرد. و برای ساختن تاریخ، آمریکاییهای جوان باید بیشتر بدانند. این پایان ماجرا نیست، بلکه یک آغاز است.