mohsen mahmoodzadeh
mohsen mahmoodzadeh
خواندن ۲۱ دقیقه·۱ سال پیش

در برابر استبداد(۱) | دور بیداد به سر خواهد شد

«در برابر استبداد: بیست درس از قرن بیستم»(On Tyranny: Twenty Lessons from the Twentieth Century)، اثری از تیموتی اسنایدر، تاریخ‌پژوه آمریکایی است که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. این کتاب با رویکردی تاریخی به حوادث قرن بیستم، بیانگر نکاتی قابل تامل درباره‌ی نحوه‌ی برخورد با پدیده‌ی استبداد است.

https://taaghche.com/book/40566/%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D8%AF

«در برابر استبداد» بیش از اینکه مستقیما نتیجه‌ی یک پژوهش بلندمدت و ویژه‌ی تاریخی باشد، در واقع برآمده از ضرورتی بوده که نویسنده‌ی آن، تیموتی اسنایدر، قائل به آن بود. این ضرورت تاریخی، کارزار انتخاباتی ۲۰۱۶ آمریکا و قدرت‌گیری دانلد ترامپ، کاندیدای پیروز انتخابات بود‌.

تیموتی اسنایدر در همان ایام ابتدایی ریاست‌جمهوری ترامپ، در یک پست فیس‌بوک، همان بستری که به انتخاب ترامپ کمک کرده بود، مطالبی را نوشت که بعدها تبدیل به همین کتاب شد: «در برابر استبداد: بیست درس از قرن بیستم». مخاطب اصلی او بیش از هر کس، جامعه‌ی وقت آمریکا و جان کلامش این بود: «اگر آمریکایی‌ها از تجربیات تاریخی‌ای که در قرن بیستم در اروپا رخ داد عبرت نگیرند، آن گاه شاید مجبور شوند همان تجربیات را در سرزمین خود شاهد باشند». پست فیس‌بوکی اسنایدر بیش از ۱۸هزار بار به اشتراک گذاشته و به سرعت در میان رسانه‌ها پخش شد.

اگر چه مفاهیم مطرح‌شده توسط اسنایدر، به طور خاص جامعه‌ی آمریکا را مخاطب خود قرار داده است اما رویکرد تاریخی در پیش‌گرفته شده توسط او، این امکان را به ما می‌دهد که بتوانیم «چالش و دغدغه‌ی استبداد» را این بار نه در خاورمیانه و اروپای شرقی، و نه در کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه، بلکه در خود «آمریکا» مطالعه کنیم.

ارزشمندی کار اسنایدر همچنین خود را در خودانتقادگری و شکستن غرور کاذبی که جامعه‌ی وقت آمریکا به آن مبتلا شده است، نشان می‌دهد. اسنایدر این کتاب را به مثابه‌ یک هشدار در شرایطی نوشته است که نهادها و مردم آمریکا، ظرفیت بسیار بالایی برای مهار قدرت حکومت، و ایجاد توازن قدرت میان ملت و حکومت دارند. با این حال و ضمن داشتن این امکانات ساختاری، هدف اسنایدر، تشریح و یادآوری اهمیت «تاریخ» برای مردم آمریکا علیه استبداد است.

۱. در اطاعت پیش‌دستی نکنید.

بیشتر قدرتی که در اختیار اقتدارگرایی قرار می‌گیرد، داوطلبانه به آن داده شده است. شهروندی که چنین رفتاری را در پیش گرفته است در واقع به قدرت می‌آموزد که با وی چه‌ها می‌تواند بکند. اطاعت‌های پیش‌دستانه در آغاز کار به معنای پذیرش و یک‌رنگ‌شدن غیرارادی با وضعیتی جدید است بدون اینکه درباره‌اش فکر کنیم.

پس از انتخابات سال ۱۹۳۲ آلمان که به هیتلر اجازه‌ی تشکیل دولت داد، یا انتخابات سال ۱۹۴۶ چکسلواکی که کمونیست‌ها پیروز آن بودند، گام مهم بعدی اطاعت پیش‌دستانه بود. در هر دوی این موارد پس از آنکه شمار کافی از مردم با رهبران جدید بیعت کردند، نازی‌ها و کمونیست‌ها پی بردند که می‌توانند با نهایت سرعت به سمت تغییر کامل رژیم گام بردارند. بعد دیگر نمی‌شد آن همراهی‌های خودسرانه و سهل‌انگارانه را باز پس گرفت.

استنلی میلگرام، روان‌شناس دانشگاه ییل در پی این بود که نشان دهد نوعی شخصیت اقتدارگرای خاص دلیل جنایت‌های آلمانی‌ها بوده است. لذا در سال ۱۹۶۱ در ساختمان دانشگاه ییل آزمایشی را اجرا کرد.

میلگرام به شرکت‌کنندگان آزمایشش گفته بود که در یک آزمایش یادگیری هستند و به شرکت‌کنندگان دیگر شوک الکتریکی وارد می‌کنند. آن کسانی که در سوی دیگر شیشه، سیم‌های برق به تن‌شان وصل بود، در واقع دستیاران میلگرام بودند و صرفا وانمود می‌کردند که شوک دریافت می‌کنند. در همان حال که شرکت‌کنندگان به خیال‌شان به دیگران شوک وارد می‌کردند، شاهد درد و رنج آنها بودند. با این همه بیشتر شرکت‌کنندگان از دستورات میلگرام پیروی می‌کردند. حتی کسانی که حاضر نمی‌شدند تا آخر کار بروند، بدون اینکه سوالی درباره‌ی وضعیت سلامت آن شرکت‌کننده‌ی دیگر بپرسند، راه‌شان را می‌کشیدند و می‌رفتند.

میلگرام پس برد که انسان‌ها به شدت پذیرای قواعد جدید یک وضعیت جدید هستند. آن‌ها به طرز عجیبی حاضرند در راه اهداف جدیدی که یک مقام جدید پیش چشم‌شان گذاشته، به انسان‌های دیگر آسیب بزنند و آنها را بکشند.

در اوایل سال ۱۹۳۸، هیتلر تهدید می‌کرد که اتریش را اشغال و به خاک آلمان ضمیمه خواهد کرد. اما پس از قبول شکست از صدراعظم اتریش، این اطاعت پیش‌دستانه‌ی اتریشی‌ها بود که ورق را برگرداند. نازی‌های اتریش یهودیان را دستگیر نموده و مجبورشان کردند خیابان‌ها را بسابند. نکته‌ی مهم اینکه اتریشی‌های غیرنازی هم نه تنها نظاره‌گر این وقایع بودند بلکه در غارت اموال یهودیان هم همراهی می‌کردند.

اطاعت پیش‌دستانه‌ی اتریشی‌ها در مارس ۱۹۳۸ به رهبران نازی آموخت که چه کارهایی می‌توانند انجام دهند. در آگوست همان سال، دفتر مرکزی مهاجرت یهودیان تاسیس و در نوامبر، قلع و قمع یهودیان آغاز شد که به «شب شیشه‌های شکسته»(Kristallnacht) شهرت یافت.

شب شیشه‌های شکسته(کریستالناخت)، تصویر از ویکیپدیا
شب شیشه‌های شکسته(کریستالناخت)، تصویر از ویکیپدیا

۲. از نهادها دفاع کنید.

نهادها هستند که به ما کمک می‌کنند شان و منزلت‌مان را حفظ کنیم. اما آنها نمی‌توانند از خودشان دفاع کنند. پس نهادی را که برایتان مهم است(محکمه، روزنامه، قانون، اتحادیه کارگری) انتخاب کرده و پشت آن را بگیرید.

فرض ما معمولا بر این است که نهادها به طور خودکار خودشان را در برابر حتی شدیدترین حملات مستقیم حفظ می‌کنند. این همان اشتباهی بود که یهودیان آلمان پس از تشکیل دولت هیتلر در مورد هیتلر و نازی‌ها مرتکب شدند.

در روز دوم فوریه ۱۹۳۳ یکی از روزنامه‌های مشهور یهودیان آلمان یادداشت سردبیری منتشر کرد که گویای این اعتماد بی‌اساس و اشتباه بود:

ما این دیدگاه را نمی‌پذیریم که می‌گوید آقای هیتلر و دوستانش، که حالا دیگر توانسته‌اند قدرت را در دست بگیرند، آن طرح‌هایی را که در روزنامه‌های نازی‌ها مطرح می‌شوند به کار خواهند بست؛ آنها به یکباره حقوق اساسی یهودیان آلمان را از ایشان نخواهند گرفت، آنها را حبس نخواهند کرد و دست اراذل را در آزار ایشان باز نخواهند گذاشت...

بسیاری از مردمان منطقی و اندیشمند آن زمان چنین دیدگاهی داشتند، چنان که امروز هم خیلی‌ها بر همین دیدگاه هستند. خطا این جاست که فرض بگیرید حاکمان پس از رسیدن به قدرت، از طریق نهادها نخواهند توانست آن نهادها را تخریب کرده یا تغییر دهند. انقلابیون گاه واقعا قصد از بین بردن یکباره‌ی کل نهادها را دارند. گاهی اوقات هم پویایی و کارکرد نهادها از آن‌ها گرفته می‌شود و به تصویری توخالی از خود سابق‌شان تبدیل می‌شوند تا به جای مقاومت در برابر نظم جدید، آن را تقویت کنند.

استقرار نظم جدید نازی(Gleichschaltung) کمتر از یک سال زمان برد. تا پایان سال ۱۹۳۳ آلمان کشوری با حکومت تک‌حزبی شده بود که در آن همه‌ی نهادهای بزرگ به شدت تضعیف شده بودند. در ماه نوامبر آن سال، مقامات آلمان انتخابات پارلمانی و یک همه‌پرسی برگزار کردند تا نظم جدید را به تایید مردم برسانند. برخی یهودیان نیز به درخواست رهبران نازی رای دادند با این امید که نشان دادن وفاداری‌شان موجب شود نظام جدید به آنها وفا کند؛ که امیدی بس واهی از آب درآمد.

۳. از حکومت تک‌حزبی برحذر باشید.

از نظام چندحزبی پشتیبانی و از قواعد انتخابات دموکراتیک دفاع کنید.

وندال فیلیپس، الغاگرای آمریکایی، می‌گفت «دائم گوش به زنگ بودن، بهای آزادی است.»

در قرن بیستم شاهد پرشورترین تلاش‌ها برای بسط حق رای و تاسیس دموکراسی‌های دیرپا بوده‌ایم. با این حال، دموکراسی‌هایی که پس از جنگ جهانی اول و (دوم) بنا شدند اغلب با قبضه‌ی قدرت در دستان یک حزب واحد در ترکیبی از انتخابات و کودتا فرو ریختند. یک حزب قدرت‌یافته از انتخابات یا انگیزه گرفته از یک ایدئولوژی، یا هر دو، می‌توانست نظام را از درون تغییر دهد. حاصل پیروزی فاشیست‌ها یا نازی‌ها یا کمونیست‌ها در دهه‌های ۱۹۳۰ یا ۱۹۴۰ در انتخابات، ترکیبی از مضحکه، سرکوب و تاکتیک‌هایی برای کندن پوست اپوزوسیون به صورت لایه به لایه بود. بعضی از آلمان‌ها(و نه بیشتر آنها)یی که در سال ۱۹۳۲ به حزب نازی رای دادند، می‌دانستند که ممکن بود تا مدت‌ها بعد از آن دیگر انتخابات واقعا آزاد دیگری نداشته باشند. چنین قضاوتی برای چک‌ها و اسلواک‌ها در انتخابات سال ۱۹۴۶ و روس‌ها در انتخابات سال ۱۹۹۰ نیز صادق است.

هر انتخاباتی می‌تواند آخرین انتخابات باشد، یا دست‌کم آخرین انتخابات عمر کسی که رای را به صندوق می‌اندازد.

آیا این تاریخ استبداد در مورد ایالات متحده هم صدق می‌کند؟ بله.

منطق نظامی که آمریکایی‌های نخستین بنا کردند، دور کردن عواقب نقص‌های واقعی نظام بود نه تحسین کمال موهوم‌مان. ما [آمریکایی‌ها] قطعا مانند یونانیان باستان، ما مشکل الیگارشی رو به رو هستیم که با افزایش شکاف ثروت در اثر جهانی‌شدن تهدیدش مدام بزرگتر می‌شود. این طرز فکر عجیب آمریکایی که کمک مالی به کارزارهای سیاسی آزادی بیان است، به این معنی است ‌که ثروتمندان فرصت بیان بسیار بیشتری دارند و بدین ترتیب قدرت رای‌شان از شهروندان دیگر بسیار بیشتر است. ما [آمریکایی‌ها] معتقدیم قیود و موازنه‌هایی برای قدرت داریم ولی به ندرت با وضعیتی مثل وضع کنونی رو به رو شده‌ایم؛ وضعیتی که حزب کم‌طرفدارتر از میان دو حزب بزرگ آمریکا همه‌ی اهرم‌های قدرت در سطح دولت مرکزی، و نیز اکثریت مجالس را در دست دارد.

آیا ما هم در آینده همان نظری را درباره‌ی انتخابات سال ۲۰۱۶ خواهیم داشت که روس‌ها در مورد انتخابات سال ۱۹۹۰، یا چک‌ها در مورد انتخابات ۱۹۴۶، یا آلمانی‌ها در مورد انتخابات ۱۹۳۲ دارند؟ پاسخ این سوال به خود ما بستگی دارد.

۴. مسئولیت چهره‌ی جهان را بر عهده بگیرید.

نمادهای امروز راه به واقعیت فردا می‌گشایند. نگاه‌تان را برنگیرید و به آنها عادت نکنید. خودتان دست به کار شوید و از بین ببریدشان و سرمشق دیگران شوید که آنها هم همین کار را بکنند.

انتخاب‌های روزمره و کم‌اهمیت ما خودشان نوعی رای هستند و احتمال برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه در آینده را کاهش یا افزایش می‌دهند. در سیاست روزمره کلام و اشارات ما، یا نبود این‌ها اهمیت بسیار دارد.

در شوروی دهه ۱۹۳۰، در پوسترهای تبلیغاتی حکومت، کشاورزان موفق را به شکل خوک‌هایی به تصویر می‌کشیدند. این ناانسانی‌کردن در محیط روستایی به معنای سلاخی بود. همسایه‌ای که در ظاهر خوک تصویر شده، کسی است که می‌توانی زمینش را از او بگیری. در آن سال‌ها حکومت می‌کوشید بر روستاها تسلط یابد و برای صنعتی‌شدن درهم‌کوبنده‌اش سرمایه جمع کند. آن‌هایی که از این منطق نمادین پیروی کردند، نوبت خودشان که رسید قربانی شدند. غصب زمین کشاورزان که در فرایند «اشتراکی‌سازی» صورت می‌گرفت، بسیاری از دهقانان و کشاورزان را دچار قحطی و گرسنگی کرد.

در سال ۱۹۳۳، حزب نازی در آلمان به قدرت رسید. نازی‌ها در جشن و شوق پیروزی کوشیدند بایکوتی علیه مغازه‌های یهودیان راه بیندازند. تلاش‌شان در ابتدا ثمر چندانی نداشت. اما پس از اینکه بر روی دیوارها یا ویترین مغازه‌ها کلمات «یهودی» و «آریایی» نوشته شد، طرز فکر آلمانی‌ها درباره‌ی اقتصاد خانوار را به کل تغییر داد. پذیرفتن این نشانه‌ها به عنوان جزئی طبیعی از چشم‌انداز شهری، سازش و همدستی با جنایات آینده بود.

«زندگی زیباست» از روبرتو بنینی، تصویر از imdb
«زندگی زیباست» از روبرتو بنینی، تصویر از imdb

شاید روزی فرصت دیدن نمادهای وفاداری پیش رویتان قرار گیرد. اگر چنین شد، مطمئن شوید که آن نمادها هم‌میهنان شما را هم در بر می‌گیرند، نه اینکه آنها را از هم جدا انگارند و طرد کنند.

در سال ۱۹۴۶ که کمونیست‌های چکسلواکی پیروز انتخابات شدند و بعد با کودتایی در سال ۱۹۴۸ قدرت را قبضه کردند. بسیاری از مردم چکسلواکی سر از پا نمی‌شناختند. سه دهه بعد و در سال ۱۹۷۸، واتسلاف هاول، سیاستمدار و نویسنده، در کتاب «قدرت بی‌قدرتان» چرخ‌دنده‌های نظام‌های دیکتاتوری نوین یا به اصطلاح خود «پساتوتالیتر» را توضیح داد:

هاول حکایت سبزی‌فروشی را نقل می‌کند که بر شیشه‌ی مغازه‌اش کاغذی چسبانده و روی آن نوشته بود: «کارگران جهان، متحد شوید!» ماجرا این نبود که سبزی‌فروش واقعا به این جمله اعتقاد داشته باشد. آن جمله را بر شیشه چسبانده بود تا بتواند بی مزاحمت مقامات به زندگی روزمره‌اش ادامه دهد. وقتی همه به پیروی از این منطق چنین کنند، عرصه‌ی عمومی پر می‌شود از نشانه‌های وفاداری و دیگر حتی فکر کردن به مقاومت هم غیرممکن می‌شود.

به قول هاول:

دیده‌ایم که منظور واقعی سبزی‌فروش از این شعار هیچ ربطی به معنای واقعی آن جمله ندارد. با این همه، معنای واقعی کاملا روشن است و همه قادر به درک آن هستند چرا که دستور کار بسیار آشناست: سبزی‌فروش وفاداری‌اش را به تنها طریقی که رژیم می‌تواند درک کند ابراز می‌کند. یعنی با پذیرفتن رسوم تجویزی، با پذیرفتن ظاهر به مثابه‌ی واقعیت، با پذیرفتن قواعد از پیش مشخص بازی، تا بدین ترتیب بازی بتواند ادامه یابد.

اما هاول در ادامه می‌پرسد:

"چه می‌شود اگر هیچ کس تن به این بازی ندهد؟"

این پرسش، آغازی است بر تردید در ادامه‌ی بازی. و اگر افراد جامعه برای تن ندادن به این بازی برنامه‌ریزی(plan) کنند، بازی شروع به پایان یافتن می‌کند و ظاهر دروغین و ریاکارانه دچار ریزش می‌شود.

۵. اخلاقیات حرفه‌ای را فراموش نکنید.

وقتی رهبران سیاسی الگوی نادرست و نامطلوبی هستند، تعهد حرفه‌ای به عمل عادلانه و درست اهمیت بیشتری می‌یابد. اقتدارگرایان به کارمندان مطیع نیاز دارند و روسای اردوگاه‌های کار اجباری دنبال کاسب‌کارانی هستند که نیروی کار ارزان می‌خواهند.

پیش از جنگ جهانی دوم، مردی به نام «هانس فرانک» وکیل شخصی هیتلر بود. پس از حمله‌ی آلمان به لهستان در سال ۱۹۳۹، فرانک دادستان کل لهستان اشغال شده شد. فرانک مدعی بود که حقوق باید در خدمت نژاد باشد، پس هر آنچه برای نژاد خیر و درست می‌نمود جایی در بین حقوق می‌یافت. با استدلال‌هایی مثل این بود که وکلای آلمانی توانستند خودشان را مجاب کنند که قوانین‌شان خدمت به پروژه‌های کشورگشایی و ویرانگری‌شان است. آرتور سایس‌اینکوآرت وکیلی بود که ابتدا نظارت بر الحاق اتریش به خاک آلمان را بر عهده داشت و بعدها اشغال هلند را فرماندهی کرد. پزشکان آلمانی در آزمایش‌های پزشکی هولناک اردوگاه‌های کار اجباری دست داشتند. بازرگانان شرکت آی.جی.فاربن و دیگر بنگاه‌های اقتصادی آلمان، زندانیان اردوگاه‌های کار اجباری را استثمار کرده و به کار کشیدند. کارمندان دولتی هم ناظر و ثبت‌کننده‌ی این اتفاقات شدند.

اگر وکلا هنجار «عدم اجرای حکم بدون محاکمه» را کنار نمی‌گذاشتند، اگر پزشکان قاعده‌ی «عدم جراحی بدون رضایت بیمار» را می‌پذیرفتند، اگر اهالی کسب و کار «ممنوعیت برده‌داری» را به رسمیت می‌شناختند، اگر بوروکرات‌ها از بررسی و ثبت اسناد و جرایم سرباز می‌زدند، رژیم نازی در پیاده کردن جنایاتی که امروز بر پیشانی‌اش حک شده‌اند، کار سختی پیش روی خود می‌دید.

فیلم V for vendetta، تصویر از fandom
فیلم V for vendetta، تصویر از fandom

دقیقا آنگاه که به ما گفته می‌شود وضعیت استثنایی(در مقطع حساس کنونی!) است، باید اخلاقیات حرفه‌ای را چراغ راه‌مان بگیریم. لذا «صرفا از دستور پیروی کردیم» دیگر معنایی ندارد. این درس در واقع یک اصلاحیه‌ی رو به جلو نسبت به جمله‌ی پوپولیستی «باسوادها عامل بسیاری از جنایات جنگ هستند، پس سواد و تخصص مذموم است!» ایجاد می‌کند و به سواد و حرفه‌ی افراد، وجهه‌ی اخلاقی را یادآور می‌شود. در این اصلاحیه، «سواد» سقوط نمی‌کند بلکه چارچوب پیدا می‌کند اما همچنان شرط لازم است.

۶. مراقب شبه‌نظامی‌ها باشید.

وقتی مردان مسلحی که همیشه ادعا کرده‌اند مخالف نظام هستند یونیفرم بر تن می‌کنند و با مشعل و تصاویر یک رهبر رژه می‌روند، یقین کنید نابودی نزدیک است. وقتی شبه‌نظامی هوادار رهبر و پلیس رسمی و ارتش درهم بیامیزند، نابودی آغاز شده است.

اغلب حکومت‌ها می‌خواهند انحصار خشونت را در دست خود داشته باشند. انواع گونه‌های آشنای حکمرانی فقط در صورتی امکان‌پذیرند که حکومت‌ها بتوانند از خشونت به شکلی مشروع بهره بگیرند، و این استفاده از خشونت مقید به حدود قوانین باشد.

افراد و احزابی که به دنبال تخریب دموکراسی و حاکمیت قانون هستند، سازمان‌های خشونت‌پیشه‌ای تاسیس و تامین مالی می‌کنند که پای در میدان سیاست می‌گذارند. این گروه‌ها ممکن است در هیئت شاخه‌‌ی شبه‌نظامی حزبی سیاسی ظاهر شوند یا در قالب محافظان شخصی سیاستمداری معین یا اقدامات ظاهرا خودجوش مردمی، که بعدها معلوم می‌شود زیر سر یک حزب یا رهبر آن بوده.

گروه‌های مسلح ابتدا نظم سیاسی را از حرمت و حیثیت می اندازند و بعد آن را تغییر شکل می‌دهند.

به جز «گارد آهنین» در رومانی بین دو جنگ جهانی یا «صلیب پیکانی» در مجارستان بین دو جنگ، می‌توان به نیروی‌های ضربت نازی هم اشاره کرد که در میان رقبایشان وحشت می‌آفریدند. این نیروها در قالب شبه‌نظامی‌های معروف به SA و SS فضایی از رعب و وحشت پدید آوردند که به حزب نازی کمک کرد در انتخابات پارلمانی سال‌های ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ پیروز شود. SS در ابتدا سازمانی خارج از محدوده‌ی قانون بود، بعد سازمانی شد که خود را بالاتر از قانون می‌دید و سرآخر سازمانی شد که قانون را به کل برچید.

فیلم «حرامزاده‌های لعنتی»، تصویر از openculture
فیلم «حرامزاده‌های لعنتی»، تصویر از openculture

از آنجا که حکومت آمریکا در جنگ از سربازان مزدور استفاده می‌کند و حکومت‌های ایالتی آمریکا به شرکت‌هایی خصوصی پول می‌دهند تا زندان‌هدیشان را اداره کنند، استفاده از خشونت در ایالات متحده به شدت خصوصی شده است. اتفاق تازه این است که رئیس‌جنهور جدید آمریکا می‌خواهد در دوران ریاستش هم محافظ‌های شخصی خودش را در کنار خود حفظ کند؛ محافظانی که در جریان رقابت‌های انتخاباتی علیه معترضان خشونت ورزیده بودند. این فرد، آن زمان که نامزد بود، یک شرکت خصوصی امنیتی را به کار گرفته بود تا مخالفان را از گردهمایی‌هایش دور سازد و خودش هم حاضران در جمع را تشویق می‌کرد که مخالفان را بیرون کنند. ابتدا معترضان را هو می‌کردند، سپس با فریادهای بلند USA صدای‌شان را خفه می‌کردند و سر آخر معترضان را مجبور می‌کردند گردهمایی را ترک کنند.

فقط در صورتی خشونت نظام را دگرگون می‌سازد که شناخت احساسات مردم در راهپیمایی‌ها و ایدئولوژی طرد و محرومیت‌آفرینی به محافظان مسلح آموزش داده شود. اینان ابتدا پلیس و ارتش را به چالش می‌کشند، بعد در پلیس و ارتش نفوذ می‌کنند، و سرآخر پلیس و ارتش را دگرگون می‌سازند.

۷. اگر باید مسلح باشید، خوب فکر کنید.

اگر در خدمت حکومت هستید و اسلحه با خود حمل می‌کنید، خدا به شما عمر دهد. ولی بدانید که در گذشته، ماموران پلیس و سربازانی هم دست داشته‌اند که ناگهان روزی شروع کرده‌اند به کارهای غیر معمول. آماده‌ی نه گفتن باشید.

رژیم‌های اقتدارگرا معمولا نیروی پلیس ضد شورش دارند که وظیفه‌اش پراکندن مردمی است که می‌خواهند اعتراض و تظاهرات کنند، و یک نیروی پلیس مخفی که در شرح وظایفش قتل مخالفان یا هر کسی که دشمن فرض می‌شود هم گنجانده شده است.

ردپای نیروهای پلیس مخفی را در جنایات بزرگ قرن بیستم دیده‌ایم. با این حال اشتباه بزرگی است اگر فکر کنیم این نیروها بدون جنایت و پشتیبانی کار می‌کردند. بدون کمک نیروهای معمولی پلیس و گاه سربازان معمولی، بعید بود ماموران «کمیساریای خلق در امور داخلی»(NKVD) شوروی یا نیروهای SS آلمان نازی بتوانند در چنان مقیاس عظیمی دست به کشتار بزنند.

در وحشت بزرگ اتحاد شوروی(در سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸)، افسران NKVD اعدام ۶۸۲ تا ۶۹۱ نفر از آن به ظاهر دشمنان کشور را ثبت کردند که بیشترشان دهقان بودند یا از اقلیت‌ها. ماموران پلیس مستقیما در جنایت‌ها دست نداشتند ولی نیروی انسانی و قوت بازویی در اختیار NKVD گذاشتند که بدون آن نمی‌شد کاری از پیش برد.

چند سال بعد در آلمان نازی، سناریوی مشابهی رخ داد. هولوکاست تنها توسط نیروهای SS رقم نخورد. در تک‌تک موارد کشتار دسته‌جمعی و تیرباران یهودیان، نیروهای معمولی پلیس آلمان دست داشتند. در مجموع شمار یهودیانی که به دست نیروهای معمولی پلیس کشته شدند بیشتر از قربانیان نیروی ضربت بوده است.

بعضی از سر اعتقادشان به قتل، آدم کشتند. ولی بسیاری دیگر فقط از این که مقابل مافوق بایستند می‌ترسیدند. سوای همرنگی با جماعت و پیروی از دستورات، عوامل دیگری هم در کار بودند. ولی بدون این فرمانبرداران، آن جنایات ناممکن می‌شدند.

«هتل رواندا»، تصویر از nbcnews
«هتل رواندا»، تصویر از nbcnews

۸. ایستادگی کنید.

بالاخره یک نفر باید ایستادگی کند. پیروی کردن آسان است. برای رسیدن به آزادی باید معذب‌بودن را به جان خرید. به محض اینکه برخاستید و متفاوت عمل کردید، طلسم وضع موجود می‌شکند و دیگران دنباله‌روی راه شما خواهند شد.

برای درک بهتر اهمیت «ایستادگی»، زندگی رزا پارکس را مطالعه کنید، تصویر از ویکیپدیا
برای درک بهتر اهمیت «ایستادگی»، زندگی رزا پارکس را مطالعه کنید، تصویر از ویکیپدیا

قهرمانانی که امروز از روزگار جنگ دوم جهانی به یاد داریم و تحسین‌شان می‌کنیم، در آن دوران استثنا، غریب و حتی دیوانه محسوب می‌شدند.

وقتی که وینستون چرچیل در ماه مه ۱۹۴۰ نخست‌وزیر شد، بریتانیایی‌ها هیچ متحد مهمی نداشتند. اتریش، لهستان، نروژ، هلند، بلژیک، فنلاند و حتی فرانسه تحت سیطره‌ی آلمان نازی و شوروی درآمده بودند. بلافاصله پس از نخست‌وزیری چرچیل، استونی، لاتویا و لیتوانی نیز مورد هجوم شوروی قرار گرفتند.

برای فهمیدن عمق فاجعه‌‌‌ی پیش‌آمده برای نیروهای بریتانیایی، فیلم «دانکرک» را تماشا کنید، تصویر از imdb
برای فهمیدن عمق فاجعه‌‌‌ی پیش‌آمده برای نیروهای بریتانیایی، فیلم «دانکرک» را تماشا کنید، تصویر از imdb

هیتلر انتظار داشت چرچیل پس از سقوط فرانسه از در آشتی درآید. اما چرچیل چنین نکرد و در عوض به فرانسوی‌ها گفت: «هر کاری بکنید، ما خواهیم جنگید، خواهیم جنگید و خواهیم جنگید».

در ژوئن ۱۹۴۰ چرچیل در برابر اعضای پارلمان گفت: «نبرد بریتانیا در شرف آغاز است.» حتی بمباران شهرهای بریتانیا توسط نیروی هوایی آلمان(لوفت‌وافه) نیز مانع شروع جنگ بریتانیایی‌ها نشد. سیاستمداران دیگر احتمالا به دنبال پشتیبانی افکار عمومی برای پایان دادن به جنگ برآمدند. ولی چرچیل در عوض ایستادگی کرد، مردمش را الهام بخشید و سر شور آورد، و پیروز شد.

با حمله‌ی آلمان به شوروی در ژوئن ۱۹۴۱ و حمله‌ی ژاپن به آمریکا در دسامبر همان سال، معادلات جنگ تغییر یافت. ائتلاف مسکو، لندن و واشنگتن توانست پیروز جنگ جهانی شود.

اگر چرچیل در سال ۱۹۴۰ بریتانیا را در جنگ نگه نمی‌داشت، دیگر همچو جنگی وجود نداشت که این سه قدرت در آن بجنگند و پیروز شوند. امروز چرچیل عادی می‌نماید ولی در آن زمان باید برمی‌خاست و ایستادگی می‌کرد.

برای درک بهتر موقعیت چرچیل و سیاستمداران بریتانیا، فیلم «تاریک‌ترین ساعات» را تماشا کنید، تصویر از amazon
برای درک بهتر موقعیت چرچیل و سیاستمداران بریتانیا، فیلم «تاریک‌ترین ساعات» را تماشا کنید، تصویر از amazon

۹. با زبان‌تان مهربان باشید.

از تکرار جملاتی که همه می‌گویند خودداری کنید. به شیوه‌ی بیانی خاص خودتان فکر کنید، حتی اگر برای بیان آن چیزی باشد که فکر می‌کنید همه می‌گویند. سعی کنید خودتان را از اینترنت دور کنید. کتاب بخوانید.

ویکتور کلمپرر، محقق ادبی یهود‌ی الاصل، پی برده بود که هیتلر چگونه در ادبیات و واژگانش، اپوزوسیون مشروع را کنار می‌زند:

مردم همواره به معنای بعضی مردم بود و نه باقی. و رویارویی همیشه به معنای نزاع است. و هر تلاش مردمان آزاد برای درک متفاوت جهان به معنای توهین به رهبر.

رئیس‌جمهور امروز ما [آمریکایی‌ها] هم مردم را در همان معنا به کار می‌برد، رویارویی به معنای برنده شدن است، و هر تلاش برای درک متفاوت جهان یک افتراست.

سیاستمداران زمانه‌ی ما کلیشه‌هایشان را به خورد تلویزیون می‌دهند؛ جایی که همه این کلیشه‌ها تکرار می‌کنند، حتی کسانی که می‌خواهند از در مخالفت برآیند... هر گزارشی در اخبار تلویزیونی، «خبر فوری» است تا اینکه خبری دیگر جای آن را بگیرد. این است که با موج‌های پشت سر هم برخورد می‌کنیم و هرگز اقیانوس را نمی‌بینیم. وقتی همان واژه‌ها و جملات هر روز رسانه‌ها را تکرار می‌کنیم، فقدان یک چارچوب بزرگتر را پذیرفته‌ایم.

رمان‌های کلاسیکی که تمامیت‌خواهی را توصیف می‌کردند، هشدار می‌دادند و ما را از سلطه‌ی تصاویر و صفحه‌های متحرک،سرکوب کتاب‌ها، تحدید و فقر دایره‌ی واژگان و دشواری اندیشیدنی که در پی این‌ها می‌آمد.

https://vrgl.ir/BWdZS

داشتن یک چارچوب فکری بزرگتر، نیازمند مفاهیم بیشتر است و داشتن مفاهیم بیشتر نیازمند خواندن. پس کمتر تلویزیون ببینید و بیشتر کتاب مطالعه کنید.

۱۰. حقیقت را باور داشته باشید.

ترک حقایق، ترک آزادی است. اگر هیچ چیز حقیقت نداشته باشد، پس هیچ کس نمی‌تواند قدرت را نقد کند. چرا که دیگر اساسی برای نقد و انتقاد وجود نخواهد داشت. اگر هیچ چیز حقیقت نداشته باشد، آنگاه همه چیز یک نمایش بزرگ خواهد بود.

وقتی تفاوت میان حقیقت و آنچه می‌خواهید بشنوید را انکار کنید، تسلیم استبداد شده‌اید. حقیقت در چهار حالت می‌میرد:

خصومت علنی با واقعیت قابل اثبات

این خصومت در شکل جا زدن جعلیات و اکاذیب در قالب واقعیت‌ها بروز می‌کند.

در جریان کارزار انتخاباتی ۲۰۱۶ یک تحقیق درباره‌ی گفته‌های رئیس‌جمهور پی برده بود که ۷۸ درصد ادعاهایش کذب‌اند. این درصد آن قدر بالاست که اظهارات درست او به اشتباهات ناخواسته در مسیر دروغگویی محض می‌مانند.

افسون‌گری شمن‌وار

این روش بر دروغگویی با تکرار بی‌وققه استوار است تا از طریق آن امر خیالی و موهوم ممکن به نظر برسد و عمل مجرمانه خوشایند و مطلوب به چشم بیاید.

کاربرد لقب‌هایی مانند «تد کروز دروغگو» یا «هیلاری حقه‌باز» نمایانگر ویژگی‌های رفتاری معینی بودند که در مورد خود آقای رئیس‌جمهور بیشتر صدق می‌کنند. در گردهمایی‌های انتخاباتی، شعارهای بی‌وقفه «آن دیوار را بساز» و «او (هیلاری) را بنداز زندان» ربطی به هیچ سیاست و طرح معین نداشتند که رئیس‌جمهور بخواهد آن را به اجرا درآورد، بلکه همین بزرگنمایی آن‌ها به کار ایجاد ارتباطی نزدیک میان او و مخاطبانش آمد.

تفکر شعبده‌بازانه

این روش در واقع نوعی استقبال از تناقض‌هلست. پذیرفتن این تناقضات مستلزم ترک آشکار عقل است.

رئیس‌جمهور ما در کارزار انتخاباتی‌اش وعده‌ی کاهش مالیات همه، از بین بردن بدهی ملی، و افزایش بودجه دولت در سیاست‌های اجتماعی و دفاع ملی داده بود. این وعده‌ها متقابلا متناقض هستند.

کلمپرر ماجرای اسیر شدن برخی از دوستانش در تفکر شعبده‌بازانه را در دوران آلمان نازی این طور توصیف می‌کند: یکی از دانشجویان سابق او از او خواسته بود که «خودت را در دستان احساساتت رها کن، و همیشه روی عظمت و کمال پیشوا متمرکز شو، نه آن حس ناراحتی و عذابی که در حال حاضر احساس می‌کنی.» دوازده سال بعد، یک سرباز قطع عضو شده به کلمپرر گفته بود که «هیتلر هرگز دروغ نگفته است، من به هیتلر ایمان دارم».

ایمان نابجا

به محض اینکه حقیقت به جای اینکه واقعیت‌بنیاد باشد، غیب‌گویانه شود، مدارک و شواهد دیگر کارکردی نخواهند داشت.

برای مثال ادعاهای خود بزرگ‌بینانه‌ای مانند این ادعای رئیس‌جمهور ما که گفته بود «فقط من می‌توانم مشکلات شما را حل کنم» یا «من صدای شما هستم». ایمان که به این شکل از آسمان به زمین نزول کند، دیگر جایی برای واقعیت‌های زمینی برآمده از تجربه‌ی فردی ما باقی نمی‌ماند.

در پایان جنگ جهانی، کارگری به کمپلرر گفته بود «درک و دریافت بی‌فایده است، باید ایمان داشته باشی. من به پیشوا ایمان دارم.»

https://vrgl.ir/dXWKj

پروپاگاندا همان قدر که برای افراد خارج از آن، عجیب و دور از ذهن به نظر می‌رسد، در نظر کسانی که تسلیم آن می‌شوند، عادی و طبیعی جلوه می‌کند. از این به بعد «پساحقیقت» جای حقیقت را می‌گیرد و گمان می‌کنیم که تحقیر حقایق روزمره و خلق واقعیت‌های بدیل، چیزی جدید و یا پست‌مدرن است.

فاشیست‌ها از حقایق خرد زندگی روزمره بیزار بودند و شیفته‌ی شعارهایی که طنینی داشتند همچون دینی جدید، و اسطوره‌های خیالی را به تاریخ یا ژورنالیسم ترجیح می‌دادند. از این رو پساحقیقت دقیقا رویکرد فاشیستی به حقیقت را احیا می‌کند.

https://vrgl.ir/kDkuq


کتابآمریکاآزادیسیاستاستبداد
نه فرشته‌ام نه شیطان، کی‌ام و چی‌ام؟ همینم... | 35.699738,51.338060
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید