نوشته را با یک سکانس از فیلم «زندگی زیباست» شروع میکنیم: ماجرا از این قرار است که «گوییدو» و رفیقش برای تفریح به منطقهای ییلاقی رفتهاند و در حین رانندگی دو هزاریشان میافتد که ماشینشان ترمز بریده! از قضا کمی آن طرفتر، گروهی از مردم برای استقبال از یک مقام سیاسی جمع شدهاند. تلاقی این دو خط داستانی، سکانس بامزهی زیر را رقم میزند:
فیلم «زندگی زیباست» کنایات این چنینی بسیاری به مفاهیم انسانی-اجتماعی دارد؛ دموکراسی، دین، جنگ، و سیاست که در سکانس بالا آن را دیدیم.
اگر ویدئوی فوق قابل نمایش نیست، از اینجا مشاهده کنید.
پس از سکانس بالا، حالا به تصویر زیر دقت کنید:
تفاوت سکانس فیلم و تصویر بالا در این است که نه ماشینی ترمز بریده و نه سوءتفاهمی هم میان مرد سوار بر ماشین و جمعیت پیش آمده! اگر کسی این مرد درون تصویر را نشناسد، احتمالا او را مرد محبوب ملت میداند و البته که چندان هم بیراه فکر نمیکند. «هیتلر» به قدری در میان برخی از ملت خود محبوب بود که سوار بر خودرویی بدون سقف از میان جمعیت عبور میکرد و آغوش خود را به روی آنان میگشود. با این حال مردمان این عکس تاریخی چه میدانستند جنگی که مدتی بعد توسط او به پا میشود، دمار از روزگار آنان درمیآورد؟
دیکتاتورها به هنگام نیاز میتوانند حتی چنین رمانتیک باشند: لبخند بر لب، آغوش باز، و صد البته محبوب. اما میدانیم به محض آنکه خرشان از پل بگذرد، آن روی ناخوشایندشان بالا میآید و کارهای وحشتناک میکنند.
این خر از پل گذشته البته فقط برای ملتها نیست. بدون شک یکی از وقایع ماندگار سالهای پیش از جنگ جهانی دوم در آلمان، «شب دشنههای بلند» است.
شب دشنههای بلند، در واقع «بازی تاج و تخت» نازیها در سالهای پیش از جنگ جهانی بود. تشکیلات شبهنظامی «SA» یا «Sturmabteilung» از مهرههای تاثیرگذار نازیها در به دست آوردن قدرت داخلی در آلمان بود. با این حال، قدرت روزافزون این تشکیلات و خواستههای گزاف «ارنست روهم»، رئیس SA، مبنی بر ادغام ارتش و SA نیز باعث نگرانی سران ارتش شده بود. آدولف هیتلر که قصد نداشت حمایت ارتش را از دست بدهد، در ۲۸ ژوئن ۱۹۳۴ میلادی، تمام سران حزب از جمله سران SA را به کنفرانسی در تاریخ ۳۰ ژوئن دعوت کرد و روهم نیز حضور در این کنفرانس را پذیرفت. پس از آمدن روهم، وی به اتهام خیانت به حزب نازی و برنامهریزی به منظور توطئه علیه آدولف هیتلر دستگیر و سپس اعدام شد.
با سرکوب سران SA، حزب نازی یک پاکسازی درونی را از سر گذراند و با وقوع رخدادهای آینده به قدرتی مطلق در آلمان رسید.
اما دیکتاتورهای آشناتری هم داریم که قصهشان مستقیما به غصههای ما منجر شده. «صدام حسین» هم به مانند دیگر دیکتاتورها میدانست که باید لحظهی مناسب را دریابد و تصویری به یادماندنی از خود خلق کند. تصویری که میتوانیم آن را در ویدیوی زیر ببینیم:
اگر ویدئوی فوق قابل نمایش نیست، از اینجا مشاهده کنید.
صدام برای ملت ایران، با جنگ هشت سالهی ایران و عراق، برای بخشهای قابل توجهی از جهان با جنگ کویت، و برای ملت عراق با سرکوب شیعیان جنوب و کردهای شمال کشور شناخته شده است. با این حال ویدئوی بالا، هیچ یک از اینها نیست. آنچه که دیدیم، قساوت و بیرحمی او علیه همکاران و رفقای او بود که بعضا در به قدرت رسیدن او نقش داشتند.
صدام حسین که از ابتدای جوانی پلههای ترقی را یکایک طی میکرد، در ۲۶ تیر ۱۳۵۸ «احمد حسن البکر»، رئیسجمهور وقت عراق را تحت فشار گذاشت تا از قدرت کنارهگیری کند. در حالی که برخی اعضای ارشد حزب بعث، از جمله «محی عبدالحسین مشهدی»(رئیس دفتر رئیس جمهور)، مخالف قدرتگیری صدام بودند، صدام با دستگیری و شکنجهی عبدالحسین مشهدی او را مجبور به ارائهی سیاههای از مخالفان درون حزب نمود.
شش روز بعد، در تاریخ ۳۱ تیر ۱۳۵۸، در تالار الخلد در بغداد، کنفرانسی برای اعضای حزب بعث برگزار شد که شمایل فیلمهای سینمایی، مخصوصا فیلم «پدرخوانده»(The Godfather) را داشت. اعضای حزب در حالی به کنفرانس آمده بودند که از آنچه که قرار بود بر سرشان بیاید، اطلاعی نداشتند.
صدام با شمایلی پدرخواندهوار و به شکلی سینمایی، در حالی که کت و شلوار سیاه بر تن و سیگار کوبایی بر لب داشت، نام کسانی را که از دید او خائن به وی و حزب بعث بودند و با امپریالیستها و حافظ اسد(رهبر وقت سوریه) ارتباط داشتند خواند و از آنها خواست سالن را ترک کنند. در دقایقی که اسامی خوانده میشد، نفسها در سینه حبس و نگاهها ترسان و بعضا مبهوت(از اینکه چه طور اسم آنها میتواند در زمره خائنین باشد) بودند از آنچه که در حال رقم خوردن بود. اسامی خوانده شد، خائنان رفتند و باقیماندگان در رثای رهبر مقتدر و جدید عراق فریاد وفاداری سر دادند.
رهبر تکریتی هم که موقعیت را دریافته بود، علیالظاهر چند قطره اشک ریخت و تاثر خود را از ابراز وفاداری نشان داد. او سپس با لبخند به حلقهی باقیماندگان اطمینان داد که خائنان را به سزای اعمالشان میرساند و حزب بعث را از لوث وجودشان پاک مینماید.
آنچه که کنفرانس حزب بعث در تاریخ ۳۱ تیر ۱۳۵۸ را ماندگار میکند نه فقط این تب و تاب عجیب که دستور صدام به فیلمبرداری از این گردهمایی مهم بود. گویا او با ضبط و ثبت چنین اجلاسی، قصد داشت تا نه فقط حاضران امروز که آیندگان فردا را نیز از قدرت خود باخبر کند.
آنانی که در کنفرانس باقی ماندند مجبور به اعدام آنهایی شدند که سالن را ترک کردند. این اعدام کردن و آن اعدام شدن، سزای وفاداری و خیانت نزد «صدام حسین»، رهبر آهنین عراق بود و حالا با این پاکسازی، او میخ اول خود را هر چه محکمتر بر صحنهی قدرت کوبید تا در سالهای بعد با آن باقیماندگان سر سپرده، جنگ علیه خاورمیانهایها و سپس غربیها را آغاز کند.
حکایت صعود دیکتاتورها به قدرت، حکایت همان جملهی «مختار» در سریال [هزار بار پخششدهی!] «مختارنامه» است:
تزویر(بخوانید دیکتاتوری!) به شما امان میدهد(بخوانید لبخند میزند!) تا مقاومتتان را بشکند(بخوانید حمایتتان را جلب کند!). پس از غلبه، شک نکنید گردنتان را خواهد شکست.
آنچه که اهمیت دارد، نه آن ماشین ترمز بریده، نه آن مرد خندان سوار بر خودروی بدون سقف، و نه آن پدرخواندهی شیکپوش است. آنچه که نه در کانون توجه بلکه در کانون تفکر است، آن جمعیت شادمانی است که برای صاحب خودروی ترمز بریده دست میزنند، برای پیشوای خندان آغوش باز میکنند، و برای پدرخواندهی تکریتی مداحی و فریاد وفاداری سر میدهند. این تشویق، این تمجید و این تقدیس، به بیان سادهتر یعنی «به افتخار دیکتاتورها»!
بنابراین همه چیز سر جای خودشه. هیچ جور لنگی در کار نیست. به وجود آوردن این آرامش و تفاهم آسون نبود. اوائل حتی شدت عمل لازم داشت، بله شدت عمل! البته فقط برای سعادت آیندهی خودتون، میدونید که دلالت دیگران بدون زحمت نیست - بله، بالاخره موفق شدیم. بهترین قاعده پیدا شد، و اون همینه که میبینید؛ اونا اونجا، ما اینجا. تعجب نداره: اونا به صندوقهاشون عادت کرده بودن، و حالا حتی میشه گفت که علاقمند شدهن. دلیلش هم این که سالهاست بیرون نیومدهن. شایدم دیگه یادشون رفته که میشه بیرون اومد. بنابراین حالا دیگه میتونم یه خواب راحت بکنم.
مترسک، چهار صندوق