جامهدریدن یا از روی آمدن است یا رسیدن.
درنده یا به ذوق آمده یا به ستوه رسیده. و از این دو حال خارج نیست.
البته جامهدریدن با قفا دریدن توفیر دارد.
ایرانیجماعت از دیرباز اگر قصد بیآبرو کردنِ شخصی داشته، «قفا میدریده»: جامهٔ وی را از پشت پاره میکرده و این دریدگی آبرو از کفِ آن نگونبخت میبرده.
حال اینکه، ایرانی جماعت گاه صلاح میدانسته خود جامهٔ خویش بِدَرد. و این عمل هرگز از برای بیآبرو کردن خویش نبوده چرا که این دریدن از مقابل بوده و نه از پشت–آنطور که در قفا دریدن صورت میپذیرفته.
اگر درندهٔ جامه را خوشی برداشته بوده، یعنی اگر عملش از روی سرخوشی بوده، میگفتند:
چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق، روز دگر بامداد پاره بر او دوختن.
و به همین نصیحت بسنده میکردند؛ که های فلانی، تا کی میخواهی از خوشی جامه بدری و فردا دنبال وصله کردن پارگیها باشی.
جامه دریدن اما اگر از روی ستوه بوده باشد، فرق دارد. برای آن میگفتند:
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل، با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها.
یعنی اذعان میداشتند که بلی، گاهی بلبل میخواند، گاهی گل میشکفد؛ و خب گل نمیشکفَد مگر اینکه جامهاش بدرد.
خلاصه که جامهدریدن و دریدگیِ جامه در فرهنگ ما ریشه دارد عمیقتر از آنچه در ظاهر پیداست.
اما اینکه فرقِ جامهدریدن با دریده شدنِ جامه را ندانیم، مثَلِ از ماست که بر ماست.
آنکه جامهٔ خود را دریده جز خود به کسی گزندی نزده و مهمتر اینکه آن جامه را خودش وصله خواهد کرد؛ یعنی جورَش را دیگری نخواهد کشید.
اما آنکه جامهٔ دیگری میدرد یا آنکه دیگری را تا جامهدریدن به ستوه میآورد اینگونه نیست. ظالم است و نانش در روغنِ ظلم. جامه بر تنِ آن ظالم است که حرام است و پرده از بیآبروییِ اوست که باید درید.
از دیرباز، مردم ایرانزمین علت برای دریدنِ جامه فراوان داشتهاند و هیچیک از قصدِ بیآبرویی نبوده.
و برای این جامهدریدنها پایانی نیست.
باشد که این دریدنها دیگر از روی ستوه نباشد.
باشد که فراوان شود «چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق».