در اینکه جواب مثبت است و فارسی را باید پاس داشت، شکی نیست.
اما در اینکه چطور باید آن را پاس داشت صحبت فراوان است.
مکتب سنتیِ پاسداری از فارسی چند مسئله مهم را مطرح میکند:
این مکتب فکری میگوید زبان، که حاوی فرهنگ و تمدن جامعه است، نباید به زوال برود؛ چراکه زوالِ زبان بمثابه زوالِ فرهنگ و تمدن است.
همچنین نگران است که سرعت ورود مفاهیم جدید از فرهنگ غربی به زبان فارسی بالاتر از تمام دورانهاست و باید برای آن کاری کرد؛ وگرنه فردا روز، از هر ده کلمهای که میگوییم و مینویسیم، پنجتایش بیگانه است.
در ضمن، گوشزد میکند که کلمات بیگانه وقتی بدون پردازش (به شکل خام) وارد فارسی میشوند، عموما نیازمند توضیحاند و به خودیِخود مفهوم نیستند. مثلا اگر بگوییم «دستگیره را آنتیکلاکوایز بچرخان»، جمله برای خیلی از فارسی زبانها نامأنوس میشود. ولی اگر بگوییم دستگیره را پادساعتگرد بچرخان، فهماش راحتتر است.
مکتب دلواپسان فارسی این را هم مطرح میکند که شُل گرفتنِ قواعد و ضوابط فارسی میتواند آنقدر از زبان معیار دورمان کند که هرآنچه گفتهایم و نوشتهایم، برای نوادگانمان نامأنوس باشد.
این نگرشها به فارسی غلط و اشتباهی ندارند. فرض همهشان این است که زبان، از آنجایی که تغییرپذیر است، حساس و آسیبپذیر هم هست.
مشکل از جایی شروع میشود که بخواهیم این حساسیت و آسیبپذیری را با «مقاومسازی حصارهای زبان» جبران کنیم؛ کاری که عبث است و خطرناکتر از تمام خطرها برای زبان.
در ادامه، دیدگاههای متقابل و مخالفِ این مکتب سنتی در پاسداری از فارسی را مطرح میکنم. به عبارتی، هر سه نگرانیِ این مکتب، یعنی زوال، فراموشی و مخدوشی زبان را بررسی کرده و به این میپردازم که چرا پاسداشتِ فارسی، آن چیزی که بهنظر میرسد نیست.
اطلس زبانهای درخطرِانقراضِ یونیسف، میگوید ۴۰٪ زبانهای دنیا در خطرند. در مورد زبان فارسی، گویشهای آن مثل سمنانی و بَشاگَردی یا بشاگردی جنوبی در همین گروهاند.
ولی سوال اینجاست: چه چیزی یک زبان را میکُشد؟
از منظر زبانشناسی، انقراضِ زبان از جایی شروع میشود که گویندگانش زبان دیگری را ترجیح بدهند و بهاصطلاح، والدین فرزندانشان را با زبانی غیر از زبان مادریِ خودشان بزرگ کنند.
حالا سوال دوم: چه زمانی یک زبان نامحبوب میشود؟
به غیر از عوامل ژئوپلتیکی و جنگ و تبعیض، یکی از دلایل دوری جامعه از زبان معیارش «ناکارآمدی» آن است. اگر گوینده و نویسنده نتواند پیامش را با زبان مادری منتقل کند، صرفنظر از دلیلش، از این زبان فاصله خواهد گرفت.
مشکلِ اولِ دیدگاه سنتی در پاسداری از فارسی همین است؛ اینکه تلویحا میگوید با تغییرِ فارسی مقابله باید کرد، چراکه تغییر مساوی است با ناخالصی و ناخالصی مساوی است با زوال. غافل از اینکه زوال خود از محدودیت نشأت میگیرد.
هر زبانی، برای زنده ماندن باید خود را با سیرِ تحولات زمان هماهنگ کند. این هماهنگی میتواند به شکل «ساختِ لغات جدید» یا «قرض گرفتن کلمات» صورت پذیرد. اما هرچه باشد، نباید در راستای پسزدن مفاهیم جدید باشد.
اگر فارسی در برابر تحول مقاوم باشد، قطعا عمر کوتاهتری خواهد داشت.
اینکه جوانها روی کسی «کِراش» داشته باشند یا اصلا با «وایبِ» منِنوعی حال نکرده باشند، چه تاثیری روی زبان دارد؟ قطعا تاثیرش به خودیخود مخرب نیست.
زبان انگلیسی، که در حال حاضر سرزندهترین زبان دنیاست، ۸۰٪ کلماتش را از زبانهای دیگر قرض گرفته؛ و این رویه وامگیری را هیچوقت متوقف نکرده. در همین چند سالِ اخیر، کلماتی مثل Karaoke و Emoji از ژاپنی و Latte از ایتالیایی وارد این زبان شدهاند و بدون خدشه وارد کردن به ساختارش، گستره انگلیسی را افزایش دادهاند. همین پذیرا بودنِ انگلیسی یکی از دلایلی است که منقرض شدنش را غیرممکن کرده.
کلمات قرضی وقتی مخرباند که ناشی از رکودِ علم و صنعت و فرهنگ جامعه باشند. کشوری را تصور کنید که چیزی از خودش ندارد؛ از نظر فرهنگی پیرو چند کشور دیگر است، از نظر اقتصادی متکی به واردات است و از نظر علمی هم سرعت توسعهاش صفر است. در چنین کشوری، وامواژهها یا کلماتِ قرضی میآیند که چالههای علمی، صنعتی و فرهنگی را پُر کنند و از آنجایی که این چالهها بیشتر به چاه میمانند، هر چقدر وارد میشوند، کافی نیست. دست آخر، آنقدر زیاد میشوند که زبان مادری آن کشور به یک «زبان مختلط» یا Mixed Language تبدیل میشود.
اینکه فارسی هم در معرض چنین خطری باشد بعید به نظر میرسد–هرچند این ادعا نیاز به اثبات تخصصی و علمی دارد که از حیطه دانش من خارج است. اما یک پدیده که در کشور ما به چشم میخورد، حالتِ اعتراضگونهٔ بعضی از وامواژههاست.
نسل جوان گاهی اوقات صرفا برای دوری از ادبیاتی که محتوای عقیدتی-سیاسیاش را نمیپسندد، به جایگزینهای فرنگی رو میآورد. همین «کِراش داشتن» یک مثال خوب است. انگار نسل جوان میخواهد بگوید: «بله، میشود آدمها را به چشمی غیر از چشمِ خواهر برادری دید و اتفاقا این کار اسم هم دارد–بهش میگویند کراش زدن. حالا شما هرچقدر میخواهید روی این احساسات سرپوش بگذارید؛ به ما ربطی ندارد.»
حالا حتی اگر فرهنگستان برای مفهومِ کراشزدن جایگزین فارسی مثل «دلضعفه یا دلضعفگی» هم پیشنهاد میداد، جا نمیافتاد؛ چراکه ریشهٔ مشکل عقیدتی است و زبانی نیست.
اگر صدای اعتراضی جوانها را نشنویم، بعید نیست به قاعدهٔ «ما زبان هم را نمیفهمیم»، از فارسی دورتر شوند. ولی این بحثش جداست و تقصیر خودمان است؛ گناه را نباید گردن وامواژهها بیاندازیم.
وامواژهها وقتی بهقصدِ تطبیق با تحولات و از روی رشد زبانی باشند، اتفاقا از عوامل اصلیِ زنده ماندنِ زباناند.
از دیگر نگرانیهای پاسدارندههای سنتی فارسی، بیانِ ساختارشکن و بیقاعده است. از نظر آنها، زبان–چه در گفتار و چه در نوشتار–ابزار ارتباطجمعی ماست و اینکه هر کسی، هرجور دلش خواست در آن دست ببرد، برای همهمان مشکل میسازد.
رضا شکراللهی در کتاب «مزخرفات فارسی» مثالی میزند از همکارِ روزنامهنگارش که گفته بود: «اصلا فارسی زبانِ مادری من است و هرجور دلم بخواهد مینویسماش». آقای شکراللهی در جواب به این طرز فکر میگوید این مثال برابر است با پدری که فرزند خودش را با سیگار بسوزاند و بعد بگوید «فرزند خودم است، هر طور دلم بخواهد بزرگش میکنم».
من هم موافقم که زبان گرچه میراث اجداد ماست، اما ارثِ پدریمان نیست که هر کار دلمان خواست باهاش بکنیم.
اما اینکه خطکش دست بگیریم و هرجا از کسی غلط نگارشی دیدیم، بزنیم روی دستش که «چرا فارسی را خراب میکنی؟» چاره نیست. زبان، چه گفتار و چه نوشتارش، مثل سنگی است که در مسیر رودخانه صیقل میخورد. نه رودخانه انتهایی دارد و نه تضمینی هست که صیقلهای سنگ بابِ میل من و شما و اجدادمان باشد.
اگر ما برای محافظت از فارسی، بیاییم جلوی این رودخانه سدی بزنیم، زبان کشورمان خواهد خشکید. بهجای اینکار، بهتر است مسیر را برای گذارِ سنگ راحت کنیم.
یکی از راهکارها، سادهسازی و قابلِ فهم کردن قواعد نگارشی است. این را هم باید سپرد به متولیانِ زبانی که عاشق سعدیها و مولاناها باشند اما اصراری به سعدی و مولاناگونه نوشتن نداشته باشند؛ هدفشان این باشد که درستنویسی را «عام» کنند و آن را خاصِ «خواص» ندانند.
به قول رضا شکراللهی در کتاب «مزخرفات فارسی»، نگران نباشید؛ ما همه در اینکه فارسی باید پاس داشته شود همنظریم.
اما هر جنبشی که بهنامِ پاسداری از فارسی، پویاییاش را نشانه گرفته باشد، قصد جانش را کرده.
اگر میخواهیم فارسی بماند، باید اجازه بدهیم برویَد، رشد کند و پر و بال بگیرد.
باید از تغییر نهراسیم.
باید دستهایمان را از گلوی فارسی برداریم و بهجای اینکه در پستو قایماش کنیم، دانهاش را در باغِ زبانهای بهروز دنیا بکاریم و فقط حواسمان باشد که آب و نورش بهراه است.
هر جا هم لازم بود، همه دستبهدست میدهیم و هرساش میکنیم. ملالی نیست.
اما نیازی نیست اَرّه بهدست بالا سرش بایستیم و «گلشنِ باغِ ادب» را با خون آبیاری کنیم.
همین که دوستیمان با فارسی از نوعِ خالهخرسهاش نباشد، کافی است.