کتاب " از کتاب" نوشته محمدرضا شعبانعلی، در فصل ۵ ام درباره سطوح مختلف مطالعه صحبت میکنه که به نظرم دونستنش فوق العاده میتونه مهارت یادگیریمونو تقویت کنه و به عمیق شدن مطالعه امون کمک کنه. در اینجا یه خلاصه ای از این فصل آوردم.
ما وقتی کتابهای غیرداستانی میخونیم، بیشتر دنبال یادگیری هستیم. میخواهیم یه عالمه چیز تازه کشف کنیم و نگاهمون رو به دنیا وسیعتر کنیم. اصولاً یادگیری همون پروسهایه که باعث میشه با محیط دوروبرمون بهتر مَچ بشیم و جلو بریم. مثلاً شاید بخوایم برای شغلمون مهارت کسب کنیم یا برای فهمیدن سیاست و اقتصاد اطلاعاتمون رو بالا ببریم یا حتی بهخاطر فاصله گرفتن از درد و رنج زندگی کتاب بخونیم. همهی اینا یعنی داریم تلاش میکنیم با دنیا سازگارتر بشیم و حتی یه قدم جلوتر، روش مسلّط بشیم.
حالا تعریف یادگیری همیشه راحت نبوده و کلی نظر مختلف روش وجود داره. تو روانشناسی آموزش، یکی از مدلهای مهمی که میشه روش حساب کرد، مدل بلومه. بنیامین بلوم یه متخصص آمریکایی بوده که میخواست ببینه چطوری میشه برای آموزش هدف تعیین کرد. مدلش رو تو شش سطح تعریف کرده؛ از حفظ کردن شروع میشه و تا خلق کردن و آفریدن ادامه داره. درست که مدل بلوم از زمان خودش تا حالا نقد شده، ولی برای ما که میخوایم ساده و کاربردی یاد بگیریم، همچنان خیلی کمککنندهاس. این مدل بهمون میگه چطوری هدف بذاریم، بفهمیم کجای یادگیریایم و بعد چهجوری به یادگیری عمیقتر برسیم. خلاصهاش اینکه، اگر دنبال یه راهکار ساده و بهدردبخور برای کتابخوانی مؤثر میگردیم، مدل بلوم میتونه دستمون رو بگیره و کمک کنه متوجه بشیم داریم چی یاد میگیریم و چقدر جلو رفتهایم.
سطح اول یادگیری بلوم همون «دانستن و به خاطر سپردنه» اینجا قرار نیست حرف تازهای بزنیم یا چیز خاصی خلق کنیم؛ فقط باید بتونیم یه سری اطلاعات رو حفظ کنیم و بعداً از حافظهمون بیرون بکشیم. مثلاً یادمون باشه وقایع اصلی زندگی یه آدم چه بوده، یا چند تا اصطلاح نجومی رو بشناسیم و درست به کار ببریم، یا تعریف دقیق یه مفهوم رو بدونیم و مثالهای کتاب رو برای بقیه توضیح بدیم.
توی این مرحله، حتی لازم نیست دقیقاً همهچیز رو کلمهبهکلمه تو ذهن داشته باشیم. همین که بدونیم فلان مطلب رو کدوم قسمت کتاب خوندهایم و بتونیم زود پیداش کنیم کافیه. خیلی از خوانندهها اصلاً حواسشون نیست که فراتر از این هم میشه کتاب خوند؛ اما خب خیلی از کتابها هم بیشتر از سطح «دانستن و حفظ کردن» چیزی تو چنته ندارن و نباید انتظار بیشتری ازشون داشت.
سطح دوم یادگیری توی مدل بلوم «درک مطلب» یا همون «فهمیدنه»، که یه پله از «حفظکردن و بهخاطر سپردن» بالاتره. تو این سطح، دیگه فقط یه مشت اطلاعات جدا از هم تو ذهنمون ذخیره نمیکنیم، بلکه این اطلاعات رو به هم ربط میدیم و معنای اصلیشون رو درمیاریم. چند تا نشونهی مهمش ایناست:
1. درک ارتباط بین مفاهیم:
اگه یه مطلب رو واقعاً فهمیده باشیم، میتونیم بخشهای مختلفش رو بههم وصل کنیم و همینطور با چیزایی که قبلاً یاد گرفتیم ترکیبش کنیم. دیگه ده تا نکتهی پراکنده و جداجدا تو ذهنمون نیست؛ تبدیل میشه به یه روایت یا ساختار منسجم.
2. تشخیص اهمیت نسبی موضوعات:
وقتی یه مطلب رو درک میکنیم، میتونیم بفهمیم کدوم بخشهاش مهمتره و باید بیشتر روشون تمرکز کرد، و کدوم بخشها فرعیه و میشه خلاصهتر از کنارش رد شد. کسی که همهچیز رو صرفاً حفظ کرده باشه، نمیتونه تفکیک کنه که چی رو نباید از قلم انداخت و کجای کار میشه سادهتر عبور کرد.
3. توانایی ترجمهی مطلب:
بلوم واژهی «ترجمه» رو خیلی گستردهتر از ترجمهی یه متن از یه زبان به زبان دیگه معنی میکنه. هرجور تغییر بستری، قالب، یا روایت، مصداق «ترجمه»ست. مثلاً اگه یه کتاب تخصصی خونده باشید و بخواید تو یه جلسهی کاری یا برای مخاطبهایی با سطح دانش متفاوت، همون کتاب رو سادهتر و منسجمتر توضیح بدید، در واقع دارید «ترجمه» میکنید. این کار فقط وقتی شدنیه که مطلب رو خوب فهمیده باشید، وگرنه امکان نداره بتونید پیام اصلی رو درست منتقل کنید.
خلاصه، تو سطح دوم یادگیری، میتونیم محتوای یه کتاب یا یه درس رو اونقدر عمیق بفهمیم که بتونیم اولویتبندی کنیم، خلاصهسازی و سادهسازی کنیم، و آخر سر هم برای مخاطبهای مختلف، با بیانهای متفاوتی بازگو کنیم.
توی سطح سوم از مدل بلوم که بهش «یادگیری کاربردی» میگیم، باید بتونیم اون چیزی رو که خوندیم و فهمیدیم، تو موقعیتها یا مسئلههای جدید پیاده کنیم؛ یعنی صرفاً یاد نگرفته باشیم که یه سری تعریف و مثال رو تکرار کنیم و خلاصهی قشنگی ازشون ارائه بدیم.
حالا چرا میگیم «کاربردی»؟ چون خیلی وقتا میبینیم یه نفر حسابی درس خونده و کلی تئوری بلده، اما نمیتونه ازشون تو یه جای تازه و متفاوت استفاده کنه. مثلاً یه نفر تو استراتژی کسبوکار حرفهایه، اما اگه بحث زندگی شخصی یا یه صنعت دیگه پیش بیاد، اصلاً تشخیص نمیده که میتونه از اصول تفکر استراتژیک همونجا کمک بگیره. اینجاست که معلوم میشه هنوز سطح «یادگیری کاربردی» رو رد نکرده.
یه نمونهی دیگهاش ماجرای الیزابت هولمز و شرکت ترانوسه. شاید در نگاه اول فکر کنیم این داستان برای متخصصای آزمایشگاهی جالبه. اما واقعیت اینه که یه سرمایهگذار یا کارآفرین هم میتونه همون اتفاقها رو تو حوزهی خودش ببینه و حواسش باشه کِی داره اسیر هیجان و طمع میشه. این یعنی «آنالوژی» یا قیاس؛ از یه تجربه تو یه حوزه، برای گرفتن درس تو یه حوزهی دیگه استفاده میکنیم.
در ضمن، وقتی میگیم یکی موضوعی رو واقعاً «کاربردی» یاد گرفته، فقط به این معنی نیست که هرجا رسید از همون فرمول یا مهارت استفاده کنه. باید بدونه کجا ازش استفاده کنه و کجا نه. یکی از نشونههای یادگیری کاربردی اینه که آدم فرق موقعیتهای مناسب و نامناسب رو بفهمه و مجبور نباشه همهی مسئلهها رو با یه چکش خاص بکوبه.
در کل، سطح سوم یادگیری یعنی با چیزهایی که آموختیم بتونیم توی موقعیتهای تازه تصمیم بگیریم، مسئله حل کنیم یا راهکار بدیم. این فرقشه با «فقط حفظ کردن» یا «فقط فهمیدن»؛ یه پله بالاتره و مستلزم اینه که واقعاً تو ذهنمون ارتباطات عمیقی بین ایدهها شکل گرفته باشه تا بتونیم دانشمون رو خلاقانه جاهای مختلف به کار ببریم.
تو سطح چهارم تو مدل بلوم که بهش میگیم «تجزیه و تحلیل»، دیگه صرفاً درگیر فهم مطلب یا کاربردش نیستیم؛ میریم سراغ ریزکردن متن و دیدن اجزا و ساختارش. تصور کن یه مقاله درباره گرمایش زمین میخونی: تو سطوح قبلی میفهمیدی تعریف گرمایش چیه و میتونستی از این مفهوم تو زندگی روزمره استفاده کنی. اما حالا میخوای دقیقتر بری تو دل متن: بندهای مختلفش رو جدا کنی، منطق نویسنده رو ردیابی کنی، مفروضاتی که گفت یا نگفت رو کشف کنی و ببینی استدلالاش چطور به نتیجه منتهی میشن.
در واقع، اینجا مثل اینه که یه ماشین رو بذاری جلوت و بهجای اینکه فقط باهاش رانندگی کنی (که همون «کاربرده»)، کاپوتشو بزنی بالا، پیچومهرهها رو باز کنی و بگی این قطعه چطور کار میکنه و با اون قطعه چه ربطی داره. وقتی متنی رو «تجزیه و تحلیل» میکنی، دیگه صرفاً یه مصرفکنندهی نوشته نیستی؛ تقریباً بین نویسنده و خواننده قرار میگیری. این کار کمک میکنه نقاط قوت و ضعف مطلب رو پیدا کنی، ببینی چرا نویسنده این روایت رو انتخاب کرده، استدلالهاش چقدر محکم یا ضعیفان و حتی سبک نویسندگی یا پژوهشیش چطوره.
واضحه که لازم نیست با هر کتاب یا مقالهای اینقدر عمیق برخورد کنی؛ همهی نوشتهها هم ارزش این همه صرف وقت رو ندارن. ولی اگه واقعاً تو موضوعی علاقهمند باشی یا برات مهم باشه، رسیدن به این سطح از مطالعه میتونه تو رو چند قدم جلو بندازه و چشمهات رو حسابی باز کنه.
سطح پنجم یادگیری تو مدل بلوم «ارزیابی و قضاوته» یعنی اینکه بتونی کتاب یا هر اثر دیگهای رو به چشم منتقد نگاه کنی و با تفکر نقادانه دربارهاش نظر بدی. تو این مرحله، ما هم «ارزیابی درونی» رو داریم، هم «ارزیابی بیرونی».
- ارزیابی درونی:
یعنی خود اثر رو زیر ذرهبین ببری و ببینی آیا درونیاتش با هم جور درمیاد یا نه. مثلاً کتاب منسجمه و سر و ته داره، یا مجموعهای از حرفای پراکندهست که بههم نمیخورن؟ نویسنده تونسته یه خط روایی منظم داشته باشه یا فصلها هر کدوم ساز خودشون رو میزنن؟ اگه یه نظریه مطرح کرده، این نظریه واقعاً شالودهی لازم رو داره یا ناقصه؟
- ارزیابی بیرونی:
یعنی کتاب رو با آثار مشابهش مقایسه کنی؛ مثلاً کتاب «اسلحه، میکروب و فولاد» جرد دایاموند رو با آثار دیگهای که چند هزار سال از تاریخ بشر رو روایت میکنن، کنار هم بذاری و بگی نقاط قوت، ضعف یا خطاهای هر کدوم چیه و جایگاه این کتاب نسبت به بقیه کجاست. بدیهیه که اگه فقط یه کتاب رو تو این حوزه خونده باشی، نمیتونی درست با کتابای دیگه مقایسهاش کنی؛ باید چند تا کتاب مشابه رو خونده باشی تا بتونی این کار رو انجام بدی.
خلاصه تو این سطح، عملاً میشی یه منتقد جدی که میتونه بگه فلان اثر کجاش درست یا غلطه و توی کلیت گفتمان اون حوزه چه جایگاهی داره. این چیزی نزدیک به «مطالعهی تطبیقی» مورتیمر آدلره: مطالعهی همزمان چند اثر تو یه حوزه و ارزیابی اونها در کنار هم.
خب، سطح ششم مدل بلوم همون جاییه که دیگه از «خواننده بودن» عبور میکنیم و عملاً میشیم یه «خالق». یعنی کسی که نهتنها محتوای یه حوزه رو تا حد زیادی بلده و فهمیده، بلکه میتونه چیزی تازه تو همون حوزه تولید کنه. مثلاً خودش یه کتاب جدید بنویسه یا یه نظریهی تازه بده. این سطح یه جور «ترکیب و خلقه»که رسماً فراتر از مطالعهست؛ نویسنده شدن در اوج دانش و آگاهی.
البته برای کاربر عادی کتاب و کسی که داره «کتاب میخونه»، رسیدن به سطح ششم ضرورت نداره. همونطور که گفتیم، اگه بتونیم تا سطح چهارم و شاید قسمتی از سطح پنجم پیش بریم (حفظ کنیم، بفهمیم، استفاده کنیم، تجزیهوتحلیل کنیم و گهگاهی ارزیابی منتقدانه داشته باشیم)، واقعاً جلوتر از خیلی از کتابخوانهای حرفهای خواهیم بود. سطح ششم مخصوص زمانیـه که دیگه ما انقدر تو یه حوزه عمیق شدیم که میتونیم خودمون دست به خلاقیت بزنیم و یه چیز جدید بسازیم.