پنج شنبه بود میخواستیم بریم یه دوری بزنیم . بچه ها گفتن بریم امام زاده شاهزاده عباس !!!
تا حالا نرفته بودیم و نمیدونستیم چجور جایی هست خب بدم نبود هم تفریح بود هم زیارت .
بارو بندیل رو بستیم و راه افتادیم توی جاده اصلی که مشکلی نداشتیم اما وقتی افتادیم تو جاده خاکی چون بلد نبودیم باید مرتب می پرسیدیم و جالب این بود که راه های فرعی زیادی از جاده خاکی اصلی شاخه شاخه میشد .
و ما نمیدونستیم که کدومو بریم . خلاصه پرسون پرسون رسیدیم شاهزاده عباس !
جای با صفایی بود درختان زیبا و رودخانه ای که پر از آب بود ! وسط کویر یه همچین رودخانه ای واقعا جای تعجب بود .
فرش انداختیم و جاتون خالی چایی و میوه و … خلاصه ظهر ناهار رو هم خوردیم با بچه ها رفتیم کوه نوردی
کلی خوش گذشت . خلاصه دم دمای عصر دیگه جمع کردیم و زدیم به جاده …
خانمم گفت حیف کاش بساط آش رو آورده بودیم و یه آش درست و حسابی میزدیم .
گفتم خب میگفتی مواد آش رو هم بر میداشتی کاری که نداشت میزاشتیم صندوق عقب و اینجا درست میکردیم
خلاصه تو همین هاگیر واگیر یه جاده رو اشتباه پیچیدیم و متوجه نشدیم !
یه مقدار که رفتیم دیدیم که ای بابا این جاده که ما اومدیم خاکی بود ولی این جاده که داریم میریم رسید به یه جاده آسفالت !!
واستادیم و پرسیدیم که چجوری باید بریم شهر ؟ گفتن بعد از این پیچ میرسین به یه دو راهی هر دوتاش به شهر میرسه اما یکیش دورتره و چند تا روستا رو باید رد کنین اون یکیش نزدیک تره و مستقیم میره شهر
گفتیمهمین کوتاه تره رو میریم .. راه افتادیم یه مقدار که اومدیم جلو دیدیم تعدادی ماشین استادن و فرش انداختن خانم گفت همین جا وایستا یه دقیقه استراحت کنیم و یه آبی به سرو صورت بزنیم
منم گفتم وایمیستم به شرطی که چایی درست کنی لااقل صرف بکنه خانم گفت باشه
یه گوشه ای فرش انداختیم و بساط چایی رو علم کردیم بعد تا چایی آماده بشه با بچه ها رفتیم دور و اطراف یه چرخی بزنیم ..
وقتی برگشتیم دیدم خانم سفره انداخته و بشقاب ها رو چیده ..
با تعجب پرسیدم میخوای عصرونه بهمون بدی ؟ خانم لبخندمرموزی زد و گفت نه میخوام آش بهتون بدم بخورین !!
من گفتم آش ؟ آش از کجا آوردی ؟
گفت این چند تا خونواده که اینجا جمع شدن آش نذری درست کرده بودن برای ما هم یه قابلمه آوردن !!!!
با خودم گفتم عجب !
به خانمم گفتم تو یکی از قوانین بزرگ طبیعت رو فراخواندی با تعجب نگاه کرد و گفت : نه بابا ؟
گفتم آره گفت حالا این قانون چی هست ؟
بهش گفتم تو قانون جذب رو فعال کردی … تو آش میخواستی و باعث شد ما جاده رو اشتباه بیاییم و به این آش نذری برسیم ..
قدرت قانون جذب رو جدی بگیرید و زندگیتونو اونطور که میخواین تنظیم کنید
چیزی به عنوان شانس و تقدیر وجود نداره …