نمیدونم چرا بعد از این همه سال وقتی میخواد مهمون بیاد استرس میگیرم !
آیا همه چی مرتبه ؟
کی میرسن ؟
با کی هستن ؟
خونه مرتبه ؟
چی بپوشم ؟
چی بیارم واسه پذیرایی ؟
و در انتها چه خاکی تو سرم بریزم ؟!
بعد از همه اینها وقتی مهمونی تموم میشه و همه میرن تازه میبینی چه قدر بهت خوش گذشت چه قدر حال کردی و اصلا از عمرت حساب نشد .
پس چه مرگمونه که وقتی مهمون میخواد بیاد همه وجودمونو استرس میگیره ؟ مگه دفعه اوله که مهمون میاد ؟ مگه قبلا تجربه مهمونو نداشتیم ؟ مگه قبلا بهمون خوش نگذشته ؟ ....
بابا مهمون حبیب خداست ترس نداره که نه واقعا ترس داره ؟