با اصرار همسرم به آزمایشگاه رفتیم چند روز بود گیر داده بود که بیا بریم تست قند بده .
چرا که تو و خونواده ات همه به طور ارثی قند دارین هی اصرار از اون و انکار از من تا اینکه بالاخره راضی شدم برم و تست قند خون بدم .
وارد مطب دکتر شدیم و بعد از معاینه آزمایش نوشت و ما رفتیم و آزمایش دادیم نتیجه خوب بود و من قند نداشتم .
دکتر گفت : حالا برای اینکه بعد از این مبتلا نشی چند تا قرص می نویسم استفاده کن .
من گفتم : دکترجان میخوای بنویسی بنویس ولی من نمی خورم .! با تعجب گفت : چرا ؟!
گفتم : چون اگه بخورم یعنی اینکه قبول کردم که مبتلا به قند می شم و ترس از مبتلا شدن منو مبتلا میکنه و من اینو نمی خوام .
و دقیقا همونی شد که انتظار داشتم .
الان ۲۰ سال از اون زمان میگذره و من هنوز با همون میزان قند خون نرمال دارم زندگی می کنم .
ولی بقیه فامیل وابسته ، مبتلا به دیابت هستند !!!
من همیشه مراقب خودم و سلامتیم هستم . پس دیگر دلیلی نمی بینم که الکی دارو مصرف کنم .
من آنچه را که میخوام به زبون میارم نه آنچه را که نمی خوام . زندگی من در دستان من است و فرمان زندگی به فرمان من !
پس پیش به سوی یک زندگی سالم و زیبا در کنار خانواده .