خب امروز یه اتفاقی برام افتاد که میخوام براتون تعریف کنم تا ببینید چقدر خدا حواسش بهمون هست
چند روزی بود یه سوال فکر منو مشغول کرده بود ... همش غیر مستقیم یه گوشه از ذهنم رو گرفته بود ..
اعصابمو خورد نمیکرد ولی رو مخ بود .. مثل اسپیکری که اتصالی داره و حتی موقعی که آهنگ هم پخش نمشه یه صدار زر زری از توش شنیده میشه
خلاصه تا اینکه رفتم دکتر ویکی از آشناهارئو اونجا دیدم یه خوش و بشی کردیم و بعد سرصحبت باز شد و چون خیلی ازش خوشم نمیومد خیلی کوتاه و سربسته جوابشو میدادم بعد کارم تموم شد و داشتم با ماشین برمیگشتم خونه..
یهو یه جمله اون بنده خدا تو ذهنم هی تکرار میشد مثل این گرامافون های قدیمی که سوزنشون گیر میکنه همینطور هی تو ذهنم تکرار میشد .
آه خدایا !!! شکرت خدایا ... باورم نمیشد اون جمله بنده خدا که هی تو ذهنم مثا میگ میگ اینور و اونور میرفت کلید مشکلم بود .
متوجه شدین گاهی اوقات همش گله میکنیم که کارمون به گیر خورده و راه نمیفته اما خدا توسط نیروهای غیبی خودش حتی از اونایی که فکرش رو هم نمیکنین بهتون کمک میکنه
فقط باید چشم و گوشتون باز باشه و شهود رو دریافت کنین .
خداوند خیلی ریز و سوسکی بهتون تقلب می رسونه ...فقط حواستونو جمع کنین
اینو چند بار تجربه کردم مثلا دارین از یه خیابون رد میشین دو تا بچه دارن با هم حرف میزنن میبینید که مکالمه اون دو بچه کلید معمای شماست !!
یا یه اتفاق ساده یه دیدار غیر منتظره و هزاران هزار شهود دیگه که فقط باید چشم و گوشتونو باز کنین .
ما که مشکلمون حل شد خدا مشکل شما رو هم حل کنه اما به شرطی که چشماتونو باز کنین و گوشاتونو تیز ..
از ما گفتن بود !
تا درودی دیگر بدرود