عضو هیچ حزبی نیستم، از جمله حزب باد! اما اتفاقاتی در تاریخ وجود دارند که باید یادآوری شده و زنده بمانند. اصولاً تاریخ، معلم است. اگر از تاریخ نیاموزی، با فنای زندگیات خواهی آموخت. و آموختن، نخست برای این است که ببینی. بینش و دانایی، خود، چراغ راه خواهد شد.
نخستین چالش جدی سیستمِ پاگرفتهی تازه را، دانشجویان در چنین روزی، بیست و چهار سال پیش ایجاد کردند. ماجرا از چاپ قصهی نانمودهای که "سلام" به گوش خدای مردم رساند آغاز شد.
در آن نامهی آنچُنانی، کسی از کسی خواسته بود که خطر نیروی واژهها و قلمها را دیده و چارچوب کاغذها را بر کلمات تنگتر کند، که کلمه سرکشی میکند.
توقع نداشته باشید هنگامی که راست میگویید، پس از آن راستراست راهتان را بروید! این شد که نخستین قربانیِ نامه، "سلام" بود. از آنجا که چارچوبها تنگ است خلاصه بگویم، نامهنگارِ داستان ما، از مدتها پیش در یک دست قلم و در دست دیگر تفنگ داشت. قلم از تفنگ سبکتر است. همین، دلیلِ نگارش گلایهی وی بود. خسته بود از بس که فقط از تفنگ استفاده کرده بود!
"سلام" را که وادار به وداع کردند، دانشجویان شروع به نزاع کردند. دانش باید دانایت کند و دانایی باید چراغ باشد. آن دانشجویانِ چراغ به دست، شب را به خیابانها آمدند. سربازان شب، از نور چراغها ترسیده و به تشویش افتادند تا چراغها را خاموش کنند.
اگر آن چراغها خاموش شدند، پس این کلمات چیست؟ مگر خورشید با فوت خاموش میشود؟!
در خونِ کلمات، برای اهل نور، روشنایی هست؛ وقتی صدایی را در روزنامهای قطع میکنند، وقتی حقیقت، در سکوتِ ذاتی واژهها، رساتر از هر فریادیست. آیا به راستی میتوان کلمات را کُشت و حقیقت را سرکوب کرد؟ آیا میتوان آتشفشان را با برف بست؟ آیا تنها مجاز به بیان مقداری از حقیقت هستیم؟! آیا میتوان جمله را در "سلام" خفه کرد و ادعای آزادی بیان داشت؟
حقیقت این است که حقیقت برهنه است. گونیپیچ نمیشود. قابل آرایش نیست. از در بِرانیاش، از پنجره میآید. سیال و لغزان و جاریست. هیچ سدی در برابرش مقاومت نتواند. همانگونه که تبلیغات و اتهامزنیها، نه آنگاه و نه هیچگاه نتوانست شعور دانشجو و مردمان حقیقتبین را سد کند. رود حقیقت همچُنان جاری و خروشان است. حتی اگر صخرهای در مسیرش افکنده شود، راهش را به سوی دیگری کج میکند، اما هرگز از جریان نمیایستد...
سنگاندازان راه حقیقت همانانیاند که دیدههامان را نیز انکار میکنند. اگر نتوانند مغزهامان را به تفسیرهاشان از عینیات قانع سازند، دیدههامان را کور میکنند.
جان، بسیار شیرین و حقیقت بسیار تلخ است و چه بسیار انسانها که چای را با قند مینوشند!
چگونه میشود دَرهای خُردشده را دید، خونهای روی دیوارها را دید، سوختگیها را دید، فرود چماقها بر سرها را در خیابان و در پیشگاه دیدگان دید و استخوانهای خُردشده، رگهای بریده، پوستهای سوخته و جنازهها را در پشت پرده تجسم نکرد؟ چگونه میتوان دستپاچگیها، برکناریها، استعفاها، خودزنیها، تلاطم و تشویش و اختلافاتِ تختنشینانِ شب را دید و چراغها را اندک و بینور و بیتاثیر خواند؟
اگر خیال میکنید هر کس مدح نور گفت و سخن از روشنی کرد، پس دوستدار نور و روشناییست کور خواندهاید! به نظرتان برای سربازان شب که چراغها بشکستند و خونها بریختند چه مجازاتی تعیین شد؟
دانشجوبودن، نه فقط به کسب دانش تخصصی است، بلکه دانشجو چراغ به دست است. دانش اگر چراغ نباشد، اگر نور نتابانَد، ابزار حاکمان شب است.
دانشجو یا چراغدار حقیقت است یا بردهی چماقدار شب.
◇◇◇
فیلم 1987 ساخت کُره را ببینید تا بدانید چراغ و چماق در همهجای کُرهی زمین یک معنا دارد. فیلمی که به سبب خفقانِ حاکم، نمیشود از حاکمان فعلی ساخت. و مقصودم از حاکمان فعلی، تمام حاکمان فعلی در تمام نقاط زمین است.
با این فیلم، اگر بزرگتر باشید، خاطراتتان از چیزهایی که در آن زمان دیدهاید و حتی کوچکترها، خاطرات چند سال پیش تا کنون، برایتان زنده خواهد شد! حتی میتوانید پردهها را با دستانِ تهیهکننده و کارگردان کنار زده، بلکه به کمک نورِ چراغ هنر، کمی پشت پرده را نیز دید بزنید!
◇◇◇
دسترسی به منابع ناب و معتبر در دورهی حکمرانیِ تاریکی محال است. اما بد نیست این مطلب را مطالعه کنید:
◇◇◇
پینوشت نیمهمهم
ویدیوی ابتدای مطلب، قطعهای از فیلم "دستنوشتهها نمیسوزند" اثر محمد رسولاف است. این فیلم، در ارتباط کامل با موضوع است. حتماً ببینید. به جز اینکه توصیه میکنم به طور کلی، فیلمهای رسولاف(لِرد، کِشتزارهای سپید، شیطان وجود ندارد، جزیرهی آهنی و...) را ببینید.
پینوشت مهم
یکی از انگیزههای مهم نگارش این متن برای من، دوستان نوجوان هستند که یا پشت کنکور هستند، یا کنکور را دادهاند و قرار است روزی، به زودی، به نام "دانشجو" شناخته شوند.
پیروز باشید و در مسیر نور...
محسن.ق | ۱۸ تیرماه ۱۴۰۲
کرج - جهنّم - کف اتاق