درود و خوشآمد به بینندگان ارجمند✋🏻
همچون اکثر آدمهای خوشذوق که به ثبت لحظات علاقهمند هستن، من هم از این اقیانوس ذوق و علاقه بیبهره نبودم و بسیار به عکاسی علاقه و تمایل داشتم و دارم و حتی خواهم داشت. برای تنوعدادن به مطالبم و همچنین دیدهشدن عکسهایی که میگیرم تصمیم به ایجاد پستهایی با نام نمایشگاه گرفتم. تصمیمی که داشت خاک میخورد! چراییش بمونه برای پستهای درددلانه...
اما دو سه روزی میشه که سه عدد عکس آپلود کردم و توی پیشنویس مونده که بیام و جزئیات رو بهشون اضافه کنم. اینجوری دارم تست میکنم که چقد استقبال میشه و در کل چطور تجربهای خواهد بود. یادمه توی اینستا، آدمهایی که سرشون به تنشون میارزید و چیزی برای ارائه داشتن کمترین بازخوردها رو میگرفتن. بین عکاسها هم وضع همین بود. عکاسهایی با عکسهای حرفهای و خلاقانه، با ۳۰۰ لایک و ۲۰ کامنت. و عکسهای سلفی بیدروپیکر و کج و معوج، با اقبال و استقبال بیشتر. نهتنها حسادتبرانگیز نیست، چندشانگیز نیز هست! اقلیت کاردرست و پربازدید رو با همای سعادتشون تنها میذاریم! و صد البته اینستا، فیسبوک و توییتر و شبیه اینها، برای به نمایش گذاشتن هنر عکاسی طراحی نشدن. ویرگول هم همینطور! اما بیشتر از این از مظلومیت هنر و هنرمند نمیگم چون زیادی وسط نمایشگاه ایستادید و نباید زیاد نالید.
• یکُم، امیدوارم که از دیدن این عکسها لذت ببرید.
• دوم، مشتاقانه منتظر شنیدن نقدها و تفسیرها و برداشتهای شما هستم.
• سوم، تمایل دارم که اگه شما هم تمایل داشتید، عکسهایی که خودتون گرفتید و فکر میکنید قابلیت دیدهشدن بهعنوان اثری هنری رو دارن پست کنید و اگر افتخار میدید با هشتگ (📷نمایشگاه) منتشر کنید که شاید انگیزهای بشه برای تاسیس یک نمایشگاه دستهجمعی در ویرگول؛ یک انتشارات باکیفیت با موضوع انتشار عکس و دیدن عکس و نقد و تحلیل عکس.
بریم برای سه عدد عکس یکُمین نمایشگاه:
🔺️این عکس رو در مهرماه ۱۳۹۵ با دوربین عکاسی ثبت کردم. از خیابون برغان کرج. روزی که این عکس رو گرفتم هوا بسیار آلوده بود. منطقهی مسکونی که در پایین عکس و در دوردست دیده میشه، محلهی "حصار" هست. بلندترین کوهی که در تصویر میبینید، "قلهی دَشتِه" نام داره و طبق نقشهی گوگلمپ مقداری از مرز استانهای البرز و تهران از روی این کوه گذر میکنه.
ترکیب لایههای کوه و تفاوت نور در هرکدوم از اون لایهها، زیر نور آفتابی که آلودگیها رو نمایان کرده بود، اطلاعات رو از چشمام به مغزم برد و مغز به دستها فرمان عکاسی داد. نتیجهی اطاعت دست از مغز این شد که مشاهده کردید.
🔺️یادمه همون مهرماه ۱۳۹۵ رفتم تهران برای یک خرید. دوربینکم رو هم بردم که اگه دل و مغزم یکی شدن، دستی به دکمهی ثبت ببرم! بعد از خرید، با خودم گفتم یه سَری هم به برادرم که اونموقع در شهر کتاب ابنسینا مشغول بود بزنم.
از خیابان جمهوری و از کنار پل حافظ شروع به پیادهروی کردم! منِ ساده! قصد داشتم تا شهرک غرب پیاده برم! تهرانیها به من نخندید لطفاً...
تا خیابون کارگر شمالی رفتم. تا جلوی سازمان انرژی اتمی. اونجا منظرهای از غروب خورشید نصیبم شد. دل و مغزم یکی شد و دستبهدوربین شدم...
🔺️دستبهگوشی شدنم برای عکاسی، در حد دوئلکنندهها سریعه! خیابون برغان کرج از خیابونای قدیمی کرجه. اونقد قدیمی که مسیر سفر از کرج به روستای برغان رو به نام راه برغان یا همون خیابون برغان نامگذاری کردن.(توی کرج خیابونای معروف دیگهای هم با همین داستان هستن*)
اردیبهشتماه ۱۳۹۹ در حال پیادهروی در خیابونبرغان بودم که سفرهفروش قدیمی پیادهرو نظرم رو به خودش جلب کرد. عکس رو گرفتم و همینطور که ملاحظه میکنید بهجز جاهایی که احساس کردم رنگ، معنا داره، باقی رو خاکستری کردم. نکتهی جالب برای خودم این بود که مشتری، تمام رنگها و طرحها رو رد کرد و رومیزی ساده و سفید رو پسند کرد.
همینجا پایان نمایشگاه یکم رو اعلام میکنم. باز هم ابراز امیدواری میکنم که خوشتون اومده باشه و باور نمیکنید چقد خوشحال میشم اگه تحلیل و نقد و نظری گرچه در دو خط برای من بنویسید. پیشاپیش سپاس
خیابونهای قدیمی* و معروف کرج که چون شروع مسیر سفر به شهرهای مقصد بودن، نام مقصد رو گرفتن: خیابون تهران(بلوار مدرس)، خیابون قزوین(خیابون بهشتی)، خیابون چالوس، و خود خیابون برغان که توی متن ازش گفتم.
پن:
لوگوی زیر رو که دربردارندهی نام و نام خانوادگی من، بدون نقطههاش هست، ویژهی ویرگول درست کردم و این سه عکس استفادهی نخستین من از این لوگو هستن. لوگویی پیچیده و حرفهای نیست اما چون فونت نستعلیقه واقعاً قشنگه.
یک معرفی:
رو حساب قولی که دادم و رو حساب ارتباطی که این کتاب با پست من داره، پیج ماهدبوک رو با بهاشتراکگذاشتن یکی از پستهاش به شما معرفی میکنم؛ پیجی برای معرفی کتاب. ماهدبوک سایت هم داره. بهشتیست برای عاشقان کتاب. معرفیهاشون واقعاً جذاب و هنرمندانهست🔻
سپاس از همراهیتون 🙏🏻🌻
م.ق | ۷اسفندماه۱۴۰۱ | ۰۷:۰۰
کرج - جهنّم - کف اتاق