ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

📷 نمایشگاه / ۰۳ | گذر

 سلام. مختصر بگویم که در میان دغدغه‌ها و فراز و فرودهای زندگانی، هنر می‌تواند استراحتگاه باشد. استراحت، خستگیِ پیشین را زدوده و نیروی دوباره برای پیمودنِ مانده‌ی مسیر می‌زاید.
سلام. مختصر بگویم که در میان دغدغه‌ها و فراز و فرودهای زندگانی، هنر می‌تواند استراحتگاه باشد. استراحت، خستگیِ پیشین را زدوده و نیروی دوباره برای پیمودنِ مانده‌ی مسیر می‌زاید.


این‌بار اشک‌های چکیده‌ی دریاها را خواهیم دید. حوضچه‌هایی بی‌‌ماهی که گاه ماه و گاه خورشید در آن‌ها غوطه‌ور می‌شوند. لکه‌هایی که از هزار طرف، هزار جور دیده می‌شود و شاید این، بهانه‌ای شود برای سیاه‌کردن سطور با واژگانی که می‌کنند به ذهن خطور!


مثلاً این خانم محترم دارند از عکس‌های من دیدن می‌کنند!
مثلاً این خانم محترم دارند از عکس‌های من دیدن می‌کنند!



بفرمایید...

ـه

شاگرد تنبل کلاس پای تخته بود. آن‌قدر نوشته و پاک کرده که سرتاسر تخته سپید شده بود. تنها یک ـه دیده می‌شد. او آن را به عمد به جا گذاشت.
معلم از خستگی و احساس اتلاف وقت، خط‌کش را بدون اندازه‌گرفتن کوچکی دست‌های کودک و توان آن دست‌ها و تناسب نیروی وارده با آستانه‌ی تحمل اعصاب ظریف آن دست‌ها، با تعدادِ از پیش تعیین نشده‌ای ضربه، به تناوب بر معصومیت لطیف آن دست‌ها فرود می‌آورد.
کودک احساس گناه نداشت. اشک‌هایش روان شد. نه از ترس، از درد. اما نگاهش به تخته بود. روی تخته چیزی را جا گذاشته بود.

۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۱:۲۲
🔺️ فروردین‌ماه ۱۴۰۱ - کرج - قله‌ی بیجی - گوشی‌گرافی
مادرابر و بچه

 از دنیای تاریک و خفه‌ای که در آن سُر می‌خورد، از این‌که احتیاج به دنیایش داشت، دچار ملال بود. خیزهای بسیاری برداشته بود که به روشنی برسد. پُر از خواهش بود برای لمس نور. بارها در هوا چرخیده و رقصیده بود. هوای هوا از سرش بیرون‌رفتنی نبود. یک روز نای آخرش را در بقچه پیچید.
مادروال، بچه را زیر بغل زده و راهی اقیانوس بی‌انتهای عمودی شد. از بلندترین ارتفاع جهانشان پریدند. به مرز آب و هوا سقوط کردند. به محض گذر از مرز بدل به آب شدند. نور بدنشان را لمس کرد. بخار شدند. از احتیاج رهایی یافتند و به آرامی در آسمان شناور شدند.
مادرابر و بچه‌اش به نرمی، سوار بر بادها، در اوج جهانی تازه، بالاتر از چشم‌ها و دست‌های محتاجی که به سمت آن‌ها بود، آغوش در آغوش نور، زیست بی‌نهایت و تازه‌ی خویش را آغاز کردند.

۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۸:۵۹
🔺️ دی‌ماه ۱۳۹۶ - کرج - خانه - دوربینک
کهنه پیرهن

کوهِ آفتاب‌خورده را برداشت و روی آسمان کشید. آسمان صاف نشد! ناله‌ای برخاست که این‌ها چروک کهنگی‌ست. اما قلب او گواهی می‌داد که کهنگی همیشه به معنای فرسایش و زشت‌شدن نیست. پس دست از تلاش برداشت. لبخندی زد به کشیدگی مشرق تا مغرب. غروب که شد لباس چین‌خورده‌اش را بر تن کرد؛ پیراهنی از مس و طلا.
جر و بحث همیشگی‌شان بود.
ماه پرسید: چرا این لباس را این‌قدر دوست می‌داری؟
زمین گفت: این را خورشید برایم بافته است.

۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۹:۲۲
🔺️ دی‌ماه ۱۳۹۷ - کرج - خانه - دوربینک
پاییز

به درون سینه‌ی خویشتن سفر کردم. جنگلی‌ست وسیع با درختان بسیار بلند؛ کتاب‌هایی بالقوه که تنها یک فصل دارند، برگ‌ریزان، خزان.
آسمان بی زحمت و با قدرت دستان نازک درختان را پس می‌زند و همچون آب‌خوردن در چشمانت می‌رود. آسمانی که آبی نیست اما آن‌چه در پیش چشم‌هاست شکلی از آب است. شاهد بودم که ریشه‌ی اندوه و سُرور یکی‌ست. دیدم که سیاه و سپید از هم جدا نیستند. دیدم که اشک و لبخند دست راست و چپِ احساسند. ابر سپید، شادی بود و ابر سیاه، غم. ابرهای سپید زیاد که می‌شدند سیاه می‌شدند. سیاه که می‌شدند سنگین می‌شدند. سنگین که می‌شدند سقوط می‌کردند و سقوط که می‌کردند سبک می‌شدم! سپید می‌شدم.
خزان، برگ‌ریزان، اما رنگی‌ست. سرد، اما زیباست. باران دلگیر است و دلبر هم.
درختان چه می‌خواهند؟
باران.
باران کجاست؟ در تابستان؟!

۴ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۰:۰۳
🔺️ مهرماه ۱۳۹۷ - کرج - خانه - دوربینک
ابر و باد

باد، بی‌قرار و یک‌نفس می‌رفت.
بی‌خود و بی‌جهت می‌رفت!
هیچ چیزی او را مانع نبود.
به ابر رسید. ابر را دید. دست ابر را گرفت. با هم رفتند و رفتند.
هزار سال گذشت.
روزی روی کوهی، باد با خصلت همیشگی‌اش، رهایی، و در جهت همیشگی‌اش، بی‌جهتی، پیچید و ناگهان همراهش را رها کرد.
ابر برگشت و تا ابد به پشت سرش خیره ماند...

۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۹:۵۸
🔺️ فروردین‌ماه ۱۴۰۱ - کرج - قله‌ی بیجی - دوربینک
 سپاس بسیار برای همراهی‌تان🌻 قدم، رنجه فرمودید. آهای بچه بیا این رد کفشا رو تی بکش مینم...
سپاس بسیار برای همراهی‌تان🌻 قدم، رنجه فرمودید. آهای بچه بیا این رد کفشا رو تی بکش مینم...



پ‌ن:

یک - عکس‌هایی که اون خانم محترم مثلاً داشتن تماشا می‌کردن واقعاً عکس‌های من هستن!

دو - اگر تعداد همراهانی که نمایشگاه برگزار می‌کنن به ده نفر برسه انتشارات نمایشگاه رو تاسیس می‌کنیم تا محلی مشخص و اختصاصی برای انتشار عکس در سایت ویرگول باشه.

سه - موسیقی هم نمی‌شه گذاشت! هم ویرگول روی کپی‌رایت حساسه، هم ساندکلاد (دست‌کم برای من) درست بالا نمی‌آد.


همراهان گرامی من و برگزارکنندگان نمایشگاه در ویرگول🔻

مرضیه‌ خانوم | به تماشای درخت


آسیه خانوم | شکوفه‌ها


آقا رضا مُرادمَند | هنگام تنهایی
عکسهنرابرروزی که برف سرخ ببارد ز آسمان بخت سیاهِ اهل هنر سبز می‌شود📷نمایشگاه
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...ــــــــــهیچــــــــــ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید